و من خطبة له علیه السّلام
عند خروجه لقتال أهل البصرة ، و فیها حکمة مبعث الرسل، ثم یذکر فضله و یذم الخارجین.
قال عبد اللّه بن عباس: دخلت على امیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار و هو یخصف(2) نعله فقال لى: «ما قیمة هذا النعل؟». فقلت: «لا قیمة لها!» فقال علیه السّلام: و اللّه! لهى أحبّ
الىّ من إمرتکم(3) الّا أن أقیم حقا أو أدفع باطلا. ثم خرج فخطب النّاس فقال:
این خطبه را على علیه السّلام به هنگام خروج براى جنگ با اهل بصره، ایراد فرمود و در آن فلسفه بعثت انبیا آمده و سپس فضایل خویش را بر شمرده و کسانى را که بر ضدّ او قیام کردند، نکوهیده است.
ابن عباس مىگوید: در ذى قار (شهر یا منزلى در نزدیکى بصره) بر على علیه السّلام وارد شدم امام در حالى که مشغول وصله کردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود: «ارزش این کفش چه قدر است؟» گفتم: «بهایى ندارد (بسیار کم ارزش است)». فرمود: «به خدا سوگند! همین کفش بىارزش، براى من، از حکومت بر شما بهتر است». مگر این که با این حکومت حقّى را به پا دارم یا باطلى را دفع کنم (مبادا گمان کنى قیام من براى دفع طغیانگران بصره، به خاطر تحکیم پایههاى حکومت بر شما بوده است.) سپس امام علیه السّلام (از خیمه) بیرون آمد و مردم را مخاطب ساخته فرمود …
خطبه در یک نگاه
حضرت این خطبه را در شرایطى که یاران خود را براى خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود، ایراد کرده است.
امام علیه السّلام از یک سو قبل از ایراد خطبه آن جملههاى تاریخى و فراموش نشدنى را به ابن عباس مىگوید، جملههایى که از روح بلند امام علیه السّلام و مقام والا و بىنظیر او در عرفان و معرفة اللّه حکایت مىکند، حضرت مىگوید که حکومت بر شما از این کفش فرسوده و وصله خورده من نیز کم ارزشتر است، اگر به حساب عشق و علاقه به مقام و حکومت باشد، امّا اگر براى اقامه حق و ابطال باطل و سوق دادن جامعه به سوى سعادت و کمال بوده باشد، هدف مطلوب و دوست داشتنى من است.
و سپس افکار مردم را همراه خودش به عصر جاهلیت و زمان قیام
پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىبرد و تلویحا اشاره مىکند که مردم بار دیگر ارزشهاى جاهلى را زنده کردهاند و من باید همان مسیر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را براى خاموش کردن فتنهها و در هم پیچیدن افکار جاهلى سیر کنم و حق را از درون باطل خارج سازم.
در بخش دیگرى از این خطبه به سرزنش گروهى از قریش که سردمداران جنگ جمل بودند پرداخته و روشن مىسازد که انگیزه این آتش افروزان جنگ جز حسد و کینه توزى و دنیا پرستى نبوده است.
بخش اوّل
إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة فساق النّاس حتّى بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم.
أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها حتّى تولّت بحذافیرها ما عجزت و لا جبنت و إنّ مسیری هذا لمثلها، فلأنقبنّ الباطل حتّى یخرج الحقّ من جنبه.
ترجمه
خداوند، محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامى مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانى نمىخواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم) او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگارى و نجات رساند. نیزههاى آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا، و جاى پاى آنها محکم شد (قدرتشان تثبیت گشت و دشمن در برابر آنها تسلیم شد.)
به خدا سوگند! من در دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروى وا مىداشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینى کردند (و حق ظاهر و پیروز گشت). من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوى جنگ جمل) نیز به سوى همان هدف است. به خدا سوگند! من پرده باطل را مىشکافم! تا حق از پهلوى آن خارج گردد.
شرح و تفسیر
من پرده باطل را مىشکافم!
