و من کلام له علیه السّلام
یجرى مجرى الخطبة و فیه یذکر فضائله علیه السّلام قاله بعد وقعة النّهروان
سخنى است از امام علیه السّلام که در حکم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بیان فرموده و در آن روحیات خود را شرح مىدهد.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که در کلام ابن ابى الحدید نیز آمده، این خطبه شامل چند بخش مختلف است که هر یک ناظر به مطلبى است.
در بخش نخستین، امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پیغمبر اشاره مىکند و مىگوید که: در برابر آن طوفانها و تند بادهایى که دشمن به راه انداخته بود، مانند کوه محکم ایستادم و نقطه ضعفى از هیچ نظر بر دامان زندگى من وجود ندارد.
در بخش دوم، به این مطلب اشاره مىکند که من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در کنار ضعیفان مظلوم ایستادهام تا حقّ آنها را بگیرم.
در بخش سوم، به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آینده- که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده- مىگوید که محال است که سخنى ناروا به پیامبر نسبت دهم، در حالى که من نخستین تصدیق کننده او بودم.
و در آخرین بخش از خطبه عذر بیعت با خلفاء را چنین بیان مىکند که من به دستور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بیعت بدهم و براى گرفتن حقّم قیام نکنم، مبادا شکافى در صفوف مسلمانان پیدا شود و دشمن از آن استفاده کند.
بخش اول
فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت حین تقبّعوا و نطقت حین تعتعوا و مضیت بنور اللّه حین وقفوا. و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا فطرت بعنانها و استبددت برهانها، کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف. لم یکن لأحد فیّ مهمز و لا لقائل فیّ مغمز.
ترجمه
«آن زمان که دیگران به سستى گراییده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قیام کردم و آن گاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم.
و هنگامى که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (لیکن فریاد نمىزدم و جنجال به راه نمىانداختم) صدایم از همه آهستهتر بود، ولى از همه پیشگامتر بودم، لذا بر مرکب پیروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشى گرفتم، مانند کوهى که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفانها نمىتوانند آن را از جاى برکنند، پا بر جا ایستادم، این در حالى بود که هیچ کس نمىتوانست عیبى بر من بگیرد و هیچ سخن چینى جاى طعنه در من نمىیافت.
شرح و تفسیر
در برابر طوفانها پا بر جا ایستادم!
گر چه بعضى از شارحان نهج البلاغه جملههاى آغاز این خطبه را ناظر به حوادث عصر عثمان دانستهاند که امام بارها او را از کارهاى نادرستش نهى کرد، در حالى که دیگران سکوت اختیار کرده بودند، ولى لحن کلام مولا نشان مىدهد که ناظر به حوادث عصر پیامبر مخصوصا آغاز اسلام است. مىفرماید:
«آن زمان که دیگران به سستى گراییده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قیام کردم و آن گاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم،
«فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت(2) حین تقبّعوا(3) و نطقت حین تعتعوا(4)».
«و هنگامى که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهى، به راه افتادم، (لیکن فریاد نمىزدم و جنجال به راه نمىانداختم) صدایم، از همه، آهسته تر بود، ولى از همه، پیشگامتر بودم».
«و مضیت بنور اللّه حین وقفوا. و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا(5)».
سپس مىافزاید: «من در آن زمان بر مرکب پیروزى سوار شدم، زمامش را به
دست گرفتم و به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشى گرفتم».
«فطرت بعنانها و استبددت برهانها(6)».
«من مانند کوهى که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمىتواند آن را از جاى بر کند پا بر جا ایستادم».
«کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف(7)».
«این در حالى بود که هیچ کس نمىتوانست عیبى بر من بگیرد و هیچ سخن چینى جاى طعنه در من نمىیافت».
«لم یکن لأحد فیّ مهمز(8) و لا لقائل فیّ مغمز(9)».
در آغاز این فراز، امام علیه السّلام به چهار نکته اشاره مىکند:
نخست: این که در آن زمان که دیگران سست و ناتوان شدند، من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.
دیگر این که، آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.
(توجه داشته باشید که «تطّلع»، به معناى «گردن کشیدن براى جست و جوى چیزى» است و «تقبّع»، به معناى «پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن» است.
سوم این که: و هنگامى که دیگران زبانشان کند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامى و بیان حقایق علمى باز مانده بودند، من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.
چهارم این که: در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانى از راه رفتن باز ماندند، من در پرتو نور پروردگار (نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحى) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.
