و فیها یصف زمانه بالجور، و یقسم النّاس فیه خمسة أصناف، ثمّ یزهد فى الدنیا.
در این خطبه ستمگرى زمانه را وصف کرده و مردم را به پنج دسته تقسیم مىفرماید. همچنین در آن از زهد در دنیا سخن به میان آمده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از چهار بخش تشکیل شده است:
بخش نخست، از وضع اسف انگیز جامعه در زمان امام علیه السّلام و مشکلاتى که بر سر راه نیکو کاران و پاکدلان وجود داشته سخن مىگوید:
در بخش دوم، امام علیه السّلام مردم آن زمان را (و احتمالا مردم هر عصر و زمان را) به چهار گروه تقسیم مىکند:
(الف): گروهى که چون قدرت ندارند، دست به فساد نمىآلایند. در واقع «از غم بىآلتى افسردهاند.»
(ب): گروهى که داراى قدرتند و از قدرتشان براى ایجاد فساد و رسیدن به مال و مقام دنیا بهره مىگیرند.
(ج): گروهى که بظاهر، اعمال الهى و اخروى انجام مىدهند، ولى در حقیقت با این عمل دنیا را مىطلبند، نه آخرت را.
(د): گروه دیگرى که چون دستشان به قدرت نمىرسد، خود را به زهد و قناعت مىزنند، در صورتى که نه زاهدند و نه اهل قناعت.
امام علیه السّلام ویژگیهاى هر یک از این چهار گروه را- که در هر اجتماعى وجود دارند- بیان مىکند.
در بخش سوم، سخن از گروه دیگرى است که حضرت از آنها به طور جداگانه یاد مىکند.
مردان شریف و پاک طینتى که به خدا دل بستهاند و در راه او گام بر مىدارند.
امام على علیه السّلام آنها را نیز به چند دسته تقسیم مىفرماید و به طور دقیق و ظریف ویژگیهاى هر دسته را شرح مىدهد.
در بخش چهارم، که بخش پایانى خطبه است- مردم را به زهد و بىاعتنایى به دنیا که عشق به آن، سرچشمه همه گناهان و بدبختیها است، دعوت مىفرماید و در جملههاى کوتاه حقّ سخن را ادا مىکند.
بخش اوّل
أیّها النّاس! إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود، یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا. لا ننتفع بما علمنا، و لا نسأل عمّا جهلنا، و لا نتخوّف قارعة حتّى تحلّ بنا.
ترجمه
اى مردم! ما در روزگارى کینهتوز و زمانى پر کفران واقع شدهایم که در آن نیکوکار، بد کردار شمرده مىشود و پیوسته بر ظلم ظالمان افزوده مىشود. از آنچه مىدانیم بهره نمىگیریم و از آن چه نمىدانیم سؤال نمىکنیم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نیاید نمىترسیم!
شرح و تفسیر
در زمانى هستیم که ارزشها دگرگون شده!
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه روى سخن را به عموم مردم کرده، نخست از خرابى وضع زمان خود سخن مىگوید، مىفرماید:
«اى مردم! ما در زمانى کینهتوز و روزگارى پر از کفران به سر مىبریم، أیّها النّاس! إنّا قد أصبحنا فی دهر عنود، و زمن کنود.
بدیهى است که زمان، به معناى روزها و شبها و ماه و سال چیزى نیست که زشت و زیبا یا کینهتوز و ناسپاس باشد، بلکه این مردم عصر و زمانهاند که چنین رنگى را به عصر و زمان خود مىدهند و هر جا، سخن از خوبى و بدى زمان و زشتى آن به میان مىآید، منظور همین است و گرنه، نه در تابش آفتاب و ماه تغییرى حاصل شده و نه
در گردش کره ماه به دور خود و به دور خورشید! آفتاب مىتابد، باران مىبارد زمین برکات خود را به جهان انسانیّت تقدیم مىکند. این چهرههاى زشت و ننگین مردم یک زمان و اعمال سوء آنها است که چهره زمان را زشت و ننگین مىکند.
امام در عصرى مىزیست که جز افراد اندکى، روح بزرگ و افکار بلند و سجایاى انسانى و قدرت او بر اصلاح محیط را درک نمىکردند و به خاطر ثروت عظیمى که از فتوحات اسلامى در کشور اسلام ریخته شده بود، غرق زرق و برق دنیا و مسابقه تجمل پرستى و حرص جمع مال و به دست آوردن مقام و تصفیه حسابهاى شخصى و قومى شده بودند. و با نهایت تأسف، بسیارى از مصلحان دنیا نیز شکایتى شبیه به همین از زمان خود داشتهاند.
حضرت سپس به شرح ویژگیهاى آن زمان، که نشانههاى عناد و ناسپاسى مردم است، پرداخته و به پنج نکته اشاره مىفرماید. در جملههاى نخست و دوم مىفرماید:
«زمانى است که نیکوکار، بد کار و گناه کار شمرده مىشود و طغیان ظالمان و ستمگران افزون مىگردد، یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظّالم فیه عتوّا.» آیا براستى ممکن است در زمانى نیکوکار متهم به گناهکارى شود و ستمگران مورد تشویق واقع شوند؟!
آرى، آنچه زمینه این گونه امور را در جامعه بشرى فراهم مىکند، دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه است. در آنجا که مال و ثروت و قدرت، معیار شخصیّت و ارزش محسوب شود، بى آن که به منابع در آمد آن بیندیشند، ظالمان زورگو و غارتگر شخصیّتهاى آن محیط را تشکیل مىدهند و نیکو کارى که اموال مشروع خود را براى خدمت به محرومان از دست مىدهد، آدم نادان و ابله شمرده مىشود.
جالب این که در قرآن مجید، به نمونههایى از فساد بعضى از جوامع بشرى به خاطر فساد نظام ارزشى آنها، در جملههاى کوتاه و پر معنا اشاره شده است.
در باره قوم لوط مىگوید: آنها به هم توصیه مىکردند که آن پیامبر بزرگ را با اندک
مؤمنان صالحى که اطراف او را گرفته بودند از شهر بیرون کنند و گناهشان را این مىشمردند که افرادى، پاک دامن هستند: «فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ».(2)
ظالمان قوم نوح نیز جوانان پاکدلى را که به او ایمان آورده بودند، اراذل ساده لوح و خودسرى مىشمردند که هیچ گونه فضیلتى بر دیگران ندارند به او گفتند: «ما نَراکَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ وَ ما نَرى لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کاذِبِینَ».(3) گفتند: «ما، تو را جز بشرى مانند خودمان نمىبینیم و کسانى را که از تو پیروى کردهاند، جز گروهى اراذل ساده لوح نمىیابیم و فضیلتى براى شما نسبت به خود مشاهده نمىکنیم، بلکه شما را دروغگو تصوّر مىکنیم.»
آرى، هنگامى که مردم زمان فاسد شوند و ظلم و تباهى فزونى گیرد، شکل جامعه عوض مىشود و ضدّ ارزشها جاى ارزشها را مىگیرد و ظالم به خودکامگى خود مىافزاید و نیکوکاران مجرم محسوب مىشوند و از مراکز حسّاس جامعه، عقب رانده خواهند شد.
نتیجه آن، همان مىشود که امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید:
«چنان شده است که از علم و دانش خود، بهره نمىگیریم و آنچه را نمىدانیم، از کسى نمىپرسیم، لا ننتفع بما علمنا، و لا نسأل عمّا جهلنا.
در واقع، این بدترین حالتى است که یک انسان یا یک جامعه گرفتار آن مىشود، یعنى نه از علوم و آگاهیهاى خود براى حلّ مشکلات بهره مىگیرد و نه به فکر رفع جهل و به دست آوردن آگاهى است و حاصل این دو، چیزى جز غوطهور شدن در جهل و جنایت نیست و این است حال تمام کسانى که در برابر مفاسد جامعه بىتفاوت باشند و هیچ گونه مسئولیتى براى خود قائل نشوند، خواه به علت یأس و نومیدى از اصلاح باشد و یا خو گرفتن به فساد و قساوت و سنگدلى.