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه- چنان که گفته شد- به عصر بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ظهور انقلاب اسلامى در جزیرة العرب اشاره مىکند و نشان مىدهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطى مىزیستند و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آنها را به چه افتخار و سعادتى رسانید، مىفرماید:
خداوند محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامى مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانى نمىخواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم و در گرداب شرک و کفر غوطهور بودند)، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة).
بعضى از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کردهاند که چگونه مىتوان گفت که احدى از عرب نه کتاب آسمانى داشت و نه پیرو پیامبرى از پیامبران خدا بود، در حالى که مىدانیم که جمعیت قابل ملاحظهاى از یهود و گروهى از مسیحیان در آن سرزمین مىزیستند و کتابى به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟ سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کردهاند. بنا بر این کتابى که در میان آنها بود، کتاب راستین نبود و نیز پیروى آنان از حضرت موسى و مسیح، دروغین بود. آنها آن گاه به این آیه استدلال کردهاند که مىفرماید:
«قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً»،
«بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد، نازل کرد، کتابى که نور و هدایت براى مردم بود؟ (امّا شما یهود) آن را به صورت پراکندهاى در آوردید، قسمتى را (که به سود شما است) آشکار مىسازید و بسیارى را (که بر خلاف هواى نفسانى شما است) پنهان مىدارید؟(4)»
این احتمال را نیز دادهاند که منظور عرب، در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.
پاسخ سومى که به این سؤال مىتوان داد این است که یهود جزو ساکنان بومى جزیرة العرب نبودند، بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است، هنگامى که بشارتهاى ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده، به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعدا از ترس این که منافعشان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوییدند. مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال، بسیار در اقلیت بودند.
به هر حال، امام علیه السّلام در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلى از سرچشمه وحى و نبوت اشاره مىکند و همین یک نکته نشان مىدهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطهور بودند و در شعلههاى آتش فساد مىسوختند.
حضرت سپس روشن مىسازد که آنها در پرتو انوار وحى و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به کجا رسیدهاند. مىفرماید: «او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگارى و نجات رسانید»، (فساق النّاس حتّى بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم)(5)
نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتى رهایى بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بىعدالتى را از میان آنان برچید، بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانى را براى آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن مىافزاید: «نیزههاى آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا و جاى پاى آنها محکم شد،
(فاستقامت قناتهم(6) و اطمأنّت صفاتهم(7)).
و به این ترتیب هم به پیروزى معنوى دست یافتند و هم به قدرت و نعمتهاى مادّى و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن مجید بود.
تعبیر به «محلّتهم» اشاره به جایگاه شایستهاى است که مىباید انسان با فضیلت، به آن برسد و تعبیر به «منجاتهم» اشاره به نقطه نجاتى است که هیچ گونه جاى خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگارى را تضمین مىکند.
و تعبیر به «استقامت قناتهم» با توجه به این که، «استقامت» به معناى راستى و پابرجایى، و «قناة» به معناى «نیزه» است، اشاره به قوّت و قدرت و پیروزى و غلبه بر دشمنان است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اینجا، اشاره به صاف بودن نیزهها که کنایهاى است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانستهاند، ولى با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود مىشکند و قابل راست کردن نیست (زیرا آن را از چوب مىساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد، چرا که سربازان در هنگام آرامش پاى نیزههاى خود را در زمین فرو مىکردند و به صورت صاف و مستقیم باقى مىماند و این نشان مىداد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است.
