و هى کلمة جامعة له، فیها تسویغ قتال المخالف، و الدعوة إلى طاعة اللّه، و الترقی فیها لضمان الفوز
و لعمری! ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغیّ، من إدهان و لا إیهان. فاتّقوا اللّه، عباد اللّه! و فرّوا إلى اللّه من اللّه، و امضوا فی الّذی نهجه لکم، و قوموا بما عصبه بکم، فعلىّ ضامن لفلجکم آجلا، إن لم تمنحوه عاجلا.
این، از سخنان جامعى است که امام، ایراد فرموده و در آن، اجازه جنگ با مخالفان و دعوت به اطاعت از فرمان الهى و تضمین نجات و پیروزى براى رهروان این راه، آمده است.
ترجمه
به جان خودم سوگند! در مبارزه با دشمنان حق، با آنان که در گمراهى غوطهورند، هیچ گونه مجامله و مدارا نمىکنم و سستى به خرج نمىدهم. پس اى بندگان خدا، تقوا پیشه کنید! و از خدا، به سوى او فرار کنید! و از همان راهى که خداوند براى شما معیّن کرده است، بروید! و به وظایفى که براى شما مقرّر داشته، قیام کنید! که اگر چنین کنید، على، ضامن پیروزى شما است. و اگر امروز به آن نرسید، به آن خواهید رسید.
خطبه در یک نگاه
امام، در این خطبه، مخالفان حق را به شدّت تهدید مىکند و از عزم راسخ خود نسبت به جنگ و ستیز با آنان پرده برمىدارد و آنها را از هر گونه سازش سیاسى و معامله کردن بر سر حق و عدالت، مأیوس مىکند. سپس پیرامون خود را با چندین اندرز و توصیه مهم براى همراهى با او در این راه، آماده مىسازد.
بعضى معتقدند که این، در واقع، پاسخى است به کسانى که به آن حضرت خرده مىگرفتند که چرا با مخالفانش، سازش نمىکند و با پرداختن رشوه و … آنها را به تسلیم وا نمىدارد. امام، با این سخن، روشن مىکند که او اهل این گونه معاملات نیست.(1)
شرح و تفسیر
سازشکار نیستم، وقت شناسم!
امام، در نخستین جملههاى این خطبه، عزم راسخ خود را در پیکار با مخالفان حق، آشکار مىسازد و مىفرماید: «به جان خودم سوگند! در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گمراهى غوطهورند، هیچ گونه مجامله و مدارا نمىکنم و سستى به خرج نمىدهم، و لعمری(2)! ما علیّ من قتال من خالف الحقّ و خابط(3)
الغیّ، من إدهان(4) و لا إیهان(5)»
به نظر مىرسد که فرق میان این دو تعبیر: «خالف الحقّ» و «خابط الغىّ» در اینجاست که جمله نخست، اشاره به کسى است که آگاهانه راه خلاف حق را مىپوید و جمله دوم، نظر به کسى دارد که از روى جهل و نادانى و اشتباه و بدون تأمّل و مطالعه، در گمراهى غوطهور مىشود.
و تعبیر به ادهان (مجامله و مداهنه) و ایهان (سست کردن) اشاره به این است که سبب دست برداشتن از مبارزه، یکى از این دو علّت است: یا سازشکارى و مداهنه با دشمن و یا ضعف و ناتوانى را بر خویش هموار کردن، و چون هیچ یک از این دو عامل، در وجود على علیه السّلام راه ندارد، بنا بر این، مبارزه او با مخالفان حق، قطعى و آشتى ناپذیر است.
همین معنا، به صورت دیگرى، در سخنان امام آمده است. در یک جا، به عنوان یک روش کلّى در باره پیشواى مسلمانان مىفرماید: «لا یقیم أمر اللّه سبحانه الّا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتّبع المطامع، فرمان خداوند سبحان را، تنها کسى مىتواند اجرا کند که نه سازشکار باشد و نه به روش اهل باطل عمل کند و نه پیرو فرمان طمع باشد».(6)
و در جاى دیگر در باره شخص خویش مىفرماید:
«و أیم اللّه! لقد کنت من ساقتها حتّى تولّت بحذافیرها و استوسقت فی قیادها، ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت، به خدا سوگند! من به دنبال این لشکر (لشکر پیامبر اسلام) بودم، آنها را به پیشروى تشویق مىکردم تا باطل، به طور کامل، عقب نشینى کرد و همه مردم، تحت رهبرى اسلام در آمدند و در این راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا فرا نگرفت و خیانت نکردم و سستى، در من، راه
نیافت.»(7)
حضرت، سپس در تعقیب سخنش، مردم را به چند موضوع مهم سفارش مىکند:
نخست، به تقوا و پرهیزکارى، گوشزدشان مىکند و مىفرماید: «اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید! (فاتّقوا اللّه! عباد اللّه!)
