و من کلام له علیه السّلام
و فیها علّة تسمیة الشّبهة شبهة ثمّ بیان حال النّاس فیها
(1) در این خطبه، علت نامگذارى شبهه، به شبهه آمده و سپس حال مردم به هنگام گرفتارى در شبهات، تبیین شده است.
خطبه در یک نگاه
مختصر دقّتى در محتواى این خطبه نشان مىدهد که این سخن، بخشى از یک سخن مشروحترى بوده که مرحوم سید رضى این چند جمله را از آن برگزیده است.
به همین دلیل در این سخن دو بخش مىبینیم که ظاهرا با هم سازگار نیست. بخش نخست در باره علت نامگذارى شبهه به این نام و راه نجات از شبهات سخن مىگوید، و در بخش دوم بیان چگونگى حال مردم در برابر مرگ است که نه آنهایى که از مرگ مىترسند از آن نجات مىیابند و نه آنها که خواهان بقا و ابدیّتند به آن مىرسند و روشن است که این دو در ظاهر، پیوندى با هم ندارند.
قرائن زیادى در نهج البلاغه وجود دارد که نشان مىدهد که بناى سید رضى بر این نبوده است که خطبههاى مولا علیه السّلام را به طور کامل نقل کند، بلکه بخشهایى که از
نظر او فصیحتر و پر محتواتر بوده و فنون بلاغت بیشترى در آن رعایت شده است، بر مىگزید و به صورت قطعهاى در مىآورده و در نهج البلاغه ذکر مىکرده است.
تعبیر به «من کلام له» یا «من خطبة له» که با «من» تبعیضیه شروع مىشود نیز شاهدى گویا براى این مدّعا است، زیرا نمىفرماید: «و من خطبته»، یا «و من کلماته» که مفهومش این است که «یکى از خطبهها یا یکى از کلمات مولا این است» بلکه مىفرماید: «و من خطبة له» یعنى آنچه در اینجا آمده است بخشى از یک خطبه آن حضرت است، یا مىفرماید: «و من کلام له» یعنى آنچه در اینجا آمده بخشى از یک سخن آن حضرت است.
به هر حال خطبه بالا در عین فشردگى دو نکته بسیار مهم را در مورد تفسیر شبهه و وضع مردم در برابر مرگ بازگو کرده است که در شرح خطبه خواهد آمد.
و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ: فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمى فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطى البقاء من أحبّه.
ترجمه
شبهه، تنها از این جهت شبهه نامیده شده است که شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است)، امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل راهنماى آنها سمت و مسیر هدایت. و امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنماى آنها کور دلى است، آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایى نمىیابد و آن کس که بقا را دوست دارد به او بقا نمىدهند.
شرح و تفسیر
در شبهات چه باید کرد؟
از پارهاى از منابع استفاده مىشود که این بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل است، چرا که در آن جنگ گروهى از مردم را گرفتار شبهه و به پیمان شکنى و قیام بر ضدّ حق دعوت کردند.
از عوامل شبهه کشانیدن پاى همسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به میدان جنگ و طرح
خونخواهى عثمان و امثال آن بود.
امام علیه السّلام در اینجا، تحلیل دقیقى در باره شبهه دارد، مىفرماید: شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده که شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). «و إنّما سمّیت الشّبهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ».
و به همین دلیل سبب فریب گروهى از ساده لوحان و دستاویزى براى شیطان صفتان، جهت فرار از حق مىشود.
در حقیقت امورى که در زندگى فردى و اجتماعى براى انسان پیش مىآید، از سه حال خارج نیست: «گاهى حقّى است آشکار، مثل این که مىگوییم آن کس که خوبى کند نتیجه آن را مىگیرد و آن کس که راه خطا بپوید گرفتار مىشود.
و گاه باطلى است روشن، مثل این که کسى بگوید: «بىقانونى و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بدیهى است که هر کس باطل بودن چنین سخنى را تشخیص مىدهد.
ولى مواردى پیش مىآید که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آن جایى است که مطلب باطلى را در لباس حق عرضه مىکنند، ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش براى فریب مردم یا استدلالهاى بىاساس استفاده مىشود، درست شبیه همان عذرهاى واهى که اصحاب جنگ جمل و معاویه و یارانش براى آتش افروزىهاى جنگ به آن استناد مىجستند.
