جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه سى و نهم(1)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام خطبها عند علمه بغزوة النعمان بن بشیر، صاحب معاویة لعین التمر ، و فیها یبدى عذره و یستنهض النّاس لنصرته

این خطبه را امام هنگامى ایراد کرد که از حمله «نعمان بن شبیر» (از یاران معاویه) به «عین التمر»، (یکى از مناطق شمالى عراق) آگاه شد. امام در این خطبه، عذر خویش را (از عدم مقابله سریع با دشمن) بیان و مردم را براى یارى و همکارى بسیج مى‏کند.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه همان گونه که در بالا اشاره شد، هنگامى ایراد شد که نعمان بن شبیر، به عین التمر- که یکى از آبادى‏هاى معروف عراق بود حمله کرد. معاویه قبلا به او گفته بود که منظور من از این گونه حمله‏ها ایجاد ترس و وحشت در دل مردم عراق است، نعمان- که از عثمانیان بود- براى این کار داوطلب شد و معاویه دو هزار رزمنده در اختیار او قرار داد و به او سفارش کرد که به شهرها و نقاط پر جمعیّت نزدیک نشود و به مراکزى حمله کند که گروه اندکى از سپاهیان در آن منطقه باشند و

نیز به سرعت ضربه‏اى بزند و باز گردد تا مبادا در چنگال سربازان عراق گرفتار گردد و نتیجه معکوس شود.

نعمان حرکت کرد و به نزدیکى «عین التمر» رسید. مالک بن کعب (از سوى على علیه السّلام) در آنجا بود. همراه مالک هزار رزمنده بودند، ولى به آنها اجازه داده بود که به کوفه برگردند و جز صد نفر با او باقى نمانده بود.

مالک که از آمدن نعمان با خبر شد، نامه‏اى به امام علیه السّلام نوشت و از ماجرا خبر داد. هنگامى که نامه به على علیه السّلام رسید، به اصحاب خود فرمود: «برخیزید! و به یارى مالک بشتابید، زیرا نعمان با سپاه کوچکى از اهل شام به عین التمر حمله‏ور شد». ولى مردم به دعوت امام جواب مثبت ندادند.

امام به سراغ رؤساى قبایل فرستاد و به آنان دستور داد که هم خودشان حرکت کنند و هم مردم قبیله خود را بسیج کنند. آنها نیز کار مثبتى انجام ندادند و تنها سیصد نفر یا کمتر جمع شدند.

امام از این سستى و ضعف و زبونى و بى‏حرمتى نسبت به دعوت پیشوایشان، سخت بر آشفت و خطبه بالا را که مملو از نکوهش و سرزنش این قوم ضعیف و ناتوان است، ایراد فرمود و نشان داد که تمام مشکل مسلمانان و مردم عراق، در ضعف و زبونى این جمعیّت است که مایه جسارت دشمنان و نومیدى دوستان شده است.(2)

بخش اول‏

منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت، لا أبالکم! ما تنتظرون بنصرکم ربّکم؟ أما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم؟ أقوم فیکم مستصرخا و أنادیکم متغوّثا، فلا تسمعون لی قولا، و لا تطیعون لی أمرا، حتّى تکشّف الأمور عن عواقب المساءة، فما یدرک بکم ثار، و لا یبلغ بکم مرام.

«من گرفتار مردمى هستم که هرگاه به آنها فرمان مى‏دهم، اطاعت نمى‏کنند و هر زمان که آنان را فرا مى‏خوانم اجابت نمى‏کنند. اى بى‏اصلها! براى یارى آیین پروردگارتان منتظر چه هستید؟ آیا دینى ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتى که شما را به خشم آورد؟ من در میان شما به پا مى‏خیزم و فریاد مى‏کشم و دردمندانه از شما یارى مى‏طلبم، اما نه سخن مرا مى‏شنوید و نه از دستورم اطاعت مى‏کنید! تا زمانى که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود (و پشیمان گردید در زمانى که کار گذشته و پشیمانى سودى ندارد) با این حال نه با شما انتقام خون بى‏گناهى گرفته مى‏شود و نه با کمک شما هدف مطلوبى به دست مى‏آید.