تعبیر به «اطمأنّت صفاتهم» با توجه به این که «صفات» به معناى سنگ صاف و بزرگ و محکم است، اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جایگاه آنها محکم و مطمئن و جاى پایشان در زندگى فردى و اجتماعى مستقر و ثابت گردید. در بیابانهایى که عرب رفت و آمد داشت، غالبا شنهائى نرم و متحرک بود و عبور از آنها، حتّى ایستادن روى آنها، خالى از لغزش و اضطراب و اشکال نبود، ولى هنگامى که روى سنگهاى بزرگ و محکم و صاف قرار مىگرفتند، هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: به خدا سوگند! من به دنبال این
لشکر بودم و آنها را به پیشروى وا مىداشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینى کردند (و حق ظاهر و پیروز گشت)، (أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها(8) حتّى تولّت بحذافیرها)(9)
در مواردى که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوى است و احتمال عقب نشینى در آنان مىرود، فرمانده لشکر، بعضى از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار مىدهد که آنها را تشویق به پیشروى و حرکت به سوى جلو کنند و از عقب نشینى احتمالى آنها جلوگیرى کنند، در واقع لشکرهاى مهم مانند یک ناقه سوارى است که در گذرگاههاى سخت، باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگرى از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد. گویا سخن امام در اینجا، اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتى که در پیش دارند به جلو برانم. یا این که اشاره به این است که من و پیامبر، هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش مىراندیم (به قرینه جمله «فساق النّاس»)
در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و نقش بسیار مهمى که على علیه السّلام در پیروزى لشکر اسلام بر کفر داشت.
و حضرت براى این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبى انجام داد، مىفرماید: «من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (ما عجزت و لا جبنت).»
بدیهى است که عقب نشینى یا به خاطر عجز و ناتوانى است و یا ترس و
وحشت در عین داشتن قدرت، و هنگامى که امام مىفرماید: «نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»، اشاره به این مىکند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانى در من نبود.
سپس حضرت این مقدمه را به ذى المقدّمهاى که هدف نهایى امام را تشکیل مىدهد، مربوط مىسازد و مىفرماید: «هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوى میدان جنگ جمل) نیز به سوى همان هدف است، (و إنّ مسیری هذا لمثلها).
آرى، امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم مىکند و آن این که امّت اسلامى در آن زمان برگشت به سوى افکار و برنامهها و سنن جاهلى را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشترى مىگرفت که یک نمونه آن، حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل براى کسب قدرت، همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است.
امام مىخواست این عقب گرد به سوى جاهلیت را در هم بشکند و باز، رسالت تاریخى خود را در حمایت از انقلاب اسلام، تجدید کند.
به همین دلیل در دنباله این سخن مىافزاید: به خدا سوگند! من باطل را مىشکافم تا حق از پهلوى آن خارج گردد. (فلأنقبنّ(10) الباطل حتّى یخرج الحقّ من جنبه).
با توجه به این که «أنقبنّ» از مادّه «نقب» به معناى «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزى» است، این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پردههاى باطل شکافته نشود، حق ظهور و بروز نمىکند.
به تعبیر دیگر، باطل همیشه سعى دارد تا پوششى بر روى حق بیفکند و آن را مخفى و مکتوم سازد.
هنگامى که پردههاى باطل شکافته شد، نور حق و جلوه واقعیّت، براى همگان آشکار مىگردد.
این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگرى نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودى حق نهفته شده است، به ویژه در فطرت هر انسانى نور حق قرار گرفته است، ولى باطل امر عارضى است که چهره حق را مىپوشاند.
هرگاه این امر عارضى کنار رود، چهره حق از درون اشیا ظاهر مىشود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود، نور فطرت انسانى پرتو افکن مىگردد.
همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد، محتواى این خطبه با تعبیراتى که مختصرى با تعبیرات این خطبه متفاوت است، در خطبه 104 نیز آمده است، در آنجا مىفرماید:
(و أیم اللّه! لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته،)
به خدا سوگند! من، (پرده) باطل را مىشکافم، تا حق را از پهلوى آن بیرون کشم.
نکتهها
1- «ذى قار» کجاست؟
همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد، ذى قار، محلّى بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام، میان عرب و سپاه ساسانى، جنگى در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانى عقب نشینى کردند و اعراب پیروز شدند.(11)
بعضى مىگویند که وجه نامگذارى آن به ذى قار به خاطر چاهى بوده که آب آن سیاه، مانند قیر بوده است.(12)
ابن عباس مىگوید: هنگامى که در رکاب على علیه السّلام به ذى قار رسیدیم و توقف کردیم، به امام عرض کردم: «از کوفه افراد کمى به یارى شما شتافتند.» امام فرمود:
«6560 نفر بدون کم و زیاد به یارىام خواهند آمد.» ابن عباس مىگوید: «من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتما آنان را شماره خواهم کرد.» پانزده روز در ذى قار توقف کردیم تا این که صداى شیهه اسبها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند. من آنها را دقیقا شمردم، دیدم درست همان تعدادى هستند که امام فرمود. گفتم: اللّه اکبر، صدق اللّه و رسوله.