تقوا- که همان حالت خدا ترسى باطنى و جهتگیرى معنوى و درونى در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است- سرچشمه اصلى تمام نیکىها و خوبىها است و به همین دلیل، در همه جا، به عنوان مقدمهاى براى سایر توصیههاى مهم اخلاقى و اجتماعى و دینى، بر آن تأکید مىشود.
حضرت، در توصیه دوم مىفرماید: «از خدا، به سوى او فرار کنید! (از غضب و سخط او به سوى رحمت، و از عصیانش، به سوى اطاعت، و از عذابش، به سوى ثواب، و از نغمتش به سوى نعمت) (و فرّوا الى اللّه من اللّه).
این تعبیر، اشاره لطیفى به مسأله توحید افعالى است، چرا که انسان، هر مشکلى در این جهان پیدا مىکند، از ناحیه اعمال او و آثارى است که خدا، براى آن اعمال قرار داده است. پس، مشکلاتش، به یک معنا، از سوى او است و مجازاتى است از ناحیه او، لذا انسان، براى حلّ این مشکلات، راهى جز این ندارد که به سوى او فرار کند، زیرا «لا مؤثّر فى الوجود الّا اللّه» و هر خیر و برکت و نجاتى که هست، از ناحیه او است.
قرآن مجید نیز در باره گروهى از گنهکاران که مشمول سخط و غضب الهى واقع شده بودند، مىفرماید: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ»، دانستند که پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نیست.(8)
این نکته، جالب است که انسان، در زندگى معمولى، هنگامى که از کسى یا چیزى وحشت مىکند، به شخص دیگرى یا چیز دیگرى پناه مىبرد، ولى در مورد
خداوند، چنین نیست! هنگامى که در عذاب و کیفرش بترسد، باید به خود او پناه ببرد، مگر قادر رحیم و مهربانى، جز او، پیدا مىشود؟!
این، درسى است که توحید افعالى به ما داده و هر حرکت و برکتى را، از سوى خداوند، معرّفى کرده است.
خداوند، داراى اسما و صفاتى است که ما را دعوت مىکند که در همه حال و در هر شرایطى، به او پناه بریم. اگر از خشم و غضبش ترسان بودیم، به عفو و رحمتش پناه مىبریم و اگر از عدالتش بیمناک شدیم، به فضل و کرمش پناهنده مىشویم.
به هر حال، به نظر مىرسد که این جمله، از سوره ذاریات اقتباس شده که از زبان پیامبر اسلام فرمود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ»، «پس به سوى خدا بگریزید! که من، از سوى او، براى شما بیم دهنده آشکارى هستم».(9)
حضرت، در سومین توصیه مىفرماید: «از همان راهى که خداوند، براى شما معیّن کرده است بروید». (و امضوا فى الّذى نهجه لکم).
و در چهارمین و آخرین توصیه، مىافزاید: «به وظایفى که براى شما مقرّر داشته، قیام کنید، (و قوموا عصبه(10) بکم).
در واقع، در اینجا، امام، یک برنامه منظّم چهار مادهاى را براى سعادت و نجات پیروان خود، تنظیم فرموده است. در نخستین مرحله، روح تقوا و خدا ترسى را در آنها زنده مىکند. این امر، سبب حرکتى به سوى خدا مىگردد و مسأله «فرار از خدا به سوى خدا» مطرح مىشود. چون این حرکت، آغاز شد، باید در مسیر ایمان و عقیده، در آن راهى گام نهد که خدا، براى او مقرّر داشته است و در مرحله عمل- که مرحله چهارم است- به تکالیف و وظایفى قیام کند که او مقرّر کرده است.