شرح و تفسیر

چرا دست روى دست گذاردم؟!

همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه در زمانى ایراد شد که یکى از غارتگران شام به نام نعمان بن بشیر، از سوى معاویه مأموریت یافت که به بعضى از مناطق‏

عراق حملات ایذایى داشته باشد تا روحیه مردم را تضعیف کند و امام علیه السّلام مردم را به مقابله با او دعوت کرد، ولى متأسّفانه بر اثر ضعف و زبونى و ناتوانى مردم عراق، پاسخ مثبتى به امام ندادند و امام ناچار شد این خطبه را به دو منظور ایراد فرماید: نخست این که ضایعات و مشکلاتى را که از این رهگذر حاصل مى‏شود، از ساحت خویش دور سازد و مسئولیت آن را به گردن مردم عراق که تا این حد، در برابر حرکت‏هاى کوچک دشمن نیز ابراز ضعف و ذلّت مى‏کنند، بیفکند.

دیگر این که شاید این سخنان کوبنده در روح آن خفتگان بى‏درد اثرى بگذارد و بیدار شوند تا این خطرات را ببینند و احساس مسئولیت کنند، لذا حضرت مى‏فرماید:

من گرفتار مردمى شده‏ام که هر گاه به آنها فرمان مى‏دهم، اطاعت نمى‏کنند و هر زمان که آنان را فرا مى‏خوانم اجابت نمى‏کنند! «منیت بمن لا یطیع إذا أمرت و لا یجیب إذا دعوت».

بدیهى است که نیرومندترین و با تدبیرترین فرماندهان و مدیران نیز، هنگامى که گرفتار چنین قوم و جمعیتى شود، کارى از او ساخته نیست و هر زیان و شکستى که دامان این گروه را بگیرد، مسئولیت آن متوجّه خودشان است.

حضرت، سپس مى‏افزاید: «اى بى‏اصلها! براى یارى آیین پروردگارتان منتظر چه هستید»؟ «لا أبالکم! ما تنتظرون بنصرکم ربّکم»؟

همه شرایط مبارزه با دشمن را دارید، هم عدّه و هم عدّه و امکانات دارید و هم از نقشه‏هاى شوم دشمن آگاه شده‏اید و هم از خطراتى که شما را احاطه کرده با خبر هستید، دیگر منتظر چه مى‏باشید؟ نشسته‏اید تا مرگ ذلیلانه خود را به دست دشمن تماشا کنید؟

جمله «لا أبا لکم!»، اى بى‏اصلها! همان گونه که در سابق نیز اشاره شد، یا کنایه از این است که شما گویى پدرى بالاى سرتان نبوده و از تربیت خانوادگى محروم بوده‏اید که این چنین ضعیف و زبون و ناتوان هستید و یا نفرین است، یعنى حضرت‏

نفرین مى‏کند که خداوند! پدر را از شما بگیرد. و این کنایه از ذلیل و خوار شدن است، زیرا کسى که پدر خود را از دست مى‏دهد، نوعا گرد و غبار ذلّت و خوارى بر او مى‏نشیند.

در ادامه این سخن براى تحریک آنها مى‏افزاید: آیا دینى ندارید که شما را دور خود جمع کند و یا غیرتى که شما را به خشم آورد؟ «أما دین یجمعکم و لا حمیّة تحمشکم»؟(3)

در واقع هر یک از این دو مى‏توانست دواى درد جانکاه آنها باشد، زیرا داشتن یک دین که حلقه اتصالى است در میان اقوام و گروههاى به ظاهر مختلف و متفاوت کافى است که همه را دور یک هدف جمع کند و انسجام را- که یک شرط اصلى پیروزى است- فراهم سازد.

و هرگاه چنین دینى در میان آنها وجود نداشته باشد و یا ضعیف و فاقد کارایى گردد، حد اقل غیرت اجتماعى و علاقه به حفظ آب و خاک و دفاع از حریم قوم و ملّت ایجاب مى‏کند که آنها در برابر دشمن متّحد شوند و به حرکت در آیند، ولى مردم کوفه و عراق در آن زمان با نهایت تأسّف، فاقد هر دو اصل بوده‏اند و نه دین محکمى داشته‏اند و نه غیرت اجتماعى کافى.