این تعبیر ابن عباس، ممکن است اشاره به این باشد که على علیه السّلام این مسائل را دقیقا از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن، پیشگویى مىفرمود.
ابن ابى الحدید، بعد از ذکر این نکته مىافزاید: هنگامى که اهل کوفه بر على علیه السّلام وارد شدند، بر آن حضرت سلام کردند و گفتند: شکر خدا را، اى امیر مؤمنان! که ما را به یارى تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامى داشت. ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم، هر دستورى دارى بفرما!»
امام علیه السّلام نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد براى فرونشاندن آتش فتنه به سوى بصره حرکت کنند.(13)
2- جاهلیت عرب
هر قدر در باره عظمت اسلام، به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود، باز هم کم است. مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفى فراوانى داشتند، ولى بد نیست در اینجا تنها به یکى از آنها یعنى تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیرى در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم.
یکى از محقّقان مسیحى، معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلى و آب و هواى منطقه حجاز است و مىگوید: «طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر. و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگى بود.
اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانى و دورى از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات، عوامل مهمّ دیگرى براى تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیرى است، تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمى چه معجزه بزرگى بوده است!
قرآن مجید پر است از آیاتى که حکایت از لجاجت شدید آنها مىکند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»،(14) تقاضا کنندهاى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد … و آیه، «وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً»(15)،
(به خاطر بیاور) زمانى را که گفتند: «پروردگارا! اگر این، حق است و از طرف تو است، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر یا عذابى دردناک براى ما بفرست.»
شأن نزولهایى نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان مىکند، به اندازهاى که حتّى حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش، جان خود را نیز از دست بدهند.
براستى نفوذ در میان چنین جمعیّتى و هدایت و تربیت آنها، از معجزات بزرگ است! این همان چیزى است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است، هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادى، بازماندگان اقوام جاهلیت در پستهاى کلیدى حکومت اسلامى جاى گرفتند و بسیارى از زحمات گرامى پیامبر اسلام را بر باد دادند و على علیه السّلام مطابق آنچه در خطبه بالا آمده، تلاش فراوانى براى باز گرداندن مردم به مسیر اصلى عصر پیامبر انجام داد.
3- حدیث خاصف النّعل
در آغاز این خطبه تعبیر «یخصف نعله»- آن حضرت، کفش خود را وصله مىزد- ما را به یاد حدیث «خاصف النّعل» در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىاندازد که از فضایل معروف امیر مؤمنان على علیه السّلام است. در سنن ترمذى آمده است که روزى،
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود:
«لتنتهنّ او لیبعثنّ اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسّیف على الدّین قد امتحن اللّه قلبه على الإیمان، یا از عقاید و کارهاى خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسى را بر مىانگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را مىزند، کسى که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده (و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).»
حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟». ابو بکر پرسید: «آن شخص کیست؟». عمر پرسید: «آن شخص کیست؟»
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هو خاصف النّعل، او کسى است که مشغول وصله کردن کفش است.» این در حالى بود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نعلین خود را به على علیه السّلام داده بود تا آن را وصله کند ….
ترمذى سپس از ابو عیسى نقل مىکند که این حدیث حدیث صحیحى است.(16)
بدیهى است کار على علیه السّلام هم در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بىاعتنایى به دنیا و الگو قرار دادن براى ساده زیستن است.