ولى با این همه افتخارات ادعایى نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایى به راه نینداختم و این همان چیزى است که در جمله «کنت أخفضهم صوتا»، به آن اشاره فرموده است.
سپس در نتیجه گیرى مىفرماید، بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.
در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و مىگوید: مانند کوه ایستادم و هیچ حادثهاى قدرت جابجایى مرا نداشت.
و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبى بگیرد.
این جملهها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد، زیرا مىدانیم نخستین کسى که از مردان ایمان آورد، على علیه السّلام بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوى و نیرومند، کسى که در همه جا و در تمام صحنهها حاضر بود و با تمام وجودش، از اسلام و قرآن و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دفاع کرد، على علیه السّلام بود.
این معنا همچنان ادامه یافت، در یوم الدّار که آغاز تبلیغ آشکار براى اسلام، بعد از سه سال تبلیغ پنهانى، بود تنها کسى که دعوت پیامبر را براى حمایت اجابت نمود آن حضرت بود. و در لیلة المبیت، او بود که جانش را در طبق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهاى جدّى، که جان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را تهدید مىکرد، مردانه دفاع کرد.
داستان جنگ خیبر و ناتوانى دیگران از فتح آن دژهاى مستحکم و گشوده شدن آنها به دست على علیه السّلام و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عبدود، در حالى که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را، تاریخ فراموش نکرده و نمىکند.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از قیام به امر و بقیه جملههاى چهارگانه دفاع از اسلام، در ایّام خلفا باشد، چرا که همه مورّخان اسلامى نوشتهاند، وقتى که مشکل مهمّى براى مسلمانان پیدا مىشد، کسى که براى گشودن مشکل قیام مىکرد على علیه السّلام بود.
جمله معروف خلیفه دوم، عمر بن الخطاب، «اللّهمّ! لا تبقنى لمعضلة لیس لها أبو الحسن،(10) خداوندا! آن روز که مشکلى پیش آید و ابو الحسن، على بن ابى طالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»، یا جملههاى مشابه آن- که در کتب شیعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده- گواه زنده این مدّعا است. این مطلب، به قدرى شایع و مشهور است که بعضى از ارباب لغت، جمله «مشکلة لیس لها أبو الحسن»، را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کردهاند.
در اینجا احتمال سومى نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جملهها، اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامههاى خلیفه سوم و آن طوفانهاى مرگبارى که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.
آرى، در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامى از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.
مسلمانان راستین، تنها نقطه امیدشان على علیه السّلام بود. آرى او بود که در آن هنگام
قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگى و بازگشت به عقب، رهایى بخشید.
البتّه، منافاتى بین تفسیرهاى سه گانه بالا نیست، و ممکن است همه آنها در تعبیرهاى جامع و پر محتوى بالا جمع باشد.
تعبیر به «کنت أخفضهم صوتا»، ممکن است اشاره به تواضع امام علیه السّلام با آن همه پیروزى و موفّقیت بوده باشد، و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبودهام و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بودهام، زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آن افراد ضعیف و ناتوان است.
به همین دلیل، به دنبال آن جمله «و أعلاهم فوتا» آمده است که به معناى «پیشى گرفتن بر دیگران» است، پیشى گرفتن در ایمان و هجرت، پیشى گرفتن در مبارزه و جهاد، و پیشى گرفتن در همه فضایل اخلاقى.
جمله «فطرت بعنانها و استبددت برهانها»، نیز تأکیدى بر همین مطلب است، به ویژه این که «فاء تفریع» در ابتدا به صورت نتیجه برنامههاى پیشین آمده است، یعنى این که من بر مرکب پیروزى سوار شدم و گوى سبقت را از دیگران ربودم، و این به خاطر آن بود که لحظهاى سستى به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصتها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم.
حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمى تشبیه مىکند که هرگز تندبادها و طوفانها نمىتوانند آن را از جا حرکت دهند.
جالب این که نخست مىگوید «قواصف آن را حرکت نمىدهد» سپس مىافزاید: که «عواصف آن را ریشه کن نمىسازد».
و این به خاطر آن است که قواصف به معناى «تندبادهاى شکننده» است و عواصف به معناى «بادهاى بسیار سریعى است که اشیاء را با خود مىبرد» و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّى است که انسان را در جاى خود مىشکند و از کار مىاندازد و گاه از آن هم شدیدتر است که او را مانند برگى با خود مىبرد و در
نقطهاى دور دست پرتاب مىکند.