یک چنین گروهى و جمعیّتى که فاقد یک پایگاه محکم اجتماعى است، در حقیقت، بزرگترین مشکل براى پیشواى مدیر و مدبّر خواهد بود.

و چه زیبا فرموده است امام علیه السّلام در خطبه‏اى دیگر، آنجا همین گروه ضعیف و زبون پراکنده را مخاطب ساخته و مى‏گوید: «أرید أن أداوى بکم و أنتم دائى کناقش الشّوکة بالشّوکة، عجبا! من مى‏خواهم به وسیله شما بیماریم را درمان کنم، امّا شما خود بیمارى من هستید، همانند کسى که بخواهد خار را به وسیله خار

از بدن خود خارج کند».(4)

و به همین دلیل حضرت در ادامه سخن مى‏افزاید: «من در میان شما به پا مى‏خیزم و فریاد مى‏کشم و دردمندانه از شما یارى مى‏طلبم، اما نه سخن مرا مى‏شنوید و نه از دستورم اطاعت مى‏کنید، تا زمانى که عواقب اعمال سوء شما ظاهر شود و (پشیمان گردید در زمانى که کار از کار گذشته و پشیمانى سودى ندارد).

«أقوم فیکم مستصرخا(5) و أنادیکم متغوّثا(6)، فلا تسمعون لی قولا، و لا تطیعون لی أمرا، حتّى تکشّف الأمور عن عواقب المساءة(7)».

آیا چیزى دردناک‏تر از این پیدا مى‏شود که پیشوایى این چنین آگاه و شجاع و عادل و پر تجربه گرفتار چنین قوم و ملّتى شود که پیوسته خون دل بخورد و فریاد بزند، امّا گوش شنوایى نباشد!

تنها در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام چنین نبوده‏اند، بلکه تاریخ مى‏گوید که نسبت به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام- فرزندان رشید امیر المؤمنان- نیز همین گونه رفتار کرده‏اند. بعد از واقعه خونین کربلا که امام حسین علیه السّلام و تمام یارانش شهید شدند و آنچه نباید اتفاق افتد، افتاد، مردم کوفه سخت تکان خوردند و بیدار شدند و پشیمان گشتند و به عنوان توّابین براى خونخواهى امام حسین علیه السّلام قیام کردند امّا چه سود که کار از کار گذشته بود و آن روز که باید شجاعانه اطراف نماینده امام حسین علیه السّلام، مسلم، را بگیرند همگى بیعت شکسته، در خانه‏ها پنهان شدند و سرانجام، مسلم یکّه و تنها با آنان مبارزه کرد و شهادت پر افتخار را بر تسلیم ذلّت بار

ترجیح داد.

سرانجام در آخرین جمله از این فراز از خطبه حضرت به عنوان یک نتیجه گیرى روشن مى‏فرماید:

«بنا بر این، نه با شما انتقام خون بى‏گناهى گرفته مى‏شود و نه با کمک شما هدف مطلوب، به دست مى‏آید. فما یدرک بکم ثار، و لا یبلغ بکم مرام.»

بخش دوم‏

دعوتکم إلى نصر إخوانکم فجرجرتم جرجرة الجمل(8) الأسرّ(9)، و تثاقلتم تثاقل النّضو(10) الأدبر(11) ثمّ خرج إلیّ منکم جنید(12) متذائب(13) ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ»

ترجمه‏

من شما را به یارى برادرانتان- که در چنگال دشمن گرفتار شده‏اند- فرا خواندم ولى شما همانند شترى که از درد سینه بنالد، آه و ناله سر دادید و یا همانند حیوان لاغرى که پشتش زخم باشد، کندى کردید!

سپس گروه اندکى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان، که گویى آنها را به سوى مرگ مى‏برند در حالى که آن را با چشم خود نظاره مى‏کنند.