ممکن است که گفته شود این سفارشهاى چهار گانه که با «فاء تفریع» آغاز شده- چه ارتباطى با صدر خطبه دارد که سخن از تصمیم قطعى بر مبارزه با مخالفان حق
مىگوید؟
جواب این سؤال، روشن است، چرا که براى مبارزه با این گروه منحرف و ستمگر، یارانى شجاع و با ایمان و مصمّم لازم است. گویا، امام، مىخواهد با این سخن، آنها را بسازد و آماده قیام کند.
جالب توجه است که امام، در جمله بالا، از تکالیف، تعبیر به «ما عصبه بکم» (امورى را که به شما پیوند داد و مربوط ساخت) مىکند، مفهوم این سخن آن است که وظایف الهى، چیزى نیست که انسان بتواند نسبت به آن بىتفاوت باشد، بلکه آن، بارى بر دوش و طوقى است بر گردن و دینى است بر ذمّه او.
قابل توجه این که در آیات و روایات مختلف، همه این تعبیرات، وارد شده، و همگى نشان مىدهد که انسان، وقتى آزاد مىشود که این وظایف را ادا کند.
حضرت، در پایان خطبه، براى بالا بردن روحیه اصحاب و یارانش در این نبرد سرنوشتساز، پیروزى را براى آنها تضمین مىکند، همان پیروزى قطعى و تخلّف ناپذیرى که اگر در این جهان، به سراغشان نیاید، در جهان دیگر، آن را در آغوش خواهند گرفت. مىفرماید: «اگر چنین کنید، على، ضامن پیروزى شما است. و اگر امروز به آن نرسید، در آینده، به آن خواهید رسید، «فعلىّ ضامن لفلجکم(11) آجلا ان لم تمنحوه عاجلا».
این، همان منطق قوى و نیرومند قرآن مجید است که به پیروان خود، این حقیقت را مىآموزد که در پیکار با دشمنان و در صحنه جهاد، همیشه، پیروز هستید، اگر دشمن را در هم بشکنید، پیروزید و اگر شهید راه خدا شوید، باز هم پیروز هستید. «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ»، بگو: آیا در باره ما، جز یکى از دو نیکى (یا پیروزى در نبرد و یا شهادت) را انتظار دارید؟ ولى ما براى شما (یکى از دو شکست را) انتظار داریم: یا عذابى از سوى
خداوند (در جهان دیگر) به شما برسد و یا (در این جهان) به دست ما مجازات شوید. اکنون که چنین است، شما انتظار بکشید، ما هم با شما انتظار مىکشیم(12)
روشن است سربازانى که خود را در هر حال پیروز مىدانند و دشمن را محکوم به شکست، از چنان روحیه بالایى بهرهمندند که از هیچ خطرى، ترسى به دل راه نمىدهند و در برابر هیچ مشکلى، خم به ابرو نمىآورند.
به گفته بعضى از دانشمندان بیگانه، عامل اصلى پیروزى مسلمانان در میدان نبرد، با وجود نابرابرى فاحش نسبت به قواى دشمن، ایمان به همین اصل بوده است. در جهان امروز نیز باید همین اصل اسلامى، زنده شود، تا مسلمانان، در برابر انبوه دشمنان، زانو نزنند و از هر مىدانى، سر بلند و پیروز در آیند.
گفتنى است که این روحیه، جز در سایه ایمان قوى و نیرومند و تقوا و خدا ترسى، حاصل نمىشود.
نکته
نه سستى و نه سازش!
یکى از تفاوتهاى عمده در بین سیاستهاى الهى و معمولى، همین است که سیاستمداران دنیا طلب، براى رسیدن به اهداف شخصى، از هیچ کارى، ابا ندارند و بسیار مىشود که بر سر اصول انسانى و منافع جامعه، معامله مىکنند و اصول را زیر پا مىگذارند و حق و عدالت را نادیده مىگیرند، تا موقعیت سیاسى و اجتماعى خود را حفظ کنند، در حالى که سیاستمداران الهى، هرگز اهل چنین معاملههایى نبودند. آنها گاه، موقعیّت خویش را به خطر مىانداختند، به خاطر این که اصول، محفوظ بماند و حق و عدالت، ضایع نشود.