امام علیه السّلام مىفرماید: هیچ یک از این حوادث تأثیرى در پایدارى و پایمردى من نداشت.
در آخرین جملههاى این فراز به نکته مهم دیگرى اشاره مىفرماید که: با این همه فعالیت اجتماعى کسى نمىتوانست بر من خرده گیرى کند و یا عیبى بگذارد.
مىدانیم که افراد وقتى در صحنه اجتماع گام مىگذارند و به کارهاى مهم دست مىزنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایى قرار مىگیرند، امّا اگر کسى بتواند در تمام صحنههاى مهم ظاهر گردد و بزرگترین خدمت را انجام دهد، بى آن که گرد و غبار عیب و تهمتى بر دامانش بنشیند، کار بسیار مهمى انجام داده است.
این در حالى است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بودهاند، گفت و گوهاى بسیارى است.(11)
بخش دوم
الذّلیل عندی عزیز حتّى آخذ الحقّ له و القوىّ عندی ضعیف حتّى آخذ الحقّ منه، رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا للّه أمره.
ترجمه
ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم. ما در برابر فرمان خدا راضى هستیم و در مقابل امر او تسلیم مىباشیم.
شرح و تفسیر
زورمندان ستمگر نزد من ضعیفند!
از آنجا که بسیارى از حوادث دردناک و جنگهاى خونین در عصر امام علیه السّلام از عدالت آن بزرگوار سرچشمه مىگرفت، مردمى که سالها، به ظلم و ستم و تبعیضهاى ناروا در عصر خلفاى پیشین، مخصوصا در عصر خلیفه سوم، عادت کرده بودند، به آسانى حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بیت المال نبودند.
امام در این فراز از خطبه تأکید مىکند که من این روش را هرگز از دست نخواهم داد، و من براى اجراى حق و عدالت و گرفتن حق ضعیفان از زورمندان قبول خلافت کردم، به همین دلیل، ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم، «الذّلیل عندی عزیز حتّى آخذ الحقّ له و القوىّ عندی ضعیف حتّى آخذ الحقّ منه».
امام همواره گفتار معروف پیامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است، به همین دلیل به مالک اشتر صریحا توصیه مىکند که بخشى از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و بار عام بده، درهاى دار الاماره را بگشاى و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را، بىواسطه با تو در میان بگذارند.
سپس مىافزاید: «این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بارها این سخن را شنیدم که مىفرمود: «لن تقدّس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقّه من القوىّ غیر متتعتع»، امّتى که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد، هرگز پاک نمىشود و روى سعادت را نمىبیند».(12)
امام علیه السّلام در تمام امور، خود نسبت به این اصل اساسى وفادار ماند و این اصل در تمام زندگانیش ظهور و بروز داشت و تنها ایرادى که دشمنان بر او مىگرفتند، همین بود. که او عدالت را فداى مصلحت شخصى و حکومتش نمىکند و افراد دنیا پرست خودخواه را که همیشه عادت به تبعیضهاى ناروا کردهاند، از خود مىراند.
در این زمینه حکایات و احادیث زیادى نقل شده، از جمله این که در کتاب روضه کافى آمده است که امام علیه السّلام روزى عطایاى بیت المال (خراج و مانند آن) را تقسیم مىکرد، مرد سرشناسى از انصار پیش آمد و امام علیه السّلام سه دینار به او داد و بعد از او غلام سیاهى آمد، امام علیه السّلام به او هم سه دینار داد.
مرد انصارى عرض کرد: «اى امیر مؤمنان! این غلام من بود که دیروز آزادش کردم.
تو او را با من یکسان قرار مىدهى؟» امام علیه السّلام فرمود: «من در کتاب خدا نظر کردم، هیچ برترىاى براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم.
«انّ آدم لم یلد عبدا و لا أمة انّ النّاس کلّهم أحرار، از آدم غلام و کنیزى متولّد
نشد، همه مردم آزادند (و اگر در برههاى از زمان طوق بندگى بر گردن بعضى بیفتد، سرانجام باید آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)».(13)
این تعبیر امام علیه السّلام شاید ناظر به این باشد که اگر بنا شود گروهى بر گروه دیگرى برترى یابند، باید فرزندان اسماعیل ذبیح اللّه بر دیگران پیشى گیرند در حالى که آنان نیز با دیگران یکسانند.