بخش دوم
ما لی و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین و إنّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم! و اللّه! ما تنقم منّا قریش الّا أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فى حیّزنا، فکانوا کما قال الأوّل:
أدمت لعمرى شربک المحض صابحا
و أکلک بالزّبد المقشّرة البجرا
و نحن وهبناک العلاء و لم تکن
علیّا و حطنا حولک الجرد و السّمرا
ترجمه
قریش از من چه مىخواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شدهاند باز با آنها مىجنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (همان بازوى مرد افکن و همان شمشیر ذو الفقار در اختیار من است). به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمىگیرد، جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است، ولى (با این حال) ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:
– «به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدى و به قدر کافى از سرشیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره
گرفتى.
– و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهداریت کردیم، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى.)»
شرح و تفسیر
قریش از من چه مىخواهد؟!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به روابط خود با قریش در گذشته و حال مىپردازد، زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و مىدانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگرى از کینه توزان قریش بودهاند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره مىکردند.
به همین دلیل امام علیه السّلام به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد مىکند، تا مردم از انگیزههاى واقعى جنگ جمل آگاه شوند، نخست مىفرماید: «قریش از من چه مىخواهد؟»
به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شدهاند باز با آنها مىجنگم، (تا به راه خدا برگردند)، (ما لى و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین)(17)
آرى آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر على علیه السّلام به اسلام پیوستند، ولى بعد از این رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر جاه طلبىها، تدریجا از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، على علیه السّلام که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند.
«مفتون» از مادّه «فتن» به معناى «فریب و انحراف» و گاه به معناى «شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام
به سوى کفر باشد.
در روایاتى که از پیغمبر اکرم نقل شده، مىخوانیم که آن حضرت به على علیه السّلام فرمود: «یا علىّ! حربک حربى و سلمک سلمى، جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است»(18)
مطابق این بیان، کسانى که با آن حضرت در میدانهاى جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند، زیرا بىشک کسانى که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.
در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، مىبایست لشکر پیروزمند على علیه السّلام در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگى گردد، در حالى که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟
در پاسخ گفتهاند که امام حق داشت چنین کارى را بکند، ولى روى ملاحظاتى، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد.
اضافه بر این لزومى ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمانشان خروج مىکنند و کافر مىشوند، از حکم اسارت و گرفتن اموالشان به عنوان غنائم جنگى، مستثنا باشند.
در بعضى از روایات آمده است که مروان بن حکم مىگوید: هنگامى که على علیه السّلام ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و
شاهدى مىکرد، اموالش را به او مىداد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدى نمىکرد، او را سوگند مىداد. کسى عرض کرد: اى امیر مؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخى نداد. هنگامى که اصرار کردند حضرت (بر آشفت) و فرمود: «أیّکم یأخذ أمّه فى سهمه، کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود مىپذیرد»؟(19)
از بعضى از روایات نیز استفاده مىشود که على علیه السّلام اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرار داده، همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معاملهاى کرد.
نیز استفاده مىشود که او مىخواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، مىدانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار مىگیرند و ممکن است که با آنان چنین معاملهاى شود.(20)
به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّى ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دلهاى خود پاشیدهاند، به خاطر آن است که امام، در میدانهاى نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزى جز اجراى فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجراى حکم حق نظرى نداشت.
حضرت سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (و انّى لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم)!
همان بازوى مرد افکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگهاى بدر و
احد و احزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایى است براى آتش افروزان جنگ جمل.
گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمرو عاص (و مروان) صادق است که در جنگهاى اسلامى در برابر پیامبر بودند، ولى در حقّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلى جنگ جمل بودند، صادق نیست، زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.
این سؤال را چنین جواب دادهاند که مراد امام شخص معیّنى نیست، ولى هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل مىکوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمىدارد (و مىدانیم که قریش به صورت گروهى، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند).(21)
اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولى بسیارى از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.
حضرت سپس به یکى دیگر از انگیزههاى اصلى آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، مىفرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمىگیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولى (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. و اللّه! ما تنقم منّا قریش الّا أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فى حیّزنا».