حضرت، سپس مىافزاید:
«به همین دلیل از حوادث و فتنههاى کوبنده وحشتى نداریم، مگر زمانى که بر سر ما فرود آیند، و لا نتخوّف قارعة حتّى تحلّ بنا.»
قابل توجه این که امام علیه السّلام جملههاى اخیر را به صورت متکلّم مع الغیر مىفرماید و به خود و همه جمعیت نسبت مىدهد، با این که به یقین وجود پاک و آگاه و با تقوایى مانند او از این امور بر کنار است. این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که حسّ لجاجت آنها تحریک نشود و خود را در این امور سهیم بدانند.
نکتهها
1- فاسد شدن زمان چه مفهومى دارد؟
همان گونه که در بالا اشاره شد، زمان به معناى «اندازه گیرى گردش خورشید و ماه» (یا حرکت کره زمین به دور خود و به دور خورشید، چیزى نیست که به خودى خود صلاح و فسادى داشته باشد. همه زمانها ذاتا شبیه هم هستند، بلکه این اشخاص هستند که به زمانها رنگ مىدهند و این حوادث گوناگون است که زمان را زشت و زیبا و زندگى در آن را تلخ یا شیرین مىکند. بنا بر این، هر کجا گفته شود که «زمان ما، فاسد شده» به معناى این است که مردم زمان ما فاسد شدهاند.
این مطلب، در مورد مکان هم صادق است. مثلا گفته مىشود که «فلان شهر، یا فلان کشور، فاسد شده است» به اهل آنجا اشاره دارد.
بسیارى از مردم، از تعبیرات بالا سوء استفاده مىکنند و فساد زمان یا مکان را عذر و بهانهاى براى آلودگى خود قرار مىدهند. وقتى گفته شود که چرا چنین آلودگىهایى در تو و خانوادهات پیدا شده؟ مىگوید: «چه کنم؟ زمانه فاسد شده، شهر و دیار ما فاسد شده»! در حالى که فسادش از ناحیه خود او و افرادى همانند او است.
این مطلب، در اشعارى که به عبد المطلب جدّ پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نسبت داده
شده است، به طرز جالبى منعکس است مىفرماید:
و یعیب النّاس کلّهم زمانا
و ما لزماننا عیب سوانا
نعیب زماننا و العیب فینا
و لو نطق الزّمان بنا هجانا
و إنّ الذّئب یترک لحم ذئب
و یأکل بعضنا بعضا عیانا(4)
هر یک از مردم بر زمانى عیب مىگیرند، در حالى که زمان ما عیبى جز ما ندارد. ما بر زمان خود عیب مىگیریم، در حالى که عیب در خود ما است و اگر زمان زبان بگشاید، ما را مسخره خواهد کرد. (شاهد این سخن این که) گرگ گوشت همنوع خود را نمىخورد، ولى ما آشکارا گوشت یکدیگر را مىخوریم.
بدیهى است که فساد زمان هرگز برطرف نمىشود، مگر مردم زمان عوض شوند. و لطف الهى نیز شامل حال آنها نمىشود، مگر آنها دگرگون گردند: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».(5)
و به این ترتیب، مقصّر اصلى در هر حال انسانها هستند.
2- تأثیر دگرگون شدن نظام ارزشى جامعه
مسأله مهمّى که در سرنوشت جامعههاى بشرى تأثیر قطعى دارد و بسیارى از آن غافلند، مسأله نظام ارزش گذارى در جامعه است.
توضیح این که مسیر حرکت هر جامعه، به سوى ارزشهایى است که در آن جامعه به عنوان ارزش والا شناخته شده است، حال اگر ضدّ ارزشها به دلایلى جاى ارزشها را بگیرند، حرکت عمومى جامعه به سوى ضدّ ارزشها طبیعى خواهد بود.
این که مىگوییم «حرکت عمومى»، منظور حرکت غالب افراد جامعه است که مانند برگهایى بر صفحه این رودخانه عظیم همسو و همراه آن در حرکتند، و گرنه همیشه در هر جامعهاى افراد مؤمن و قدرتمند از نظر روح و تفکّر بوده و هستند که
در برابر جریانهاى فاسد مقاومت کرده و گاه حتّى مسیر آن را تغییر مىدهند.
بنا بر آنچه گفته شد، اگر ارزش والا در جامعهاى پول و ثروت باشد، طبیعى است که بسیارى از افراد به آن سو حرکت کنند و بدون محاسبه حلال و حرام آن را به چنگ آورند.
اصولا انسان طالب شخصیت است و براى تحصیل آن تلاش و کوشش مىکند، حال هرگاه نظام ارزشى جامعه شخصیت کاذب و دروغینى را به او تحمیل کرد به دنبال همان مىرود.
غالب جوانان، جویاى نامند و قهرمانان را دوست دارند. اگر قهرمانان جامعه فى المثل، هنر پیشهها و ورزشکاران باشند، جاى تعجب نیست که جوانان در همه چیز، حتّى لباس و قیافه و طرز راه رفتن، از آنها تقلید کنند و اگر عالمان و دانشمندان از همه محترمتر باشند، سیل جمعیّت به سوى علم و دانش حرکت مىکنند.
داستان مشهورى از عالم بزرگوار، شیخ بهایى، نقل شده که بنا بود در برابر خدمات بزرگ علمى و عمرانى، از طرف شاه عباس صفو، جوایزى در خور شأن او داده شود و او جایزه خود را به این مصالحه کرد که بر مرکب مخصوص شاه بنشیند و شاه در رکاب او پیاده حرکت کند و چند کوچه و خیابان را در مقابل چشمان مردم طى کنند. در حقیقت او مىخواست به مردم ثابت کند که نظام ارزشى بر محور علم و دانش مىگردد. مىگویند که با این حرکت، رجوع جوانان و دانش طلبان به مدارس، بسیار بیش از قبل شد.
نظام ارزشى جامعه جاهلى قبل از اسلام- که به مصداق «بأرض عالمها ملجم و جاهلها مکرم»، در سرزمینى مىزیستند که دانشمندش، به اجبار لب فرو بسته بود و جاهلش گرامى و حاکم بر جامعه بود(6) قهرمانانى مانند ابو سفیانها و ابو جهلها پرورش مىداد، امّا هنگامى که محور ارزشها به حکم اسلام و قرآن تقوا شد و شعار «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، همه جا را فرا گرفت آن قهرمانان کاذب
مانند یخ در تابستان آب شدند و جاى خود را به ابو ذرها دادند.
متأسّفانه بر اثر کارهاى غلطى که در عصر خلفا انجام گرفت، این نظام ارزشى پاک اسلامى، رنگ باخت و ارزشهاى جاهلى، از نو مطرح شد. و عمرو عاصها و ابو موسى اشعرىها به جاى مالک اشترها و ابو ذرها و عمار یاسرها نشستند و این همان است که امام علیه السّلام را به شدّت آزار مىداد.
گوشهاى از درد دل حضرت همانا این است که نیکوکاران، بد کار شمرده مىشدند و ظالمان ستمگر، قهرمان میدان بودند و هر روز بر ظلم خود مىافزودند.
هدف امام علیه السّلام از تمام خطبههاى نهج البلاغه تلاش مستمر براى برگرداندن نظام ارزشى عصر پیامبر است، هر چند شهادت، میان او و رسیدن به این مقصد حائل شد.
بخش دوم
فالنّاس على أربعة أصناف: منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلّا مهانة نفسه، و کلالة حدّه، و نضیض و فره.
و منهم المصلت لسیفه، و المعلن بشرّه، و المجلب بخیله و رجله، قد أشرط نفسه، و أوبق دینه لحطام ینتهزه، أو مقنب یقوده، أو منبر یفرعه. و لبئس المتجر أن ترى الدّنیا لنفسک ثمنا، و ممّا لک عند اللّه عوضا!