شرح و تفسیر

با ضعیفانى مثل شما نمى‏توان در مقابل دشمن ایستاد!

امام در این فراز که دنباله سرزنشها و ملامتهائى است که به مردم کوفه فرمود و از سستى و ضعف و زبونى و پراکندگى آنان در مقابل حرکت حساب شده ایذایى دشمن سخت آنها را نکوهش کرد، چنین مى‏افزاید: «من شما را به یارى برادرانتان (اشاره به مالک بن کعب و یاران او است که در سرزمین «عین التمر» مورد تهاجم غارتگران شام قرار گرفت) دعوت کردم، ولى شما همانند شترى که از درد سینه مى‏نالد، آه و ناله سر دادید و همانند حیوان لاغرى که پشتش زخم باشد، کندى کردید! دَعَوْتُکُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِکُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ.

اشاره به این که هم در سخن اظهار ناتوانى کردید و هم در عمل کارى کردید که مایه سر شکستگى شما در دنیا و آخرت بود و دشمن زخم خورده را در برابر شما جسور ساخت و ضایعات انسانى و مالى شما را افزون کرد.

تشبیه آنها به حیوانات بیمار، ممکن است اشاره به ضعف فکرى و ناتوانى در تصمیم گیرى آنها باشد.

زیرا انسان عاقل هرگز به دشمن خود اجازه نمى‏دهد که این گونه جسورانه به کشورش حمله کند و به هر جا مایل باشد، بدون هیچ گونه مانع و رادع قابل ملاحظه‏اى ضربه وارد کند.

حضرت در آخرین جمله این خطبه، اشاره به گروه اندکى مى‏فرماید که دعوتش را لبیک گفتند، ولى در عین حال چنان ترس و وحشتى آنها را فرا گرفته بود که در چهره‏هایشان نمایان بود، مى‏فرماید: «سپس گروه اندکى به سوى من آمدند، گروهى مضطرب و وحشت زده و ناتوان که گویى آنها را به سوى مرگ مى‏برند در حالى که آن را با چشم خود نظاره مى‏کنند، «ثمّ خرج إلیّ منکم جنید متذائب ضعیف «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ»».

«متذائب»، همان گونه که سیّد رضى در پایان این خطبه گفته است- به معناى «مضطرب» است و از «تذائبت الریح»، (بادها، به صورت مختلف وزیدند) گرفته شده است و گرگ را در زبان عرب، ذئب مى‏نامند براى این که هنگام راه رفتن پیوسته این طرف و آن طرف مى‏رود.

بنا بر این همین گروه اندک نیز گروهى نبودند که بتوان به مصداق «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً»، بر آنها اعتماد کرد، بلکه گروهى بودند ضعیف و ترسو و مضطرب و پریشان که گویى آنها را به قربانگاه مى‏برند و مرگ خود را با چشم خود نظاره مى‏کنند، گروهى که عدمشان برتر از وجودشان است و تکیه بر آنها مایه سر افکندگى و شرمسارى است و چقدر دردناک است که پیشواى بزرگ و فرمانده شجاع و با تدبیرى مانند على علیه السّلام، گرفتار چنین مردمى شود!

جمله «کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» ، اقتباس از آیه ششم سوره انفال است که در باره گروهى از مؤمنان ضعیف و ترسوى دوران پیامبر سخن مى‏گوید، آنها کسانى بودند که براى فرار از جهاد پیوسته به بهانه جویى و مجادله با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، در حق و فرمان خدا در مورد جنگ بدر، مى‏پرداختند، ولى حوادث بدر، نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس بى‏دلیل بودند و چه پیروزى‏هاى عظیمى که در این جنگ براى مسلمانان حاصل شد! و عجب این که بعد از جنگ، همین‏ها در مورد غنائم، زبان به اعتراض گشودند! این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که حتّى اگر این گروه اندک، داراى عزم راسخ و آهنین و پایمردى و مقاومت بودند، باز بر دشمنان فراوان خود پیروز مى‏شدند، ولى افسوس …

نکته

پیامد سستى در برابر دشمن!