سپس به دنبال این کلام مىافزاید: «ما در برابر فرمان خدا راضى هستیم و در مقابل امر او تسلیم مىباشیم، رضینا عن اللّه قضاءه و سلّمنا له أمره».
این تعبیر، ممکن است که اشاره به یکى از دو معنا باشد: نخست این که فرمان خدا این است که حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنیم و ما تسلیم این فرمان هستیم و باید تسلیم باشیم، خواه دیگران بپسندند یا نپسندند.
دیگر این که حمایت از ضعیف مظلوم و مبارزه با قوى ظالم، مشکلاتى در زندگى انسان مىآفریند و من آگاهانه در این راه گام بر مىدارم و مشکلاتش را به جان مىپذیرم و راضى به قضاى الهى هستم.
شایان توجه این که بسیارى از مفسران نهج البلاغه این جمله را مقدمهاى براى فراز بعد و مربوط به آن دانستهاند، ولى همان گونه که در تفسیر بالا ذکر شد، ظاهر این است که این جمله ادامه بحث گذشته است و نشان مىدهد که امام علیه السّلام در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترین تردیدى به خود راه نمىدهد و هر مشکلى را در این راه به جان مىخرد و تسلیم امر و فرمان خدا است.
نکته حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم
این مسأله که حکومت اسلامى باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند، در عبارات متعددى از نهج البلاغه
منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه بود که در پایان آن، امام علیه السّلام با صراحت مىفرماید: «من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم، آنچه مرا وادار به پذیرش مىکند، پیمانى است که خداوند از علماى هر امّتى گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند و به یارى گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند، «و ما أخذ اللّه على العلماء أن لا یقارّوا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم».
در آخرین وصایاى امام علیه السّلام در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید مىکند که همواره، دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند، (کونا للظّالم خصما و للمظلوم عونا)(14)
سراسر زندگى امام علیه السّلام و حوادث جالبى که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان مىدهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسى وفادار بود و لحظهاى در انجام دادن آن کوتاهى نفرمود.
در خطبه دیگرى از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پر جوش دیگرى آمده است مىفرماید: «و أیم اللّه! لانصفنّ المظلوم من ظالمه و لاقودنّ الظّالم بخزامته حتّى أورده منهل الحقّ و إن کان کارها،(15) به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم مىگیرم و افسار ظالم را مىکشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد.
اساسا، این یک اصل مهم اسلامى است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور مىدهد که براى نجات مظلومان به پا خیزند و حتى اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند».
و مىفرماید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً»، چرا در
راه خدا و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شدهاند پیکار نمىکنید؟! همان افراد (ستمدیدهاى) که مىگویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکّه)- که اهلش ستمگرند- بیرون ببر! و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود یار و یاورى براى ما تعیین فرما»!(16)
این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلى تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانونهاى الهى و قوانین ناقصى که به وسیله بشر تشریح شده است) حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است، چرا که اقوایا و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را مىگیرند، بلکه افزون بر آن را نیز مىطلبند، بنا بر این اگر حکومت و قانون حامى مظلومان و مستضعفان نباشد، فلسفه وجودى خود را به کلّى از دست مىدهد و گاه به بازیچهاى در دست ظالمان، براى توجیه ظلم و ستمهایشان تبدیل مىشود.
به همین جهت على علیه السّلام در همان خطبه شقشقیه، دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان مىدارد.
و نیز به همین دلیل در جوامعى که با رشوه مىتوان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس مىدهد، چرا که دست دهنده رشوه را، ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان. در چنین جوامعى قانون مبدّل به منبع در آمد نامشروعى براى گروهى از ظالمان و وسیله توجیهى براى ظلم گروه دیگر مىشود. ولى باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان، براى بسیارى ناخوشایند است.
کسانى که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش مىبینند و یا از آن بدتر، کسانى که براى خود- به خاطر زور و قدرتشان- حقوق زیادترى در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیرى نسبت به خویش مىپندارند، بسختى مىتوانند پذیراى عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در
راه حکومتهاى عدل الهى سنگ مىاندازند و ایجاد مانع مىکنند و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقى رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت على علیه السّلام ایجاد کردند و فضاى جامعه اسلامى را تیره و تار ساختند.