و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة، و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا قد طامن من شخصه، و قارب من خطوه، و شمّر من ثوبه، و زخرف من نفسه للأمانة، و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلى المعصیة.
و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة نفسه، و انقطاع سببه فقصرته الحال على حاله، فتحلّى باسم القناعة، و تزیّن بلباس أهل الزّهادة، و لیس من ذلک فى مراح و لا مغدى.
ترجمه
و مردم (فاسد) چهار گروهاند: گروهى از آنها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمىزنند، به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است (آرى، آنها در ایجاد فساد، شناگران ماهرى هستند، ولى آب پیدا نمىکنند).
گروه دیگر کسانى هستند که شمشیر کشیده و شرارت و فساد خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را (براى این منظور گردآورى کردهاند). آنها، باطن
خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کردهاند. هدفشان آن است که چیزى از متاع دنیا را به چنگ آورند یا فرماندهى بر گروهى را براى خود فراهم سازند یا بر منبرى صعود کنند (و لباس پیشوایى مردم را بر تن کنند و براى آنها، خطبههاى دروغین بخوانند). چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغیانگر) براى خود فراهم ساختهاى: دنیا را بهاى خویشتن مىبینى و آن را با پاداشهایى که نزد خدا است معاوضه مىکنى!
گروه دیگرى از مردم، کسانى هستند که دنیا را با کارهاى آخرت طلب مىکنند، نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند. (آنها با ریا کارى دین خود را به دنیا مىفروشند و آنچه را نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند، با تزویر مىطلبند و براى وصول به این هدف)، خود را متواضع جلوه مىدهند. گامها را کوتاه بر مىدارند و دامن خود را (ظاهرا از آلودگى به دنیا) جمع مىکنند و خویشتن را به زیور امانتداران مىآرایند (و در یک جمله) پوشش خدایى را وسیله معصیت قرار مىدهند.
گروه دیگر کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسیله کافى، آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است، (در حالى که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزى کم ندارند، ولى به این حقیقت هرگز اعتراف نمىکنند، بلکه) خود را به زیور قناعت آراستهاند و به لباس زاهدان در آمدهاند، در حالى که در هیچ زمان، نه به هنگام شب و نه روز، در سلک پارسایان راستین نبودهاند. (این چهار گروه همه فاسدند و همه خطرناکند، هر چند در چهرههاى مختلف ظاهر مىشوند).
شرح و تفسیر
مردم چهار گروهند
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام تحلیل دقیق و جالبى در باره تقسیم دنیا طلبان به
چهار گروه، بیان فرمودهاند. تحلیل حضرت نه تنها براى آن زمان بلکه در هر عصر و زمانى صادق است.
حضرت در آغاز مىفرماید: «و مردم چهار گروهاند، فالنّاس على أربعة أصناف. «گروهى از آنها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمىزنند به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند و مالشان اندک است، منهم من لا یمنعه الفساد فی الأرض إلّا مهانة نفسه، و کلالة(7) حدّه، و نضیض(8) وفره.
به تعبیر معروف، آنها آب پیدا نمىکنند و گرنه در صحنه فساد شناگران ماهرى هستند.
در واقع اینها از غم بىآلتى افسردهاند و گرنه درون وجودشان از شرّ و فساد و ظلم و تباهى مالامال است. طبیعى است که این گونه افراد براى ظاهر ساختن آنچه در درون دارند در انتظار فرصت باشند.
بنا بر این هرگز نباید فریب ظاهر آرام و بىآزار آنها را خورد. رهبران الهى جامعه باید هنگامى که آنها را شناسایى کردند، مراقبشان باشند و اجازه ندهند که امکاناتى در اختیار آنها قرار بگیرد، مبادا به کانونى از فساد اجتماعى مبدّل شوند. قرآن مجید در اشاره به این گروه مىفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»،
و کسانى از مردم هستند که گفتار آنان در زندگى دنیا مایه اعجاب تو شود (در ظاهر اظهار محبّت مىکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند، گواه مىگیرند. این در حالى است که آنان سر سختترین دشمنانند. (نشانه آن این است که) وقتى که به قدرتى مىرسند در فساد در زمین، مىکوشند و زراعتها و چهار پایان را نابود
مىسازند و خداوند فساد را دوست ندارد.(9)
حضرت سپس به شرح صفات گروه دوم و اهداف و پایان کارشان مىپردازد و مىفرماید:
«گروه دیگر آنانند که شمشیر کشیده و فساد و شرارت خویش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پیاده خود را (براى این منظور) گرد آورى کردهاند. (و منهم المصلت(10) لسیفه و المعلن بشرّه و المجلب بخیله و رجله.
آنها باطن خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دین خود را تباه کردهاند، قد أشرط(11) نفسه، و أوبق(12) دینه.
امّا هدفشان چیست؟ هدف آنها همان است که امام علیه السّلام به آن اشاره فرمود:
«هدفشان، آن است که: چیزى از متاع دنیا را به چنگ آورند یا براى خود فرماندهى بر گروهى را فراهم سازند یا بر منبرى صعود کنند» (و لباس پیشوایى مردم را بر تن کنند و براى آنان خطبههاى دروغین بخوانند)، (لحطام(13) ینتهزه(14)، أو مقنب(15) یقوده، أو منبر یفرعه(16)
و به این ترتیب امام علیه السّلام در جملههاى کوتاهى، هم به اعمال ظاهر آنها اشاره مىفرماید و هم به فساد درونشان و هم به اهداف پست و زشتشان، در واقع این
گروه تمام تلاش و کوشش خود را به کار مىگیرند تا قارونى شوند یا فرعونى یا سامرى.
افرادى مانند آتش افروزان جنگ جمل و جنگ صفین، از مصادیق روشن این گروه بودند. بعضى براى مال و بعضى براى مقام و قدرت و بعضى براى تکیه زدن بر جاى پیامبر اسلام، دست به آن همه شرّ و فساد و تباهى زدند.
سپس امام علیه السّلام به نتیجه کار آنها اشاره فرموده مىگوید:
«چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغیانگر) براى خود فراهم ساختهاى: دنیا را بهاى خویشتن مىبینى و آن را با پاداشهایى که نزد خدا است (و پروردگارت به تو وعده داده است) معاوضه مىکنى!، «و لبئس المتجر أن ترى الدّنیا لنفسک ثمنا، و ممّا لک عند اللّه عوضا!»
طبیعى است که این گروه شرور و فاسد- که براى رسیدن به مال و مقام دست و پا مىزنند- نه قانون خدا را به رسمیّت مىشناسد و نه به نداى وجدان گوش فرا مىدهند و نه تسلیم فرمان عقلند. آنها این سرمایههاى گرانبها را با آن ثمن نجس و بهاى اندک مبادله مىکنند و دین و ایمان خود را، به متاع زودگذر دنیا، مىفروشند، همان گونه که قرآن، در باره امثال آنان مىفرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ»(17)
آنان کسانى هستند که هدایت را به گمراهى فروختهاند و این تجارت آنان سودى نداده و هدایت نیافتهاند.
این در حالى است که سرمایههاى وجودى انسان، آن قدر گرانقدر و گرانبها است که اگر به چیزى جز رضاى خدا و بهشت جاویدان بفروشد، به یقین زیان کرده است، همان گونه که قرآن در باره خود مولا مىفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»(18)
بعضى از مردم (با ایمان و فداکار، مانند على علیه السّلام در لیلة المبیت) جان خود را
به خاطر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
در یکى از کلمات قصار آن حضرت، مىخوانیم: «انّه لیس لأنفسکم ثمن إلّا الجنّة فلا تبیعوها إلّا بها»، به یقین براى جان شما بهایى جز بهشت نیست، به کمتر از آنش نفروشید(19)
حضرت سپس به سراغ گروه سوم- که همان صاحبان تزویرند- مىرود و آنها را با اوصافى دقیق و حساب شده، مشخص مىکند و مىفرماید:
«گروه دیگرى از مردم کسانى هستند که دنیا را با کارهاى آخرت طلب مىکنند نه این که آخرت را با عمل دنیا طلب کنند، «و منهم من یطلب الدّنیا بعمل الآخرة، و لا یطلب الآخرة بعمل الدّنیا».