با این که اساس تعلیمات اسلام بر صلح و صفا با همه اقوام و ملت‏ها- جز در

مواردى که با اسلام و مسلمانان، سر ستیز داشته باشند- گذاشته شده، با این حال در مواردى شدّت عمل را واجب مى‏شمرد.

نمونه آن همان چیزى است که در خطبه بالا و خطبه‏هاى دیگر نهج البلاغه در مورد سپاه معاویه و غارتگران شام دیده مى‏شود.

معاویه براى تضعیف روحیه سپاه کوفه و عراق پیوسته برنامه ریزى مى‏کرد و یکى از عمده‏ترین برنامه‏هاى او کارهاى ایذایى بود. او گروهى را بسیج مى‏کرد که غافلگیرانه به یکى از بخشهاى تحت حکومت على علیه السّلام حمله کنند و ضربه‏اى به هر کس که دم تیغ آنها مى‏آید، خواه مرد باشد یا زن یا کودک، بزنند و گروهى را به خاک و خون کشند و اموالى را غارت کنند و سریعا به پایگاه خود برگردند.

این مسأله چندین بار در حکومت على علیه السّلام روى داد و هر زمان که مولا برآشفته مى‏شد و لشکریان را به تعقیب سریع دشمن و دادن پاسخ قاطع به آنها دعوت مى‏کرد، جمعیّت با کمال خونسردى و سستى با این گونه مسائل روبرو مى‏شدند و هر قدر که مولا فریاد مى‏کشید و آنها را به واکنش سریع دعوت مى‏کرد، آن افراد ضعیف و زبون به حرکت در نمى‏آمدند. گویا حملات دشمن متوجه آنها نیست، بلکه متوجه دیگران است!

همین امر سبب شد که غارتگران شام روز به روز جسورتر شوند و سرانجام بعد از شهادت على علیه السّلام، عراق به آسانى در مقابل معاویه تسلیم گردد و امام حسن علیه السّلام با آن موقعیت و مقام، نتواند جلوى آن مرد ظالم را بگیرد، چرا که نیروى کار آمد و شجاعى که بتواند دشمن را بر سر جا بنشاند در اختیار نداشت.

در دنیاى امروز نیز مطلب همین گونه است، یعنى اگر نخستین حرکات ایذایى دشمن در نطفه خفه نشود و به انتظار این بنشینیم که حرکت همه جانبه‏اى از سوى آنها شروع شود، هنگامى بیدار مى‏شویم که کار از کار گذشته است.

نه تنها با نهایت هوشیارى مى‏باید مراقب کوچکترین حرکت چه در بعد نظامى یا سیاسى و چه در بعد تبلیغاتى و اقتصادى بود و هر حرکتى را فورا دفع کرد، بلکه‏

باید در این گونه امور، ابتکار عمل را به دست گرفت تا مجال تهاجم را از دشمن بگیریم و او را در موضع دفاعى قرار دهیم.

معمولا افراد سست اراده هنگامى که نشانه‏هایى از این گونه حرکات از سوى دشمن ظاهر مى‏شود به خاطر راحت طلبى، آن را توجیه- و به اصطلاح حمل بر صحّت- مى‏کنند، در حالى که در این گونه موارد اصل بر سوء ظن است، چرا که طرف مقابل، دشمن خونخوار است و نه یک انسان آزاده‏اى که عملش را مى‏توان حمل بر صحّت کرد.

با یاد آورى جمله‏اى بسیار آموزنده و پر معنا، از خطبه جهاد- که شرح آن گذشت- این سخن را پایان مى‏دهیم.