مشکل بزرگ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همین مشکل بوده و هست، بلکه با گذشت زمان، این معنا گسترش پیدا کرده است، چنانکه امروز مىبینیم که بسیارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطهجویىهاى ظالمانه را زیر پوششهاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانى عملى مىکنند.
سپس امام علیه السّلام راه نجات از شبههها را بیان مىفرماید و موضعگیرى دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبههها در عبارت زیبایى چنین بیان مىکند.
امّا دوستان خدا «در برابر شبهات (و براى زدودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایى آنان سمت و مسیر هدایت، «فأمّا أولیاء اللّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت(2) الهدى».
این تعبیر ممکن است اشاره به یکى از دو چیز باشد: نخست این که اولیاء اللّه به خاطر برخوردارى از یقین به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم مىروند و در پرتو این نور و روشنایى، ظلمات شبهات را در هم مىشکنند و از چنگال آن رهایى مىیابند.
بنا بر این تفسیر، یقین اشاره به ایمان به خدا و نبوت است «و سمت الهدى»، اشاره به هدایتهایى است که از طریق وحى نصیب انسان مىشود، همان طور که قرآن مجید مىگوید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ»(3)، این کتاب بزرگ، شکى در آن نیست، و مایه هدایت پرهیزکاران است.
تفسیر دیگر این که مراد از یقین، استفاده از مقدمات قطعى و امور یقینى است که هرگاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینى تکیه کند، مىتواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.
و به تعبیر دیگر، اولیاء اللّه چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است، مىتوانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند، در حالى که اگر فضاى فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمىتوانستند چهره حق و باطل را از لابهلاى پوششها تشخیص دهند.
این دو تفسیر، با هم منافاتى ندارد و مىتواند در مفهوم جملههاى بالا جمع باشد.
ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتى است مشتبه و قابل
تفسیرهاى مختلف، در اینجا باید چه کار کرد؟
جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنى داده است و آن این که در این گونه موارد، باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتى که با صراحت حقایق را بیان کرده، موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهى که به وسیله آیات و روایات متشابه است، سربلند بیرون آمد.
در امور زندگى انسان نیز همانند آیات قرآن، محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکى مىبینیم که مىتوانیم براى آن تفسیر خوب یا بدى کنیم، در حالى که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، این حسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب مىشود.
سپس به سراغ روش دشمنان خدا مىرود و مىفرماید: «امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات) همان ضلالت، و راهنماى آنان، کوردلى است، «و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم فیها الضّلال و دلیلهم العمى، براى پیمودن هر راه انگیزه حرکتى لازم است و راهنمایى و درست در اینجا است که اولیاء اللّه و اعداء اللّه از هم جدا مىشوند».
اولیاء اللّه انگیزهاى جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایى جز وحى و نبوت در حالى که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى، مانند هواى نفس و وسوسههاى شیاطین جنّ و انس است، و راهنمایى جز کوردلى، براى آنان وجود ندارد.
به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان مىرسند و به مصداق «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» … «لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»(4)، آگاه باشید! دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مىشوند (گذشته و آینده آنان، هر دو روشن و امید بخش است.) … هم در زندگى دنیا شاد و
مسرورند و هم در زندگى آخرت. زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى که دشمنان خدا به مصداق، «أَوْ کَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ» مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(5)، یا مانند ظلماتى در یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگرى و بر فراز آن ابرى تاریک است، ظلمتهایى است متراکم یکى بر فراز دیگرى، آن گونه که وقتى که دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند و کسى که خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نیست. اینان در لابهلاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مىزنند.
آنچه در کلام بسیار پر معناى امام در این خطبه آمده است، هم در مقیاس زندگى فردى صادق است و هم در مقیاس زندگى جمعى، بلکه در بعد اجتماعى آثارش گستردهتر و وحشتناکتر است.
و نمونه کامل آن در بخش دوم (أعداء اللّه)، همان سه گروهى هستند که در جنگ «جمل» و «صفّین» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلایلى سستتر از تار عنکبوت، به مقابله با امام علیه السّلام برخاستند و ضربات سهمگینى بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.