در واقع، هدف آنها، همان هدف گروه دوم است، با این تفاوت که آنها، حطام دنیا را با زور و ظلم به چنگ مىآورند و اینها، با تزویر و زیانکارى و فریب و خود نمایى.
گر چه هر دو گمراهند و ظالم و دنیا پرست، ولى شاید حال این گروه از پارهاى از جهات، از حال گروه نخست بدتر هم باشد، چرا که دین الهى را سرمایه دنیاى خود ساختند و با این عمل، هم دنیاى مردم را ویران مىکنند و هم دینشان را.
حضرت سپس به تشبیه حالات آنها پرداخته و در پنج جمله آنها را به روشنى معرّفى کرده، مىفرماید: «خود را متواضع جلوه مىدهند: گامها را کوتاه بر مىدارند (خود را با وقار معرّفى مىکند) و دامن خود را (ظاهرا از آلودگى به دنیا) جمع مىکنند و خویشتن را به زیور امانت داران مىآرایند. (و در یک جمله) پوشش خدایى را، وسیله معصیت قرار مىدهند،
«قد طامن(20) من شخصه، و قارب من خطوه، و شمّر(21) من ثوبه، و زخرف
من نفسه للأمانة، و اتّخذ ستر اللّه ذریعة إلى المعصیة.
آرى، ظاهرى متواضع و آرام و باوقار و بىاعتنا به دنیا و آنچه در دنیا است دارد و خود را به شعار صالحان آراسته است و از ستّار العیوب بودن خداوند سوء استفاده مىکند و در طریق عصیان و نافرمانیش گام بر مىدارد.
ممکن است که این گروه ظاهرا به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته باشند، ولى به یقین ایمان به این دو اصل مهم در اعماق وجودشان نفوذ نکرده، و گرنه چگونه ممکن است متاعى به آن گرانبهایى را به این ثمن بخس و بهاى ناچیز مبادله کنند؟ به همین دلیل، در احادیث آمده است که ریا کاران در قیامت- که پردهها کنار مىرود و چهره واقعى هر کس آشکار مىشود- به عنوان «یا کافر! یا فاجر! یا غادر! یا خاسر»! مخاطب مىشوند و به آنها گفته مىشود: «حبط عملک و بطل أجرک فلا خلاص لک الیوم فالتمس أجرک ممّن کنت تعمل له»، اعمالت نابود شد و اجر و پاداشت از میان رفت و هیچ راه نجاتى امروز براى تو باقى نمانده است.
برو و پاداشت را از کسى که اعمالت را براى او انجام دادى بگیر.(22)
بىشک این گروه- مانند سایر گروههاى چهارگانه- تنها در عصر مولا على علیه السّلام وجود نداشتند، بلکه همیشه و در هر جامعهاى بوده و هستند و خطر آنها بر دین و دنیاى مردم از همه گروهها بیشتر است.
به همین دلیل پیروان حق باید بدقّت مراقب آنها باشند و در دام آنان نیفتند. خوشبختانه بسیارى از آنها عملا خود را رسوا مىکنند و هنگامى که بر سر دو راهى دین و دنیا قرار مىگیرند، با یک چرخش سریع به راه دنیا مىروند و از دین خدا دور مىشوند و رضاى خلق را با سخط و خشم خالق خریدارى مىکنند تا از دنیاى آنان بهرهاى گیرند. افکار آنها منحط و همّتشان کوتاه و روحشان آلوده و درونشان زشت و پلید و همیشه گرفتار دوگانگى شخصیت و نفاق هستند. در ادامه این بحث امام به سراغ گروه چهارم- که همان «پارسایان دروغین و زاهدان ریایى» هستند- مىرود و
مىفرماید:
«گروه دیگر، کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسیله کافى، آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است (در حالى که از دیگر فاسدان و مفسدان چیزى کم ندارند، ولى هرگز به این ناتوانى و ضعف درونى اعتراف نمىکنند، بلکه) خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان در آمدهاند، در حالى که در هیچ زمان نه به هنگام شب و نه روز در سلک پارسایان راستین نبودهاند،
«و منهم من أقعده عن طلب الملک ضؤولة(23) نفسه، و انقطاع سببه فقصرته الحال على حاله، فتحلّى باسم القناعة، و تزیّن بلباس أهل الزّهادة، و لیس من ذلک فى مراح(24) و لا مغدى(25)».
و به تعبیر دیگر، آنها افراد بىکفایت و ضعیفى هستند که بر ناتوانى و بىکفایتى خود پرده زهد و قناعت مىافکنند و نقطه ضعف خود را به صورت نقطه قوّت نشان مىدهند، در حالى که بویى از پارسایى و قناعت نبرده و در باطن، دنیا پرستانى شکست خوردهاند.
البتّه این گروه بر دو قسمند: گاه براى فریب مردم و سرپوش گذاشتن بر ضعفهاى خود به چنین لباسى در مىآیند و گاه حتّى خود را نیز فریب مىدهند و کم کم، باور مىکنند که پارسا و زاهدند، نه ضعیف و ناتوان.
واژه مراح و مغدى به گفته بسیارى از ارباب لغت و مفسران نهج البلاغه، اسم مکان است و به معناى «محل استقرار چارپایان در شب و صبح» است، ولى بعضى آن دو را، اسم زمان مىدانند و به «زمان رفت و آمد شبانه و روزانه» تفسیر کردهاند. و در هر صورت، انتخاب این واژهها براى بیان حال آنان اشاره لطیفى به حماقت و
ابلهى آنان است که ضعفها را در نظر خود و دیگران قوّت و قدرت نشان مىدهند و دنیا پرستى را در چهره زهد و پارسایى ظاهر مىکنند.
در این که فرق میان گروه چهارم و نخست از یک سو و گروه چهارم و سوم از سوى دیگر چیست؟ گفت و گو است. آنچه مناسبتر به نظر مىرسد، این است که گروه نخست، دنیا پرستانى هستند که به خاطر ضعف و ناتوانى و بىکفایتى در گوشهاى خزیده و به سراغ مال و جاه و مقامى نمىروند، ولى اصرار ندارند که این ضعف و ناتوانى را به صورت نقطه قوّتى نشان دهند، در حالى که گروه چهارم، از این ضعف و ناتوانى خود براى کسب و جاهت در جامعه بهره گیرى کرده و آن را نوعى قناعت و زهد مىشمرند و ملک آزادگى و کنج قناعت را گنجى مىدانند که براى سلاطین با شمشیر میسّر نیست.
و امّا تفاوت گروه چهارم با گروه سوم، این است که گروه سوم از طریق ریا کارى خود را به مقاماتى مىرسانند و با استفاده از تزویر به مقاصد نامشروعشان مىرسند.
به تعبیر دیگر، آنچه را ظالمان زور مدار از حطام دنیا، با ظلم و زور به چنگ مىآورند، اینها از طریق ریا کارى و فریب مردم به دست مىآورند.
دین خود را به دنیا مىفروشند و متاع دنیا را به بهاى دین فروشى به چنگ مىآورند، در حالى که گروه چهارم، به جاه و مقامى نایل نمىشوند! امّا همین اندازه دل خوش کردهاند که مردم آنها را قانع و زاهد مىپندارند.
البته گروه نخست و چهارم، هر دو در این مشترکند که اگر مىدانى براى ظلم و فساد پیدا کنند از دو گروه دیگر، چیزى کم ندارند.
نکته
این چهار گروه خطرناک در هر جامعهاى وجود دارند
امام علیه السّلام در بیان چهار گروه اجتماعى در بالا، بحق داد سخن داده و پیروان راستین ولایت را از خطرات بزرگى که از ناحیه این چهار گروه (فاسدان بىکفایت،
ظالمان زور مدار، دنیا پرستان ریا کار و زاهدان دروغین) متوجه آنها و جامعه بشرى مىشود آگاه ساخته است و نشانههاى هر یک را بر شمرده و ویژگیهاى روحى و جسمانى آنان را ذکر فرموده تا با این علامات آنها را بشناسند و در دام آنان گرفتار نشوند.