امام امیر مؤمنان در این جمله مى‏فرماید: «ألا و انّى قد دعوتکم الى قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا و سرّا و أعلانا و قلت لکم: «اغزوهم قبل أن یغزوکم: فو اللّه ما غزى قوم قطّ، فى عقر دارهم إلّا ذلّوا، آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با این جمعیّت دعوت کردم و گفتم: پیش از آن که با شما بجنگند با آنان نبرد کنید! به خدا سوگند هر قومى که در درون خانه‏اش مورد تهاجم دشمن قرار گیرد به یقین ذلیل خواهد شد»(14)

سؤال

ممکن است باز این سؤال براى گروهى مطرح شود که چرا امیر مؤمنان على علیه السّلام، با گروهى از لشکریانش این چنین تند و خشن برخورد کرده و آنها را تا این حد تحقیر مى‏کند؟ آیا بهتر نبود از در ملاطفت در آید و با محبّت بیشترى با آنان سخن بگوید؟

پاسخ این سخن را کرارا ذیل خطبه‏هاى گذشته بیان کرده‏ایم، و گفتیم که این آخرین دوا و در واقع همانند یک نوع جراحى بود، که هیچ گریزى از آن وجود نداشت.


1) این خطبه، حد اقل در سه کتاب از کتاب‏هایى که قبل از سیّد رضى نوشته شده است، دیده مى‏شود: «الغارات»، از ابراهیم بن هلال ثقفى، (متوفاى سال 283)، و «أنساب الاشراف»، که بلاذرى، قسمتى از آن را آورده است. و «تاریخ طبرى»، او نیز قسمت‏هایى از خطبه را آورده است. همچنین «مصادر نهج البلاغه»، جلد 1، صفحه 438.

2) اقتباس از مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 437.

3) «تحمش» از مادّه «حمش» به گفته مقاییس، دو معنا دارد یکى به معناى «به غضب در آمدن» و دیگر به معناى «باریکى» در اینجا، همان معناى نخست است، چرا که امام مى‏فرماید: «اگر جمعیّت و غیرتى داشتید و از شنیدن این واقعه اسفناک به خشم و غضب در مى‏آمدید.

4) خطبه 121.

5) «مستصرخ» از مادّه «صرخ» به معناى «صداى بلند و فریاد کشیدن» است و بعضى از ارباب لغت گفته‏اند که به معناى «فریادى بلند»، است که به هنگام ترس و وحشت یا مصیبت سر داده مى‏شود و به وسیله آن طلب یارى و کمک مى‏شود.

6) «متغوّث» از مادّه «غوث» به معناى «یارى کردن به هنگام شدائد» است. بنا بر این «متغوّث» به کسى مى‏گویند که در شدائد از دیگران یارى مى‏طلبد. این تعبیر و تعبیر مستصرخ، به خوبى نشان مى‏دهد که امام تا چه اندازه در برابر سستى و زبونى اهل کوفه به هنگام بروز مشکلات ناراحت بوده است.

7) «المساءة» مصدر از مادّه «سوء» به معناى «بدى و از دست دادن نعمت‏هاى مادّى یا معنوى دنیوى یا اخروى، بدنى یا غیر بدنى» است.

8) «جرجرة» در اصل به معناى «صدایى که در گلوى شتر رفت و آمد مى‏کند» و بعضى گفته‏اند از مادّه «جرر» به معناى «کشیدن» است و چون تکرار مى‏شود، جرجر گفته مى‏شود.

9) «أسرّ» از مادّه «سرر» به معناى «بیمارى مخصوصى که در اطراف ناف شتر پیدا مى‏شود» است و بعضى گفته‏اند که دردى است در ناحیه سینه شتر.

10) «نضو» از مادّه «نضو» در اصل به معناى «باریک و لاغر یا برهنه شدن» است. «نضو» در خطبه به معناى «حیوان لاغر» است که گاه به خاطر همین وصف پشت او بر اثر ساییده شدن، زخم مى‏شود و «أدبر» بر او اطلاق مى‏گردد.

11) «أدبر» از مادّه «دبر» به معناى «زخم و جراحتى که در پشت حیوان به خاطر فشار زین یا پالان یا جهاز پیدا مى‏شود» است. بنا بر این ادبر به معناى حیوانى است که مبتلا به چنین جراحتى شده است.

12) «جنید»، اسم مصغّر است از واژه جند و به معناى «لشکر کوچک» است.

13) «متذائب»، چنانکه در متن آمده، به معناى «مضطرب و پریشان»، است.

14) خطبه 27.