این مسأله، در زندگى پیغمبر اکرم و امیر مؤمنان على- صلوات اللّه علیهما- آشکار است. افراد زیادى را در تاریخ مىشناسیم که به سیاست على علیه السّلام خرده مىگرفتند و
خرده گیرى آنها نیز عمدتا از همین جا سرچشمه مىگیرد. آنها، پیشنهاد مىکردند که مثلا على علیه السّلام بیت المال را براى جلب نظر مخالفان، ناعادلانه تقسیم کند، یا این که حکومت شام را به دست معاویه بسپارد، امّا این که معاویه با مردم چه مىکند و در جریان حکومت او، چه اصولى قربانى مىشود، براى آنها مطرح نبود! یا این که پیشنهاد عبد الرحمن بن عوف را در ماجراى شوراى شش نفره عمر، بپذیرد و یا به پیشنهادهاى طلحه و زبیر، براى واگذارى پستهاى مهم کشور اسلام به آنها، تن در دهد!
این خردهگیران، به پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خرده مىگرفتند که مصلحت این است که افراد تهیدست و پا برهنه را از اطراف خود دور کند. آنها مىگفتند که هر چند، قلب آنها، مالامال از ایمان به خدا است، ولى مصلحت این است که ثروتمندان خودخواه را گرد خود جمع آورد و با نیروى آنها، بر دشمن بتازد، هر چند آنها، ایمان و تقواى درستى نداشته باشند!
اختلاف این دو دیدگاه (سیاست الهى و سیاست آلوده با هوا و هوس) و نیز اختلاف مصلحت با واقعیت، همیشه، عنوان خردهگیرىهاى گروهى از دنیا طلبان نسبت به انبیا و اولیاى الهى بوده است.
على علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنا، مسیر سیاست خود را به وضوح ترسیم مىکند و با صراحت مىگوید که من، از آن گروه سازشکار و صاحب مداهنه و مجامله نیستم که با مخالفان حق و عدالت، از در سازش در آیم، بلکه ابزار سیاست من، تقوا و فرار به سوى خدا و قدم برداشتن در مسیرى که او مشخّص ساخته و انجام تکلیفى که او براى ما تعیین کرده است، مىباشد.
در باره این مسأله، باز هم در موارد دیگر، سخن خواهیم گفت.
1) مفتاح السعادة فى شرح نهج البلاغه، جلد، صفحه 112.
2) «لعمرى» و «عمر» و «عمر» و «عمر»، به معناى «مدّت زندگى»، است و به هنگام قسم، عمر (به فتح عین) گفته مىشود در اینجا، «لعمرى»، مبتدأ و خبرش، محذوف است و در اصل: «لعمرى قسمى» (به عمرم سوگند- که ما، در فارسى، «به جانم سوگند» مىگوئیم) است. در مجمع البحرین، در اینجا سؤالى مطرح مىکند و آن این که چه گونه این جمله، در قرآن به کار رفته و به غیر خداوند، سوگند یاد شده است در حالى که قسم، تنها، به ذات پاک خداوند یاد مىشود؟ و در پاسخ مىگوید: که این قسم، حقیقى نیست، بلکه صورت قسم است و یا این که در تقدیر چنین است: «بواهب عمرى و عمرک»، یعنى، سوگند به کسى که عمر و جان، به من و تو بخشیده است.
3) «خابط» از مادّه «خبط» به معناى «زدن» یا «زدن نامنظّم» است. این واژه، در مورد شتر، هنگامى که نامنظم راه مىرود، به کار مىرود.
4) «ادهان» از مادّه «دهن» به معناى «روغن» گرفته شده است. بنا بر این، «ادهان»، به معناى «روغن مالى» است و به صورت کنایه، در مورد مجامله و سازشکارى به کار مىرود.
5) «ایهان» از مادّه «وهن» به معناى «ضعف و سستى» است، خواه در خلقت باشد، یا در اخلاق. و «ایهان» و «توهین» به معناى «سست کردن» است.
6) کلمات قصار، کلمه 110.
7) خطبه 104.
8) سوره توبه، آیه 118.
9) سوره ذاریات، آیه 151.
10) «عصب» از ماده «عصب» است و همان رشتههایى است که عضلات و استخوانها را به هم پیوند مىدهد. و این واژه، به معناى «بستن» نیز به کار مىرود.
11) «تفسیر فلج» در ذیل خطبه 23 آمد.
12) سوره توبه، آیه 52.