این چهار گروه، از نظر تباهى درون و فساد عقیده و دلبستگى به دنیا و جاه و مقام، مشترکند. و اختلاف آنها در دامها و در فراهم بودن اسباب و مقدمات نیل به این مقصود است.
به تعبیرى دیگر، این چهار گروه را به دو دسته مىتوان تقسیم کرد: یک دسته به مقاصد نامشروعشان مىرسند، با این تفاوت که جمعى با زور و گروهى با تزویر و ریا کارى.
ولى دسته دوم، به مقصودشان، از زخارف دنیا نائل نمىشوند، با این تفاوت که گروهى، این ناکامى را در چهره زهد و قناعت نشان مىدهند و دستهاى دیگر، اقدامى در این زمینه ندارند.
اگر تاریخ را بدقّت بررسى کنیم، مىبینیم که در هر عصر و زمانى این چهار گروه بوده و هستند، هر چند با پیشرفت جامعه بشرى شگردهاى آنها پیچیدهتر و دامها فریبندهتر و نقشههایشان مرموزتر مىشود.
با نهایت تأسّف جوامع اسلامى امروز نیز از این حکم مستثنا نیستند و در آتش تباهى این چهار گروه مىسوزند و ناآگاهان در دامهایشان دست و پا مىزنند و فریاد مىکشند.
اگر پیروان حق سخنان امام علیه السّلام را در این فراز، دقیقا به خاطر بسپارند و در جلسات خود به تحلیل دقیق آن بپردازند و آگاهیهاى لازم را به افراد پاکدل جامعه بدهند و براى افشا کردن توطئههاى این چهار گروه تلاش تبلیغاتى مستمرى داشته باشند، به یقین از خطر آنها به مقدار زیاد کاسته خواهد شد.
بخش سوم
و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر، فهم بین شرید نادّ، و خائف مقموع و ساکت مکعوم وداع مخلص و ثکلان موجع قد أخملتهم التّقیّة و شملتهم الذّلّة فهم فی بحر أجاج أفواههم ضامزة، و قلوبهم قرحة، قد وعظوا حتّى ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا، و قتلوا حتّى قلّوا.
ترجمه
(در این میان) گروهى باقى ماندهاند که یاد قیامت، چشمهایشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهایشان را جارى ساخته است. آنان (به خاطر حق گویى و حق جویى) یا از جامعه رانده و آواره شدهاند و یا ترسان به گوشه تنهایى خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت، بر دهان زدهاند (چرا که گوش شنوا و دل بیدارى که حق را درک کند نمىیابند) یا مخلصانه (به امید تأثیر در بعضى از دلها) به سوى خدا دعوت مىکنند و یا با چشمى گریان و دلى پر درد (به صحنههاى پر فسادى که قادر بر تغییر آن نیستند) مىنگرند. تقیّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به خاطر نبودن یار و یاور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است. آنها به کسانى مىمانند که در دریاى نمک فرو رفتهاند (که هر گونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بیشتر است). دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است. آن قدر نصیحت کردهاند که خسته شدهاند و به قدرى تحت فشار قرار گرفتهاند که ناتوان گشتهاند و آن قدر (در میدان مبارزه) کشته دادهاند که به کمى گراییدهاند.
شرح و تفسیر
گروه پنجم- مردان خدا
امام علیه السّلام بعد از ذکر گروههاى چهارگانه دنیا پرست و گنهکار پیشین، به سراغ گروه پنجمى مىرود که اولیاء اللّه و جنود حق و مردان خدا و جمعیّت ممتازند که در جوامعى که گروههاى چهارگانه پیشین، زمام امور را به دست گرفتهاند و همه جا در صحنه حضور دارند، از متن جامعه کنار زده شده و ناشناخته ماندهاند.
حضرت به خاطر عظمت مقام آنان از آنها تعبیر به «رجال» مىکند در حالى که از گروههاى چهارگانه پیشین، تعبیر به «ناس» شده بود و در حقیقت، این گروه پنجم هستند که امام علیه السّلام آنها را محور یک جامعه الهى پیشرفته مىداند و یاران خود را تشویق مىکند که در زمره آنان باشند. حضرت در توصیف آنها نخست مىگوید:
«(در این میان) گروهى باقى ماندهاند که یاد قیامت، چشمهایشان را فرو افکنده و ترس از دادگاه محشر اشکشان را جارى ساخته است، و بقی رجال غضّ أبصارهم ذکر المرجع و أراق دموعهم خوف المحشر».
تعبیر به «غضّ أبصارهم»، به معناى «فرو بستن چشم» نیست، بلکه «فرو افکندن و برگیرى نگاه» است، حالتى که به هنگام دیدن پارهاى از مظاهر وحشتناک به انسان دست مىدهد، به گونهاى که حاضر نیست به منظره خوفناک نگاه کند.
به این ترتیب، نخستین توصیف آنها احساس مسئولیت در برابر خداوند و دادگاه قیامت است، احساسى بسیار نیرومند که دل را به لرزه در مىآورد و اشکها را جارى مىسازد.
براستى براى کسانى که ایمانى قوى به آن روز و به آن دادگاه داشته باشند چیزى از آن وحشتناکتر نیست، روزى که پردهها کنار مىرود و سرائر، آشکار مىشود و تمام اعمال عمر انسان، در حضور تمام مردم، حسابرسى مىگردد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه،(26) معتقدند که «مرجع» در جمله بالا، به معناى قبر، و «محشر» به معناى «قیامت» است، ولى با توجه به این که در تعبیرات قرآنى هر دو واژه به معناى قیامت آمده، به نظر مىرسد که این تفاوت، تنها براى عدم تکرار لفظ است و نه تفاوت در معنا.
در واقع، تعبیرات فوق، از این آیه شریفه اقتباس شده است که «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ»- مردانى که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زکات غافل نمىکند، آنها از روزى مىترسند که در آن دلها و چشمها زیر و رو مىشود(27)»
حضرت سپس به سرنوشت متفاوت این گروه در جوامعى که آن چهار گروه دنیا پرست در آن حاکمند، پرداخته و مىفرماید: هر یک از آنها به یکى از این پنج سرنوشت گرفتار مىشوند:
«آنان (به خاطر حق گویى و حق جویى) یا از جامعه رانده و آواره شدهاند و یا ترسان به گوشه تنهایى خزیده و یا خاموشند و مهر سکوت، بر دهان زدهاند (چرا که گوش شنوا و دل بیدارى که سخنان آنان را درک کند و به دعوتشان لبیک بگوید، نمىیابند). یا مخلصانه (به امید تأثیر در بعضى از دلها)، به سوى خدا دعوت مىکنند و یا با چشمى گریان و دلى پر درد، (به صحنههاى پر فسادى که قادر بر تغییر آن نیستند) مىنگرند، «فهم بین شرید(28) نادّ،(29) و خائف مقموع(30) و ساکت مکعوم(31) وداع مخلص و ثکلان(32) موجع».
با توجه به این که «شرید» به معناى «فرارى و آواره» و «نادّ» از ماده «ندّ» به معناى «فرار کردن از جماعت و روى آوردن به وحدت و انفراد» آمده است(33) جملات بالا، اشاره به این است که آنان، حتّى در تبعید و آوارگى هم با یکدیگر نیستند، بلکه هر یک را در گوشهاى پرتاپ مىکنند، چرا که دنیا پرستان از اجتماع آنان سخت بیمناکند.
و تعبیر به «خائف مقموع» با توجه به این که «مقموع» از مادّه «قمع» به معناى «قهر و غلبه و یا ریشه کن کردن» است، اشاره به این است که دنیا پرستان حاکم، تنها به تهدید آنان را قناعت نمىکنند، بلکه سعى دارند دائما آنها را در فشار قرار داده، یا ریشه کن کنند.