این سخن را با جملهاى که مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده است پایان مىدهیم، او از على بن جعد نقل مىکند که مىگوید: «مهمترین چیزى که سبب شد عرب از حمایت امیر مؤمنان على علیه السّلام خوددارى کند، امور مالى بود، چرا که آن حضرت هرگز شریفى را بر غیر شریف و عربى را بر عجم ترجیح نمىداد و براى رؤساء و امراى قبایل حساب خاصّى- آن چنان که سیره سلاطین بود- نمىگشود و هیچ کس را به وسیله مال، به سوى خودش متوجّه نمىساخت، در حالى که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل مىکرد.(17)
بخش سوم
أ ترانی أکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم؟ و اللّه لأنا أوّل من صدّقه! فلا أکون أوّل من کذب علیه. فنظرت فی أمری، فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری.
ترجمه
«آیا گمان مىکنید که من بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دروغ مىبندم؟ به خدا سوگند من نخستین کسى هستم که او را تصدیق کردم! بنا بر این نخستین کسى نخواهم بود که او را تکذیب مىکند. من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت (فرمان پیامبر) بر من بر بیعتم (با خلفا) پیشى گرفته است و در این حال (براى حفظ موجودیت اسلام) پیمان بیعت دیگران بر گردن من است.
تفسیر
من نخستین مسلمانم
همان گونه که قبلا اشاره شد، به نظر مىرسد که آنچه در خطبه آمده بخشهاى مختلفى از یک خطبه بلند بوده است که مرحوم سیّد رضى، آنها را از بقیه جدا کرد.
به همین دلیل گاه رابطه نزدیکى بین بخشهاى خطبه دیده نمىشود، هر چند که مىتوان با تقدیرها و تکلّفاتى قسمتهاى مختلف خطبه را به هم پیوند داد.
به هر حال این بخش از خطبه- که آخرین بخش محسوب مىشود- ناظر به دو چیز است:
نخست این که امام پیوسته خبرهایى از حوادث آینده مىداد و گاه مىفرمود:
«اینها مسائلى است که پیغمبر اکرم به من خبر داده است».
از جمله پیکار با اهل جمل و صفین و نهروان بود و از آنجا که بعضى از افراد ضعیف الایمان و بىخبر گاه در صحّت نقل امام از پیغمبر اکرم تردید مىکردند، امام در پاسخ به آنها مىفرماید: «آیا گمان مىکنید که ممکن است من بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دروغ ببندم (و ممکن است اخبار غیبى و پیشگویىهایى را که از آن حضرت نقل مىکنم، خلاف واقع باشد)؟
به خدا سوگند! من نخستین کسى هستم که او را تصدیق کردم، بنا بر این نخستین کسى نخواهم بود که او را تکذیب مىکند،
«أ ترانی أکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم؟ و اللّه لأنا أوّل من صدّقه! فلا أکون أوّل من کذب علیه».
آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذیب مىکردند، من سخنش را تصدیق کردم و به صدق کلامش یقین داشتم و نخستین فردى از مردان بودم که به او ایمان آوردم و هر چه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم و تقدیم او کردم. در جنگها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگین سر بر فرمانش داشتم.
آیا با این حال ممکن است که از مسیر او منحرف شوم یا سخنى را به دروغ بر او ببندم؟ محال است، محال!
احتمال دیگرى در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این که، امام مىفرماید: اگر من با خلفا بیعت کردم، نه به خاطر این بود که آنها را سزاوارتر مىدانستم، بلکه به خاطر دستور پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى جلوگیرى از بروز اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان بود. آیا فکر مىکنید که من این سخن را به دروغ بر پیغمبر بستهام و یا فکر کنید من دستور او را پشت سر بیندازم؟! بنا بر این من با خلفا بیعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتا صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.
این تفسیر با جملههاى بعد سازگارى بیشترى دارد و به همین دلیل مناسبتر به نظر مىرسد.
حضرت سپس به این نکته اشاره مىفرماید که: «من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت (فرمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بر بیعتم (با خلفا) پیشى گرفته است و در این حال (براى حفظ موجودیت اسلام) پیمان بیعت دیگران بر گردن من است، «فنظرت فی أمری، فإذا طاعتی قد سبقت بیعتی و إذا المیثاق فی عنقی لغیری».
گر چه در تفسیر جمله بالا- که از جملههاى پیچیده نهج البلاغه است- نظرات مختلفى از سوى شارحان نهج البلاغه ابراز شده، ولى آنچه در بالا گفتیم، از همه مناسبتر به نظر مىرسد. گویا این جمله جواب سؤالى است که در اذهان مطرح مىشده که اگر امام خود را از همه لایقتر براى خلافت مىداند و حتّى با صراحت مىگوید: «از سوى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم براى این مقام منصوب شدهام.» چرا در زمان خلفاى سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟!