جالب این که در صحیح بخارى در حدیثى از «أبو بکرة»- یکى از یاران پیامبر خدا- چنین نقل شده است که مىگوید: «من سخنى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل براى من بسیار مفید بود، چرا که نزدیک بود به لشکر جمل بپیوندم و همراه آنها (در برابر على علیه السّلام) بجنگم و آن سخن، این بود که وقتى این خبر به پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رسید که گروهى از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهى برگزیدهاند، فرمود: لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة، هر قوم و ملّتى که زنى را زمامدار خود کنند روى رستگارى را نخواهند دید. همین امر سبب شد تا
لشکر جمل را که در حقیقت، عایشه، بر آنان حکومت مىکرد، رها سازم(6)»
نکته
تأثیر شبهه در تحریف حقایق
اگر باطل در چهره اصلىاش ظاهر شود، بر کسى مخفى نمىماند و وجدانها بیدار و طبع سلیم انسانها هرگز آن را پذیرا نمىشود و تنها کسانى به سراغ آن مىروند که دلى بیمار و فکرى منحرف دارند.
امّا هنگامى که باطل را در لباس حق بپیچند و با آرایش حق آن را بیارایند، غالبا کار مشکل مىشود و حق طلبان گرفتار این فریب و نیرنگ شده به آن روى مىآورند. و این یکى از شاخههاى شبهه است.
شاخه دیگر آن که مقدارى از حق با مقدارى از باطل آمیخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در این اختلاف پنهان گردد.
شاخه دیگر این که باطل را از طریق توجیهات فریبنده در نظرها حق جلوه دهند بىآن که باطل به حق آمیخته شده باشد.
از اینجا مصایب و فاجعههایى که مىتواند دامنگیر فرد یا جامعه به خاطر شبهات شود، به خوبى آشکار مىگردد.
تاریخ بشر پر است از مشکلات و مصایبى که از طریق شبهات و وسوسههاى شیطانى دامان انسانها را گرفته و شیّادان و فریبکاران با ایجاد شبهات خود را بر مردم صالح سادهدل تحمیل کردند.
جنگهاى سه گانه معروفى که در بصره و صفّین و نهروان رخ داد و گروه زیادى را به کام مرگ فرو کشید- که در میان آنها افراد ساده دل بسیارى بودند- نمونههاى روشنى از سوء استفاده شیّادان از شبهه، براى پیشرفت مقاصدشان محسوب مىشود.
داستان اشک ریختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پیراهن خونین او براى بسیج مردم، حتّى از سوى کسانى که دست خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحریک «امّ المؤمنین» و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پیامبر به میدان جنگ، نمونه زنده این معنا است.
بر افراشتن قرآنها بر سر نیزه و شعار تسلیم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگیرى از خونریزى و برادر کشى، شبهات دیگرى بود که جنگ صفّین را به نتیجه دردناکى کشاند.
عمق فاجعه شبهه آن گاه ظاهر مىشود که قاتل عمّار را به دلیل بودن او در لشکریان امام- حضرت على علیه السّلام معرّفى کنند و قاتلان شامى را تبرئه کنند! و بدین ترتیب، حدیث معروف نبوى «یا عمّار! تقتلک الفئة الباغیة، تو را گروه ستمگر خواهد کشت»، را که دلیل روشنى بر ستمگرى و فساد دستگاه معاویه بود، به نفع آنان تفسیر کنند.
در نهروان نیز، یک عدّه بظاهر قاریان قرآن و نماز شب خوانهاى داغ سجده به پیشانى بسته، با شعار فریبنده «لا حکم الّا للّه»، «حکمیّت تنها از آن خداست»، چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظیمى از بىخبران غافل را به کام مرگ فرو بردند، مرگى که پایانش دوزخ و جهنّم بود!
در دنیاى فریبکار امروز، وضع از این هم بدتر است، شعارهاى بسیار زیبا و جالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسانها و حکومت مردم بر مردم و احیاى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پیشرفت، عناوینى هستند که تحت پوشش آنها بدترین جنایات و زشتترین اعمال و وقیحترین کارها انجام مىشود.
در خطبه 40 و 50 شرح بسیار جالبى در این زمینه آمده که به خواست خدا به زودى به تفسیر آن مىرسیم و نیز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظریفى به این مسأله شده است.
«فما ینجو من الموت من خافه و لا یعطى البقاء من أحبّه»، «آن کس که از
مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایى نمىیابد و آن کس که بقا را دوست دارد بقا به او نمىدهند.
شرح و تفسیر
ترس از مرگ بیهوده است
بسیارى از شارحان نهج البلاغه بر این عقیدهاند که این فراز پیوند خاصى با فراز قبل ندارد و هر یک از جایى گرفته شده و مرحوم سیّد رضى آنها را به عنوان برگزیدههایى از یک خطبه یا از دو خطبه در اینجا آورده است.