و تعبیر به «ساکت مکعوم»، با توجه به این که «مکعوم» از مادّه «کعم» (بر وزن کعب) به معناى «بستن دهان شتر» است، اشاره به این است که زور مداران ستمگر، هرگز قانع به خاموش بودن این گروه نیستند، بلکه سعى دارند دهان آنها را ببندند و مهر بر آن نهند.
تعبیر به «داع مخلص» اشاره به این است که دعوت از مردم، به خاطر رسیدن به جاه و مقام و ثروت و قدرت نیست، بلکه انگیزهاى جز رضاى خدا ندارند.
احتمال دیگرى نیز در تفسیر این جمله گفته شده است و آن این است که منظور از «داع مخلص» دعا کنندهاى است که از سر اخلاص رو به درگاه خدا آورده و براى بهبود حال جامعه پیوسته دعا مىکند.
بالأخره تعبیر به «ثکلان موجع» با توجه به این که «ثکلان» به معناى «انسان مصیبتزده» و «موجع» به معناى «صاحب درد» است، اشاره به این است که آنها تنها در ظاهر گریان نیستند، بلکه از درون مىسوزند و درد مىکشند.
حضرت سپس به بیان اوصاف دیگرى از این گروه پرداخته و با عباراتى کوتاه و پر معنا و تأسّف برانگیز، وضع آنان را در چنین اجتماعى شرح مىدهد و مىفرماید:
«تقیّه، آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، «قد أخملتهم(34) التّقیّة».
گر چه آنها مبارز و مجاهد هستند، ولى آنجا که فریاد کشیدن اثرى جز از میان رفتن نیروها ندارد، چارهاى جز پناه بردن به تقیّه نیست، تقیّهاى که سرانجام آنها را به انزوا مىکشاند و در نظر دشمنان افرادى ترسو و در چشم دوستان افرادى بىعرضه و کم ارزش نشانشان مىدهد، در حالى که مبارزه آنها به عنوان انجام وظیفه است و هم تقیّه آنها در آن شرایط خاص.
حضرت سپس مىفرماید: «(به خاطر نبودن یار و یاور ناتوانى و ذلّت وجودشان) را فرا گرفته، و شملتهم الذّلّة».
آنها در پیشگاه خدا و در درون جانشان عزیزند، ولى اجتماع که ارزشها در آن وارونه شده آنان را به ضعف و ذلّت محکوم کرده است.
حضرت آن گاه حال آنها را چنین مجسّم مىکند: «آنها به کسانى مىمانند که در دریاى نمک فرو رفته و گرفتار شدهاند، (که هر گونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بیشتر و ناراحتى شدیدتر مىگردد)، (فهم فى بحر اجاج)(35)
بدیهى است کسى که در چنین دریایى غوطهور است تمام وجودش مىسوزد و هر گاه تشنه شود آبى پیدا نمىکند که بنوشد، پس درون و برون، هر دو مىسوزد حال اولیاى خدا و مردان صالحى که در جوامع مملوّ از فساد که ظالمان زورگو بر آن حکومت مىکنند، گرفتار مىشوند همین است، چرا که یار و یاورى براى قیام کردن و فریاد کشیدن نمىیابند!
حضرت در ادامه این سخن مىافزاید: «دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است، أفواههم ضامزة،(36) و قلوبهم قرحة.»
افراد بىتفاوت در چنین جوامعى نگران نیستند، بلکه تنها نگران منافع شخصى خود مىباشند، ولى مجاهدان و پاکان و صالحان که دهانشان به اجبار بسته شده،
پیوسته از درون مىسوزند و دلهایشان مملوّ از جراحات است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، جمله «قلوبهم قرحة» را اشاره به خوف خدا دانستهاند(37) در حالى که قرینه کلام نشان مىدهد که این جراحات قلبى و روحى، به خاطر فسادى است که قادر به نابودى آن نیستند.
ممکن است در اینجا کسانى گمان برند که این ناتوانى و ضعف و سکوت و تقیّه نتیجه کارهاى خودشان است که به موقع قیام نکردند و فریاد نکشیدند، لذا امام علیه السّلام در ذیل این سخن، با چند جمله این اشتباه را به طور کامل برطرف مىسازد. او مىفرماید: «آنها (در میدان نصیحت و اندرز) آن قدر نصیحت کردهاند که خسته شدهاند و آن قدر تحت فشار قرار گرفتهاند که ناتوان گشتهاند و (در میدان نبرد) آن قدر کشته دادهاند که به کمى گراییدهاند، قد وعظوا حتّى ملّوا و قهروا حتّی ذلّوا، و قتلوا حتّى قلّوا.»
آرى آنها جهاد را در تمام شاخههایش تجربه کردهاند از دل فریاد کشیدهاند، با بیان منطقى اندرز دادهاند و در مبارزه مسلّحانه قربانىها تقدیم کردهاند تا آنجا که بسیارى از نفرات خود را از دست دادهاند، چرا که یار و یاورى نداشته و توازن قوا، در میان آنها و دشمن به هیچ وجه برقرار نبوده است.
تا آنجا که امید پیروزى داشتهاند و احتمال ریشهکن کردن فساد مىدادهاند جنگیدهاند و سپس براى حفظ باقى مانده اندک به تقیّه پناه بردهاند
جمله «قتلوا حتّى قلّوا» به این معنا نیست که همه آنها کشته شدهاند تا کم گشتهاند، بلکه به این معنا است که گروهى از آنها شهید گشته و گروه اندکى باقى ماندهاند. به اصطلاح این جمله از قبیل اسناد اوصاف جزء به کلّ است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که تقسیم بندى این گروهها مربوط به کدام زمان است، در حالى که امام علیه السّلام با قدرت و قوّت بر جامعه خود حکومت مىکرد؟
پاسخ این سؤال با مطالعه تاریخ عصر آن حضرت روشن مىشود و در کلمات آن بزرگوار نیز آمده است که فساد اجتماعى آن قدر بالا گرفته که شعاع حکومت امام علیه السّلام عملا، به کوفه و اطراف آن محدود شده بود و در مناطق دیگرى مانند شام و مصر و … فاسدان شرور و ظالمان بىایمان دست به دست هم داده بودند و صالحان را از صحنه اجتماع بیرون رانده بودند.
بخش چهارم
فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة القرظ و قراضة الجلم و اتّعظوا بمن کان قبلکم، قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم، و ارفضوها ذمیمة، فإنّها قد رفضت من کان أشغف بها منکم.
ترجمه
باید دنیا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگهایى باشد که با آن دبّاغى مىکنند (که بسیار بدبو و متعفّن و بىارزش است) یا (بى بهاتر از) بقایاى قیچى شده پشم حیوانات باشد (که بر زمین مىریزد و کسى به آن اعتنا ندارد). و از کسانى که پیش از شما بودند پند گیرید، قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند و این دنیاى پست و نکوهیده را رها کنید زیرا کسانى را که از شما شیفتهتر نسبت به آن بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کمترین وفایى نکرد).
شرح و تفسیر
از کسانى که پیش از شما بودند پند گیرید!
در این بخش از خطبه- که آخرین بخش خطبه است- امام علیه السّلام در جملههاى کوتاه و بسیار پر معنا به عنوان یک نتیجه گیرى نهایى، بعد از ذکر گروههاى پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنیا که سرچشمه اصلى و کلید حقیقى سعادت انسان است- دعوت مىکند و در واقع بر این امر تأکید مىنهد که تمام بدبختىهایى که دامان گروههاى چهارگانه فوق را گرفته و مىگیرد، از دنیا پرستى و دلبستگى بىحساب به دنیا، حاصل مىشود.