امام در جواب مىگوید که پیغمبر اکرم به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم، بلکه براى مصالح مهمترى که حفظ آنها بر من واجب است، تن به بیعت بدهم. بنا بر این پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت، این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
اینها همه نشان مىدهد که خطبه بالا مرکّب از جملههاى مختلفى است که از خطبه بسیار مشروحترى گرفته شده است و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّى است.
بعضى از شارحان جمله نخست را همان گونه که در بالا گفتهایم، تفسیر کردهاند و گفتهاند که وجوب اطاعت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر من، پیش از بیعت با خلفا بود.
او دستور داده بود که (در چنان شرایطى) من تسلیم شوم، ولى در تفسیر جمله دوم گفتهاند که منظور از میثاقى که در گردن امام براى غیرش بود، همان پیمان پیامبر است که به امام دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند و مخالفت با این
پیمان جایز نبود.(18) چیزى که این تفسیر را از ذهن دور مىکند، این است که تعبیر به «غیرى» در باره پیامبر اکرم، تعبیر مناسبى نیست.
تفسیر دیگرى که شارح بحرانى، به عنوان یک احتمال ذکر کرده، این است که امام مىفرماید: پیش از آن که مردم با من بیعت کنند، اعلان اطاعت کردند و این به صورت میثاقى از آنها بر گردن من بود.
بنا بر این من راهى نداشتم جز این که بر خیزم و به دعوت آنان پاسخ گویم و بیعتشان را بپذیرم و به امر حکومت قیام کنم.(19)
بنا بر این جمله مزبور هماهنگ با جملهاى است که در خطبه شقشقیه آمد:
«أما و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة! لو لا حضور الحاضر … لألقیت حبلها على غاربها.»
«به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند یاد مىکنم! اگر به خاطر حضور حاضران (تودههاى مشتاق بیعت) نبود … مهار شتر خلافت را بر پشتش مىافکندم و رهایش مىکردم».
این تفسیر نیز بعید به نظر مىرسد، زیرا مردم قبل از بیعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلان آمادگى براى بیعت داشتند و میثاقى در آنجا وجود نداشت، مگر این که به سراغ معناى مجازى میثاق برویم.
نکته
پیمانى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با على علیه السّلام داشت
در خطبه بالا امام علیه السّلام به پیمانى اشاره مىکند که میان او و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بوده و از تعبیرات خطبه، اجمالا بر مىآید که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت پیمانى مبنى بر
مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آنها بر خلاف موازین بود.
در بعضى از منابع حدیثى، روایتى از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.
مرحوم سید ابن طاوس، در کشف المحجّة، ضمن روایتى از على علیه السّلام چنین نقل مىکند: «و قد کان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، عهد الىّ عهدا، فقال: «یا بن أبى طالب! لک ولاء امّتى. فإن ولّوک فى عافیة و اجمعوا علیک بالرّضا فقم بأمرهم و إن اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه فانّ اللّه سیجعل لک مخرجا، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابو طالب! تو سرپرست امّت من هستى (و از سوى خدا تعیین شدهاى) اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگى به آن رضایت دادند، بر امور آنان قیام کن! ولى اگر در باره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد».
حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مىگیرد که هر دو ناخوشایند است، ولى یکى از دیگرى ناخوشایندتر است. در چنین مواردى، عقل حکم مىکند که براى پرهیز از امر ناخوشایندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشایند است برود و این همان چیزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبیر به «دفع افسد به فاسد» مىشود. برنامه امیر مؤمنان، على علیه السّلام بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، مصداق همین معنا بود.
امام علیه السّلام بر سر دو راهى قرار گرفته بود، یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و براى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد، و یا اصل اسلام به خطر بیفتد، چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، بر سر جانشینى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه
خارج شده، طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند. به همین دلیل پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که این امر را از قبل پیش بینى کرده بود، سفارش بالا را به على علیه السّلام کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مىورزید، سفارش پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را مو به مو اجرا کرد.