سپس مىافزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدى. و به قدر کافى از سرشیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و (از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارىات کردیم)، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى،
فکانوا کما قال الأوّل(22):
أدمت لعمرى شربک المحض(23) صابحا
و أکلک بالزّبد(24) المقشّرة(25) البجرا(26)
و نحن وهبناک العلاء و لم تکن
علیّا و حطنا حولک الجرد(27) و السّمرا(28)
آرى، آنها نسبت به ما شدیدا رشک بردند و حسد ورزیدند، ولى این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهاىشان در گذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولى آنها نه تنها قدر این نعمتهاى بزرگ را ندانستند، بلکه به روى ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.
ما به مقتضاى دستور الهى صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را بر افروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خونهاى ناآگاهان و بیگناهان
را بریزند و ویرانىها به بار آوردند.
قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگرى به حکمت خدا اعتراض دارند.
آنجا که مىفرماید: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(29)، خدا آگاهتر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانى قرار دهد».
و نیز مىفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً»(30)، آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان تودههاى مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد مىورزند، در حالى که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمى به آنها دادیم.
و نیز مىفرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»،(31) بگو: بار الها! مالک حکومتها تویى، به هر کس بخواهى حکومت مىبخشى و از هر کس بخواهى مىگیرى، و هر کس را بخواهى عزّت مىدهى و هر که را بخواهى خوار مىکنى. تمام خوبىها به دست تو است و تو بر هر چیزى قادرى».
بدیهى است که اگر انسان به این اصول قرآنى ایمانى راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانى که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمىورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمىبرد.
نکته
حسد سرچشمه نابسامانىهاى اجتماعى
کمتر صفتى مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشرى شده است.
بسیارى از مردم به خاطر کمى ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که مىبینند موفقیّت چشمگیرى نصیب یکى از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درونشان شعلهور مىشود و به جاى این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیلهاى براى پیروزى خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهاى خلّاق او، به نفع همگان کمک بگیرند، براى در هم شکستن او قیام مىکنند، گاه از طریق تهمتهاى ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه براى ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که مىتوانند تلاش مىکنند.
در مواردى که این مسأله حاد مىشود خون محسود به وسیله حاسد ریخته مىشود. فراموش نکنیم که نخستین خونى که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل، فرزند آدم، به دست برادرش، قابیل بود که صرفا از حسد سرچشمه گرفت، چرا که قربانى برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانى او پذیرفته نشد.
همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شدهاند.
بسیارى از این حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصا حوادث عصر خلافت امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز ناشى از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است.
روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقى است. در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثى از حضرت على علیه السّلام مىخوانیم: «اذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد، هنگامى که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهى (در آن) مىروید (و جوامع انسانى را به بدبختى و ویرانى
مىکشاند)(32)»
نکته مهمى که از این خطبه در این رابطه استفاده مىشود، این است که کسانى که به خاطر نعمت الهى مورد حسد قرار مىگیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند، بلکه تا آنجا که مىتوانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.
این سخن را با شعر یکى از شعراى عرب پایان مىدهیم، آنجا که مىگوید:
«اصبر على حسد الحسود فانّ صبرک قاتله
النّار تأکل نفسها ان لم تجد ما تأکله(33)
در برابر حسد حسود شکیبایى کن! چرا که شکیبایى تو او را از بین مىبرد، زیرا آتش هنگامى که چیزى را براى سوزاندن پیدا نکند، خودش را مىخورد و از بین مىبرد.