حضرت در جمله نخست مىفرماید: باید دنیا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگهایى باشد که با آن دباغى مىکنند (که بسیار بد بو و متعفّن و بىارزش است). یا بىارزشتر از بقایاى قیچى شده پشم حیوانات باشد (که بر زمین مىریزد و کسى به آن اعتنایى ندارد)، فلتکن الدّنیا فی أعینکم أصغر من حثالة(38) القرظ و قراضة(39) الجلم(40)
تشبیهات فوق، بسیار حساب شده و جالب است، قرظ، (بر وزن مرض) به معناى «برگ درختان سلم» که از آن، براى دباغى کردن پوستها استفاده مىکردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بیشتر کنند- است. بدیهى است تفالههائى که بعد از استفاده به دور مىریختند، بسیار آلوده و بدبو و نفرت انگیز بود و نیز هنگامى که پشم حیوانات را قیچى مىکنند قطعات کوچکى از اطراف آن بر زمین مىریزد که به درد هیچ کارى نمىخورد.
بنا بر این در تشبیه نخست، نفرت انگیز بودن و در تشبیه دوم، بىارزش بودن، نهفته شده است، و امام علیه السّلام مىفرماید باید دنیا در نظر شما از اینها هم کم ارزشتر باشد، همان دنیایى که عشق به اموال آن قارونهاى طغیانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بیدادگر را به وجود مىآورد و حبّ آن، رأس کل خطیئه است و این گویاترین تعبیرى است که در این زمینه دیده مىشود، این از یک سو.
از سوى دیگر، در دومین جمله به زود گذر بودن دنیا و مواهب دنیا اشاره کرده مىفرماید: «از کسانى که پیش از شما مىزیستهاند پند گیرید، قبل از آن که آیندگان از شما پند گیرند! (و اتّعظوا بمن کان قبلکم قبل أن یتّعظ بکم من بعدکم).
آنها جمع کردند و اندوختند و گذاشتند و رفتند. قصرهاى ویران شده آنها و ملک به تاراج رفته و تخت سرنگون شده و قدرت بر باد رفته آنان که بقایایش در گوشه و
کنار جهان در برابر چشمان شما است، درس عبرت است و اگر از این درس بهره لازم را نگیرید همین سرنوشت دامان شما را مىگیرد و زندگى شما درس عبرتى براى آنان مىگردد.
قرآن مجید بارها و بارها، مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پیشینیان دعوت فرموده، و آن را یکى از بهترین درسهاى بیدار کننده براى مردم هر عصر و هر زمان به شمار مىآورد. در باره فرعون و فرعونیان تعبیرات تکان دهندهاى دارد که آنها را براى بیدار شدن بنى اسرائیل بیان مىکند، مىفرماید:
«کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»(41)، چه بسیار باغها و چشمهها که از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى زیبا و گران قیمت و نعمتهاى فراوان دیگرى که در آن غرق بودند. آرى این گونه بود ماجراى آنان و ما اینها را میراث براى اقوام دیگرى ساختیم، نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین (و نه اهل زمین و آسمان) و نه (به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت) به آنها مهلتى داده شد.
ولى با نهایت تأسف، بنى اسرائیل هم از این درسهاى بزرگ عبرتى نگرفتند و سرنوشت آنان درس دیگرى براى اقوام دیگر شد.
حضرت در سومین جمله از بىوفایى دنیا سخن مىگوید و مىفرماید: «این دنیاى پست و نکوهیده را رها کنید! زیرا کسانى را که از شما شیفتهتر نسبت به آن بودند، رها ساخت (و به عاشقان و دلدادگان و دلبستگان خود کمترین وفایى نکرد و حرمت آنها را نگاه نداشت)، و ارفضوها ذمیمة، فإنّها قد رفضت من کان أشغف(42) بها منکم.
به این ترتیب، این معلّم بزرگ اخلاق و انسانیت در این سه جمله از بىارزش بودن و ناپایدارى و بىوفایى دنیا سخن گفته و موقعیّت آن را به خوبى روشن ساخته است.
بدیهى است که منظور از دنیا در تمام این کلمات، همان مواهب مادّى است که در مسیر خودکامگى و عصیان و طغیان و ظلم و بیدادگرى و هوسرانى و بى بند و بارى به کار گرفته مىشود، نه آن مال و ثروت و مقامى که ابزارى است براى وصول به اهداف معنوى و اسبابى است براى اطاعت و بندگى خدا.
«چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن
نى طلا و نقره و فرزند و زن»
کلام سیّد رضى
مرحوم سید رضى، در پایان این خطبه مىگوید: بعضى از ناآگاهان این خطبه را به معاویه نسبت دادهاند، ولى بىتردید این خطبه از سخنان امیر مؤمنان علیه السّلام (و هماهنگ با روح بلند او و سایر سخنان فصیح و بلیغ و بیدارگر آن حضرت) است. طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شیرین کجا و آب شور و تلخ کجا؟
دلیل بر این مطلب، سخن عمرو بن بحر، جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصیر سخن مىباشد. او این خطبه را در کتاب البیان و التبیین آورده و گفته است که آن را به معاویه نسبت دادهاند و آن گاه خود او در این باره سخن رانده و [گفته، که این خطبه به سخن امام علیه السّلام و به روش او در تقسیم مردم شبیهتر است، و او است که به بیان حال مردم، از غلبه، ذلّت، تقیّه و ترس، واردتر است. او گفته: «تا کنون چه موقع دیدهایم که معاویه در یکى از سخنانش، مسیر زهد پیش گیرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!»
نکته
دنیا از دیدگاه اولیاء الله
آنچه در خطبه بالا در باره گروههاى پنجگانهاى که در عصر و زمان آن حضرت وجود داشتند (دنیادوستان وامانده، ظالمان خود کامه، دین به دنیا فروشان ریا کار، زاهدان دروغین و مردان خدا) همان گونه که گفتیم، منحصر به عصر و زمان آن بزرگوار نبوده و نیست و در بسیارى از جوامع امروز و دیروز نیز همانند آنها یافت مىشود و همیشه مشکلات جوامع بشرى از همان چهار گروه نخستین بوده که در طول تاریخ، درد و رنج بسیار آفریدند و خونهاى بسیار ریختند و حقّ مظلومان را پایمال کردند، فساد را گسترش دادند و طرفداران حق را تا آنجا که در توان داشتند منزوى ساختند. ولى دنیا هرگز به آنها وفا نکرد و به زودى طومار زندگى آنها پیچیده شد و همه چیز را رها کردند و رفتند و زندگانى آنها درس عبرتى براى بازماندگان شد.
تعبیراتى که امام علیه السّلام براى هر یک از گروههاى پنجگانه و علائم و نشانههاى آنها ذکر مىکند، بسیار دقیق و مو شکافانه است و راهنماى خوبى براى شناخت هر یک از آنها است.
از آنجا که سرچشمه جنایات و خلاف کارىهاى گروههاى چهار گانه نخست، عشق و دلباختگى نسبت به دنیا است، حضرت در پایان خطبه با چند جمله مؤثّر، روح دنیا پرستى را در دلها مىکشد. نخست دنیا را چنان بىارزش قلمداد مىکند که حتّى آن را از تفالههاى گندیده برگهاى سلم- که به هنگام دباغى پوست حیوانات به کار مىرود- بى ارزشتر مىشمرد، سپس به ناپایدارى دنیا و سرعت تحوّل آن اشاره کرده، تاریخ پیشینیان و ویرانههاى باز مانده از آنان را به عنوان یک سند روشن ارائه مىفرماید، و سرانجام از بىوفایى دنیا سخن مىگوید تا دلدادگانش باخبر شوند که در آنجا خبرى نیست.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که از کنار لاشه حیوان گندیدهاى که در یک طرف
جاده افتاده بود گذشت و اشارهاى به آن کرد و فرمود:
اترون هذه هنیة على أهلها؟ فو اللّه! الدّنیا أهون على اللّه من هذه على أهلها، آیا مىبینید که این لاشه چقدر نزد صاحبانش بىارزش است؟ به خدا سوگند! که دنیا نزد خداوند از بىارزشى این نزد دنیا گرایان بىارزشتر است.