البتّه مىتوان با تکلّف پیوندى در میان این جملهها به وجود آورد. و آن این که کسانى که در چنگال شبهات گرفتار و تسلیم مىشوند، ممکن است که از ترس مرگ باشد. امام در این جملههاى اخیر مىفرماید که ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.
به هر حال این بخش از خطبه مرکّب از دو جمله است که هر دو ناظر به مسأله مرگ و پایان زندگى انسانها است.
در جمله نخست مىفرماید: «آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایى نمىیابد، (فما ینجو من الموت من خافه).
بلکه این ترس و وحشت، خود یکى از اسباب نزدیک شدن مرگ است. مرگ قانونى است که بر پیشانى تمام موجودات زنده نوشته شده است، چرا که حیات جاودان جز براى خدا نیست. تمام ممکنات محدودند و سرانجام پایان مىگیرند و فانى مىشوند، آنچه باقى مىماند، ذات پاک ازلى و ابدى خدا است که هرگز گرد و غبار فنا بر دامان کبریایش نمىنشیند.
بنا بر این نه ترس و وحشت از مرگ چیزى را عوض مىکند و نه دست و پا زدن براى بقا موجب بقا و حیات جاودانه است.
به همین دلیل در جمله دوم، امام مىافزاید: «و آن کس که بقا را دوست دارد، بقا
به او نمىدهند (و لا یعطى البقاء من أحبّه).
ممکن است که پایان زندگى دیر و زود داشته باشد، ولى به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آب حیات گشتن و جرعهاى از آن سر کشیدن و همیشه زنده ماندن، خیال باطل و فکر محال است.
نکته
شک نیست که در این جهان هستى، غیر از ذات پاک پروردگار همه چیز تدریجا کهنه و فرسوده مىشوند و راه فنا و مرگ را پیش مىگیرند.
خورشید- که بزرگترین ستاره منظومه شمسى است و حجم آن یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بیشتر است- سرانجام خاموش و تاریک مىشود و مىمیرد، چرا که در هر شبانه روز، مقدار عظیمى از مادّه آن تبدیل به انرژى مىشود و در فضا پخش مىگردد. کره زمین و تمام سیّارات و همه کهکشانها، سرانجام مرگى دارند.
اصولا تولّد، خود بهترین دلیل بر مرگ است، چرا که اگر چیزى جاودانه شد، نه تولّدى دارد و نه مرگى.
بنا بر این تصوّر این که کسى حیات جاودان داشته باشد، تصوّرى است باطل و بر خلاف قانون قطعى آفرینش. آیه شریفه، «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»، هر انسانى چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آیه «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»، هر چیزى فانى مىشود جز ذات پاک خدا»- از عموماتى است که هیچ استثنایى بر نمىدارد و تخصیصى بر آن وارد نمىشود.
بنا بر این ترس از مرگ ترسى است بدون دلیل و انتظار حیات جاودان انتظارى است بىمعنا.
آنچه مهم است این است که آماده مرگ باشیم و از حیات خود، بنحو احسن استفاده کنیم، و مرگ را نه به معناى فناى مطلق، بلکه به معناى انتقال از سراى
کوچک و محدودى به جهانى بسیار وسیع و مملوّ از نعمتها بدانیم، که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمهاى مىزند و نه انتقال از این دنیا ترس و وحشتى دارد. آرى، مهم ایمان و عمل پاک است.
1) از کسانى که خطبه بالا را نقل کردهاند، آمدى در غرر الحکم است، ولى با توجه به این که آنچه آمدى نقل کرده با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است، معلوم مىشود که آمدى، آن را از غیر نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 435).
2) سمت، به معناى «راه یا شاهراه» است، به چهره و قیافه نیکان نیز سمت گفته مىشود، «تسمیت» عطسه کننده، به معناى دعا کردن براى کسى است که عطسه مىکند، به مناسبت آن که از خدا تقاضاى سلامت او مىشود و نیز از نشانههاى سلامت انسان است.
3) سوره بقره، آیه شریفه 2.
4) سوره یونس، آیه 62 و 64.
5) سوره نور، آیه 40.
6) صحیح بخارى، جلد 6، صفحه 10، (باب کتاب النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، الى کسرى و قیصر).