1) سیّد رضى، این خطبه را در دو جاى نهج البلاغه، آورده: یکى در اینجا و دیگرى در خطبه 104 و در آنجا چنین مىگوید که گزیدهاى از این خطبه، قبلا آمده است، (اشاره به همین خطبه 33 است) ولى چون این روایت را متفاوت با روایت پیشین دیدم که نسبت به آن کم و زیادى دارد، لازم دیدم بار دیگر به سراغ آن بروم.نویسنده مصادر نهج البلاغه مىگوید: از اینجا روشن مىشود که سید رضى تا چه حد، در نقل کلمات امیر مؤمنان على علیه السّلام احتیاط مىکرده و حتى دو روایت مشابه را در هم ادغام نمىکرده (این سیره سید رضى بوده و در سایر موارد نیز نهایت دقّت و امانت را در نقل کلمات مولا رعایت کرده است.) سپس مىافزاید: از روایت مفید رحمه اللّه در ارشاد چنین بر مىآید که امام علیه السّلام این خطبه را در «ربذه» ایراد فرموده. گروهى از زوّار بیت اللّه در آنجا توقف کرده بودند و هنگامى که از حضور امام علیه السّلام در آن سرزمین باخبر شدند، اجتماع کردند تا سخنان حضرتش را بشنوند در حالى که امام علیه السّلام هنوز از خیمه بیرون نیامده بود.ابن عباس مىگوید وارد خیمه شدم، دیدم امام علیه السّلام کفشى را وصله مىزند. عرض کردم: «نیاز ما به اصلاح امورمان بیشتر و مهمتر از این کارى است که الان به آن مشغول هستید.» امام علیه السّلام پاسخى به من نداد تا از دوختن کفش فراغت حاصل کرد، در این حال لنگه کفش وصله خورده را در کنار لنگه دیگر گذاشت، فرمود: «ابن عباس! اینها را قیمت بگزار!». عرض کردم: «قیمتى ندارد.». فرمود: «هر چه هست، بگو!» عرض کردم: «کمتر از یک درهم.» فرمود: «به خدا سوگند! اینها در نظر من محبوبتر است از حکومت بر شما، مگر این که حقّى را بر پا دارم یا باطلى را دفع کنم.» عرض کردم: زوّار خانه خدا جمع شدهاند تا سخنان شما را بشنوند. اجازه مىدهید که من براى آنها سخنى بگویم، اگر خوب باشد به حساب شما و اگر بد باشد به حساب من باشد؟ فرمود: «نه خودم براى آنها سخن مىگویم.» سپس بیرون آمد و این خطبه را براى آنها ایراد فرمود. (مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحات 421 و 422).به هر حال به گفته مستدرک و مدارک نهج البلاغه، شیخ مفید این خطبه را در کتاب ارشاد آورده است. (مستدرک، صفحه 242).
2) «یخصف» از مادّه «خصف» به معناى «وصله زدن یا چسباندن قطعات چیزى به هم» است.
3) «إمرة» (بر وزن فطره) به معناى «حکومت» است.
4) سوره انعام، آیه 91.
5) «بوّأ» از مادّه «بوء» در اصل به معناى صاف بودن مکان است، در مقابل «نبوه» که به معناى بلندى و ناهموارى است. در جمله مورد بحث، این کلمه به معناى «صاف و منظم کردن محل استقرار» است.
6) «قنات» از مادّه «قنو» در اصل به معناى «شاخه درخت» است و نیزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان، «قنات» مىگویند و نیز به کاریزهایى که براى استفاده از آب حفر مىکنند، به خاطر مسیر صاف و مستقیمشان، قنات مىگویند.
7) «صفات»، سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است.
8) «ساقه» از مادّه «سوق» جمع «سائق» به معناى «راننده و پیش برنده» است. در اصل، «سوقه» بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است.
9) «حذافیر» جمع «حذفور» (بر وزن مزدور) به معناى «جانب و شریف و جمع زیاد» است و در اینجا، حذافیر، به معناى تمام جوانب مطلب آمده است. ضمنا توجه داشته باشید که ضمیر در «ساقتها» ظاهرا به جماعت مردم عصر جاهلیت بر مىگردد که اسلام را برگزیدند و ضمیر در «تولّت» و «حذافیرها» ممکن است به دشمنان اسلام باز گردد که با پیروزى اسلام همگى پشت کردند و عقب نشستند. و نیز ممکن است به مردم عصر جاهلیت برگردد که به اسلام روى آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رویگردان شدند.