حضرت، سپس در ادامه این حدیث به چند نکته مهم اشاره فرمود و چنین گفت:
«الدّنیا دار من لا دار له و مال من لا مال له و لها یجمع من لا عقل له و شهواتها یطلب من لا فهم له و علیها یعادى من لا علم له و علیها یحسد من لا فقه له و لها یسعى من لا یقین له،
دنیا خانه کسى است که (در واقع) خانهاى ندارد و مال کسى است که مالى ندارد. تنها کسانى که عقل ندارند، به جمع آورى دنیا مىپردازند و آنها که شعورى ندارند، به شهوترانى در آن رو مىآورند و تنها کسانى که آگاهى ندارند به خاطر دنیا به ستیز بر مىخیزند و فقط کسانى که فهم ندارند به خاطر آن به دیگران حسد مىورزند و کسانى که ایمان و یقین کافى ندارند، پیوسته براى آن تلاش مىکنند».(43)
در حدیث دیگرى آمده است که حضرت مسیح در حال مکاشفه دنیا را به صورت پیرزن بىدندانى دید که بر او از هر گونه زینتى وجود داشت، پرسید: «تا کنون چند همسر اختیار کردهاى؟» گفت: «از شماره خارج است.» حضرت مسیح پرسید: همه آنها مردند یا تو را طلاق دادند؟ گفت: «نه، همه را کشتم».
حضرت عیسى فرمود: «بدا به حال همسران باقیماندهات! چگونه از همسران پیشین تو درس عبرت نمىگیرند!»(44)
1) محمد بن طلحه شافى، در کتاب مطالب السئول، این خطبه را نقل کرده و اضافه مىکند که این خطبه را امام در مسجد کوفه در برابر گروهى از مردم ایراد فرمود و از این که محل ایراد خطبه را معین کرده به نظر مىرسد که او سندى غیر از نهج البلاغه داشته، زیرا در نهج البلاغه به محل ایراد خطبه اشاره نشده است.نیز جاحظ در البیان و التبیین آن را آورده، هر چند در آغاز به اشتباه آن را به معاویه نسبت مىدهد، ولى در پایان اعتراف مىکند که شباهتى به سخنان معاویه ندارد و هماهنگ با سخنان امام على بن ابى طالب است. مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 417.
2) سوره نمل، آیه 56.
3) سوره هود: آیه 27.
4) عیون أخبار الرضا، (به نقل از بحار الأنوار، جلد 49، صفحه 111).
5) سوره رعد، آیه 11.
6) نهج البلاغه، خطبه دوم.
7) «کلالة» (بر وزن ضلالة) به معناى «کندى» است، لذا شمشیر کند را «کلول» مىگویند.
8) «نضیض» به معناى «کم و ناچیز» است. به همین دلیل، به آبهاى کم که گاه قطره قطره تراوش مىکند «نضیض» مىگویند.
9) سوره بقره، آیه 204- 205.
10) «مصلت» از ماده «صلت» به معناى «بروز و ظهور چیزى» است «و سیف صلت» به معناى «شمشیر کشیده و صیقل داده شده» است. و مصلّت به کسى مىگویند که شمشیر خود را کشیده باشد.
11) «اشرط» از ماده «شرط» به معناى علامت است و در عبارت بالا، بیانگر این حقیقت است که او، خود را آماده براى فساد و هلاک کرده و گویى خود را بر این منظور، علامت گذارى کرده است.
12) «اوبق» از ماده «وبق»، به معناى «هلاکت» است. بنا بر این، اوبق یعنى «هلاک کرد».
13) «حطام» (بر وزن غلام) به معناى «شکسته و بىارزش» است و اموال دنیا را به خاطر بىارزش بودن، حطام دنیا مىگویند.
14) «ینتهز» از ماده «نهز» به معناى «حرکت براى انجام کارى» است و به معناى «حرکت براى به دست آوردن غنیمتى» نیز آمده است.
15) «مقنب» (بر وزن محور) در اصل، به معناى «گلّهاى از اسب» آمده و در خطبه بالا به معناى گروهى از مردم است. شاید تعبیر به «مقنب» اشاره به ناآگاهى و بىخبرى آن گروه است.
16) «یفرع» از ماده «فرع» به معناى «قسمت بالاى هر چیزى» است. و در عبارت بالا به معناى «بالا رفتن از منبر و تکیه زدن بر محلّ ارشاد خلق» آمده است.
17) سوره بقره، آیه 16.
18) سوره بقره، آیه 207.
19) ن، ک، ش، 456.
20) طامن و اطمینان، از یک ماده هستند و در اصل به معناى «آرامش و سکون» است. و در عبارت بالا اشاره به وقار و تواضع صورى و ظاهرى است.
21) «شمّر» از ماده «شمر» به معناى «جمع و جور کردن و مهیا شدن» آمده است.
22) وسایل الشیعه، جلد 1، صفحه 51.
23) ضوؤله به معناى «ضعف و ناتوانى» است.
24) «مراح» از ماده «روح» به معناى زمان و یا مکان رفت و آمد شبانه است.
25) «مغدى» از ماده «غدو» به معناى «زمان و مکانى است که صبحگاهان چارپایان از آن بیرون مىروند» و بعضى نیز گفتهاند که «مغدى» به معناى «مکان حیوانات در روز» در مقابل «مراح» که بستر شبانه آنها است، مىباشد.
26) فى ظلال نهج البلاغه، ذیل جمله مورد بحث.
27) سوره نور، آیه 37.
28) «شرید» از ماده «شرد» در اصل، به معناى «فرار کردن شتر» است. و سپس به تمام کسانى که به هر دلیل، از قومى فرار کردهاند، اطلاق شده است.
29) «نادّ» از مادّه «ندّ»، به معناى «فرار کردن به تنهایى» است.
30) «مقموع» از ماده «قمع» به معناى «مقهور و مغلوب» است و گاه به معناى «ریشه کن کردن» نیز آمده است.
31) «مکعوم» از مادّه «کعم»، در اصل به معناى «بستن دهان شتر» آمده سپس توسعه یافته و به هر کسى که دهانش را به دلیلى ببندند، مکعوم گفتهاند.
32) «ثکلان» از مادّه «ثکل»، در اصل، به معناى «از دست دادن عزیزان» است و چون در چنین حالى انسان عزادار مىشود، ثکلان به معناى «شخص گریان و عزادار» آمده است.
33) شرح نهج البلاغه محمد عبده و شرح علامه خویى و شرح ابن ابى الحدید ذیل جمله مورد بحث.
34) «أخمل» از مادّه «خمل»، به معناى «ضعف و پنهان شدن و فراموش گشتن» است.
35) «اجاج» از مادّه «اجج»، به معناى تلخ و شور شدن است.
36) «ضامزة» از مادّه «ضمز» به معناى «سکوت و خوددارى کردن از کلام» است.
37) شرح نهج البلاغه، ابن میثم و شرح نهج البلاغه، علامه خویى و فى ظلال محمد جواد مغنیه، ذیل عبارت مورد بحث.
38) «حثاله» (بر وزن تفاله) در اصل به معناى «اشیاى بد و بىارزش» آمده به همین دلیل به تفالههاى روغن و مانند آن که بىارزش و دور ریختنى است، حثاله گفته مىشود.
39) «قراضه» از مادّه «قرض» به معناى «چیدن چیزى» است و قراضه به قطعات کوچکى که به اصطلاح از دم قیچى مىریزد گفته مىشود، و اطلاق مقراض بر قیچى نیز از همین جهت است.
40) «جلم» (بر وزن قلم) به معناى «قیچى» است.
41) سوره دخان، آیات 25- 29.
42) «أشغف» در اصل، از شغاف به معناى «گره بالاى قلب یا پوسته نازک روى قلب» است که به منزله غلافى تمام آن را در بر گرفته. این مادّه در مورد عشقهاى سوزانى که تمام قلب را در بر مىگیرد و در اعماق آن نفوذ مىکند به کار مىرود.
43) بحار الانوار، جلد 70 صفحه 122.
44) منهاج البراعه، جلد 4، صفحه 58، بحار الانوار، جلد 14، صفحه 328.