1) در «مصادر نهج البلاغه»، از کلام «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه، چنین استفاده کرده که او این خطبه را در منابع دیگر، به صورت مبسوطتر یافته است، چرا که مىگوید: «این خطبه چهار بخش است که ارتباط زیادى با هم ندارد و سیّد رضى هر بخش را از کلام امیر مؤمنان على علیه السّلام که یک خطبه طولانى است و بعد از واقعه نهروان ایراد فرموده است، گرفته» سپس از مرحوم صدوق در امالى نقل مىکند که بعد از شهادت امیر مؤمنان، پیرمردى گریه کنان از راه رسید و در مقابل در خانه آن حضرت ایستاد و سخنانى بیان کرد که دقیقا بر مضامین این خطبه تطبیق مىکند. منتها على علیه السّلام ضمیرها را به صورت متکلّم در این خطبه آورده است و او به صورت ضمیر مخاطب این جملهها را تکرار کرد. و این نشان مىدهد که خطبه مزبور سابقه طولانى دارد: (مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 433.).
2) «تطلّعت» از مادّه «طلع» به معناى «گردن کشیدن براى جستجوى چیزى» است، و در اصل از مادّه «طلوع» گرفته شده که به معناى «ظهور و بروز» است.
3) «تقبّعوا» از مادّه «قبع» به معناى «داخل کردن سر در چیزى مانند لباس و پیراهن» آمده و در اصل از «قبوع» گرفته شده است و در اینجا به معناى «سر در لاک خود فرو بردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن» است.
4) «تعتعوا» از مادّه «عتع» گرفته شده که به معناى «لکنت زبان» است و به «حرکات شدید» نیز اطلاق مىشود، چرا که افرادى که داراى لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعى مىکنند منظور خود را ادا کنند.
5) «فوت» در اصل به معناى «از دست رفتن چیزى» است، این واژه به تفاوت میان دو چیز و دورى آنها از هم به گونهاى که یکى آن دیگرى را درک نکند، گفته مىشود و از همین رو این واژه در مورد کسى که بر دیگرى سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد، به کار مىرود، و در جمله بالا منظور همین معنا است.
6) «رهان» از مادّه «رهن» به معناى «گذاشتن چیزى نزد دیگرى» است و به همین جهت وثیقه بدهکارى را رهن مىگویند. و از همین رو به جوائز مسابقات و برد و باختها نیز «رهان» گفته مىشود. و در جمله بالا نیز «استبددت برهانها» منظور این است که جایزه این مسابقه الهى را من به تنهایى بردم.
7) «القواصف» و «عواصف» جمع «قاصف و عاصف»، هر دو به معناى «تند باد» است، ولى در مفهوم کلمه نخست، شکنندگى افتاده است و در مفهوم دومى «تکان دادن و بردن اشیاء» را همراه خود راه یافته. بنا بر این به تندبادهایى که شاخههاى درختان را بشکند، قاصف، گویند. و به بادهاى سریعترى که درخت را از جاى بکند و با خود ببرد، عاصف گویند.
8) «مهمز» از مادّه «همز» در اصل به معناى «فشردن و فشار دادن» است و در مورد عیب جویى که طرف را تحت فشار قرار مىدهد، به کار رفته است. و منظور از این کلمه، در جمله بالا نیز همین معنا است، یعنى جایى براى عیب جویى در من نبود.
9) «مغمز» از مادّه «غمز» نیز در اصل، به معناى «فشردن و یا گاز گرفتن» است. این واژه در مورد فشارى که با شیء نوک تیزى بر مرکب سوارى براى حرکت سریعتر وارد مىشود، اطلاق مىگردد، و به همین مناسبت در بسیارى از موارد به معناى «عیب جویى» به کار رفته است و «غمّاز» به معناى «شخص عیبجو و غیبت کننده» است و در کلام امام منظور همین معنا است.
10) این حدیث، با تعبیرات متفاوتى، در بسیارى از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است. براى آگاهى از این منابع وسیع و گسترده، مىتوانید به کتاب الغدیر، جلد 3، صفحه 97، مراجعه کنید.
11) در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه شقشقیه، توضیحات ارزندهاى در باره این مطلب گذشت: صفحات (345 و 353).
12) نهج البلاغه، نامه 53، فرمان به مالک اشتر.
13) روضه کافى، صفحه 69، حدیث 26.
14) نهج البلاغه، نامه 47.
15) نهج البلاغه، خطبه 136.
16) سوره نساء، آیه 75.
17) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 133.
18) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 296. محمد عبده، شارح معروف مصرى و علامه خویى نیز تقریبا همین معنا را برگزیدهاند.
19) شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانى، جلد 2، صفحه 97.