10) «أنقبنّ» از مادّه «نقب» به معناى «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن» آمده است. و «نقب» را به کانالهاى زیر زمینى اطلاق مىکنند، به خاطر آن که زمین را مىشکافند و پیش مىروند. و بحث و تنقیب به سخنانى گفته مىشود که مطالب را مىشکافد و حقایق را آشکار مىسازد. و نقیب به کسى مىگویند که در باره گروهى بررسى مىکند و از حال آنها آگاه است. و نقاب صورت را از این جهت نقاب مىگویند که معمولا در وسط آن جایى براى دیدن باز بوده است.
11) کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحات 482- 489.
12) معارج نهج البلاغه، صفحه 122.
13) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 187- 188 (با کمى تلخیص).
14) سوره معارج، آیه 1.
15) سوره انفال، آیه 32.
16) صحیح ترمذى، جلد 5، صفحه 634، (چاپ دار احیاء التراث العربى). در کتاب ینابیع المودّة، نیز این حدیث، مطابق نقل ترمذى آمده است: (ینابیع المودّة، صفحه 59).این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است، از جمله در بحار الانوار، جلد 32، صفحه 300، و احقاق الحق، جلد 6، صفحه 425.
17) «مفتونین» از مادّه «فتنه» در اصل به معناى امتحان و ابتلاء است، سپس به معناى عذاب و شکنجه و فریب و گمراهى نیز آمده است، و در اینجا به معناى اخیر است.
18) این روایت را ابن مغازلى شافعى، در کتاب مناقب امیر المؤمنین و ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکى، در نفحات اللاهوت آوردهاند: احقاق الحق، جلد 6، صفحه 440.جالب توجه این که «ابن ابى الحدید» در شرح نامه 65 نهج البلاغه، مىگوید: فرض کنیم که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم على را به جانشینى خود- آن چنان که شیعه مىگوید- تعیین نکرده باشد، ولى آیا معاویه و غیر او از صحابه نمىدانستند که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار در باره على علیه السّلام فرمود: «انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت، من با هر کسى که تو بجنگى در جنگم و با هر کس که صلح کنى در صلحم»، یا فرمود: «اللّهمّ! عاد من عاداه و وال من والاه، خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»، و یا این که فرمود: «انت مع الحقّ و الحقّ معک، تو با حقى و حق با تو است.» و مانند این کلمات، آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 18، صفحه 24).
19) وسائل الشیعه، جلد 11، باب 25، از ابواب جهاد العدوّ، حدیث 7. براى توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه 70 مراجعه فرمائید.
20) براى توضیح بیشتر و آگاهى از این گونه روایات، به انوار الفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه 75 به بعد مراجعه کنید.
21) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 223.
22) در این که تعبیر بالا، اوّل در مقابل «ثانى» است و اشاره به یکى از شعراى نخستین است یا «اول» بر وزن هبل- نام شاعر غیر معروفى است، در نسخههاى نهج البلاغه و شرحهاى معروف آن، چیزى دیده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسبتر به نظر مىرسد.
23) محض، به معناى شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.
24) «زبد» از مادّه «زبد» در اصل به معناى تولّد یا خارج شدن چیزى از چیز دیگر است، به همین جهت به سرشیر و کره که از شیر گرفته مىشود «زبد» اطلاق شده است.
25) «مقشّرة» از مادّه «قشر» به معناى پوست گرفته شده است و «مقشّره» به خرمایى گفته مىشود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.
26) «بجر» (بر وزن برج) از مادّه «بجر» به معناى بیرون آمدن ناف است. سپس به معنى پر خورى آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته مىشود.
27) «جرد» از مادّه «جرد» به معناى «پوست گرفتن و مجرد ساختن» است و «جرد» در محل کلام اشاره به اسبهاى جوان و کم مو است.
28) «سمراء» از ماده «سمر» به معناى «شب بیدارى» است و سامر به کسى مىگویند که شب را براى شب نشینى یا پاسبانى و یا هدف دیگرى بیدار مىماند.
29) سوره انعام، آیه 124.
30) سوره نساء، آیه 54.
31) سوره آل عمران، آیه 26.
32) غرر الحکم، شماره 5242.
33) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 258.