و قد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة على البلاد، و قدم علیه عاملاه على الیمن- و هما عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران- لمّا غلب علیهما بسر بن أبى أرطاة فقام علیه السّلام على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد، و مخالفتهم له فی الرأی، فقال:
بخش اوّل
ما هی إلّا الکوفة، أقبضها و أبسطها، إن لم تکونی إلّا أنت، تهبّ أعاصیرک، فقبّحک اللّه! و تمثّل بقول الشاعر:
لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنی
على وضر من ذا الإناء قلیل
مرحوم سیّد رضى در آغاز این خطبه مىگوید: اخبار متواترى از گوشه و کنار به امام علیه السّلام رسید که اصحاب معاویه، بر پارهاى از بلاد استیلا یافتهاند و عبید اللّه بن عباس و سعید بن نمران، فرمانداران امام علیه السّلام در یمن، پس از غلبه بسر بن ابى ارطارة بر آنجا، نزد امام علیه السّلام بازگشتند. امام علیه السّلام براى توبیخ و سرزنش اصحابش به خاطر مسامحه در جهاد و تخلّف از دستوراتش، بر منبر ایستاد و این سخن را ایراد فرمود.
ترجمه
براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مىکنم و یا مىگشایم، باقى نمانده. اى کوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفانها که دارى، چهرهات زشت باد (و اى کاش تو هم نبودى)!
سپس امام علیه السّلام به گفته شاعر تمثّل جست که مىگوید:
به جان پدر نیکو کارت- اى عمرو!- سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم.
(این کلام، اشاره به این دارد که بر اثر نافرمانى و عصیان مردم کوفه و عراق، توان من در حکومت و مبارزه با دشمن، کاهش یافته است.)
خطبه در یک نگاه
بعضى از شارحان نهج البلاغه، مانند ابن ابى الحدید، عقیده دارند که این خطبه را على علیه السّلام بعد از صفین و موضوع حکمین و پایان یافتن کار خوارج، ایراد فرمود و از خطبههاى آخر عمر شریف آن حضرت است.(2)
از آن چه مرحوم سیّد رضى، در آغاز این خطبه نوشته نیز به خوبى استفاده مىشود که امام، این خطبه را، زمانى ایراد فرمود که اخبار زیادى در باره غلبه اصحاب معاویه بر بلاد اسلامى، به او رسیده است. و در همین حال، نمایندگان آن حضرت در یمن، خدمتش رسیدند و از غلبه بسر (فرمانده لشکر معاویه) بر آن منطقه حسّاس، سخن گفتند.
مرحوم ابن میثم، در باره سبب صدور این خطبه چنین مىگوید: گروهى، در شهر صنعا، از پیروان عثمان بودند و کشته شدن او را بسیار مهم جلوه مىدادند و بیعتشان با على علیه السّلام از روى مکر و حیله بود. در آن موقع، فرماندار شهر صنعا، از سوى على علیه السّلام، عبید اللّه بن عباس، و فرمانده نظامى آن شهر، سعید بن نمران، بود.
هنگامى که محمد بن ابى بکر (فرماندار آن حضرت در مصر) کشته شد، حملات شامیان به مناطق تحت نفوذ آن حضرت، زیاد شد.
طرفداران عثمان- که در یمن بودند- سر برآورده و مردم را به خونخواهى او دعوت کردند. عبید اللّه بن عباس، به مخالفت آنها، برخاست و دستور داد آنها را به زندان بیندازند. آنها، از درون زندان، به یارانى که در لشکر داشتند، نامه نوشتند تا سعید بن نمران را عزل کنند و آشکارا به مخالفت برخیزند. آنها چنین کردند و گروه زیادى از مردم یمن، به آنان پیوستند و از پرداخت زکات خوددارى کردند.
عبید اللّه و سعید، نامهاى به امام نوشتند و جریان را بازگو کردند. امام، نامهاى به اهل یمن و لشکر آنجا نوشت و آنها را تهدید کرد و به وظایف الهىشان، آشنا فرمود. آنها، در پاسخ گفتند که ما مطیع تو هستیم مشروط بر این که این دو نفر، عزل شوند. سپس (این منافقان) به معاویه نامه نوشتند و جریان را براى او شرح دادند.
معاویه، بسر بن ارطاة را- که مرد سنگدل و خونخوارى بود- به سوى آنان فرستاد. او، در مسیر خود به سوى مکه، داود و سلیمان، فرزندان عبید اللّه بن عباس، را کشت و در طایف نیز داماد او، عبد اللّه، را به شهادت رساند، سپس به صنعا رسید در حالى که عبید اللّه و سعید از آنجا خارج شده بودند و عبد اللّه بن عمرو ثقفى را جانشین خود کرده بودند. بسر، با لشکریان خود، به صنعا حمله کرد و صنعا- مرکز یمن- را گرفت و عبد اللّه را به شهادت رسانید.
هنگامى که عبید اللّه بن عباس و سعید، در کوفه بر امام وارد شدند، حضرت، آنها را به خاطر ترک موضع خود، ملامت کرد. سپس بر منبر برخاست و این خطبه را ایراد فرمود.(3)
در مجموع، این خطبه، زمانى ایراد شد که غارتگران شام، حملات خود را به بخشهاى مختلف جهان اسلام، افزایش داده بودند و لشکر امام، در مبارزه با آنها، سستى به خرج مىداد و امام، از این مسأله، سخت ناراحت بود و این خطبه را ایراد فرمود.
در آغاز این خطبه، امام، از کمبود افراد مطیع و فرمانبردار، شکایت مىکند و در بخش دیگرى، واقعه دردناک حمله بسر به یمن و عوامل پیشرفت و پیروزى او را شرح مىدهد و در بخش آخر، شکایت به درگاه خدا مىبرد و به افراد سست و منافق و عصیانگر که در لشکرش بودند، نفرین مىفرستد.
شرح و تفسیر
با این نفاق و سرپیچى شما چه کارى از من ساخته است؟
با توجه به آن چه در شأن ورود این خطبه و حال و هواى حاکم بر آن گفته شد، تفسیر نخستین جملههاى امام در این خطبه، روشن است. او مىفرماید: «بر اثر سرپیچى و نافرمانى و سستى و نفاق مردم، چیزى براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مىکنم و یا مىگشایم، باقى نمانده، (ما هى(4) إلّا الکوفة، أقبضها و أبسطها).
چرا و به چه دلیل، لشکریان امام در عراق و سایر مناطق، به این وضع دردناک کشیده شده بودند؟
این، علل و اسبابى دارد که در نکتهها، شرح آن خواهد آمد.
مسأله مهم اینجاست که بزرگمردى مانند على، با آن همه شجاعت و با آن همه تدبیر، کارش در برابر دشمنان اسلام، به خاطر نداشتن نیروى مخلص و وفادار و شجاع و مصمّم، به چنین روزى بیفتد که تمام علاقهمندان به حق و عدالت و قرآن و اسلام را در ناراحتى شدید فرو مىبرد.
جمله «أقبضها و أبسطها» که از قبض و بسط گرفته شده، اشاره به حاکمیت و فرمانروایى است و با این تعبیر، امام نشان مىدهد که مناطق دیگر، در کفّ با کفایت آن حضرت نبود، هر چند ظاهرا جزو قلمرو حکومت او محسوب مىشد.
حضرت، سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «اى کوفه! اگر تنها تو (سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفانهایى که دارى، چهرهات زشت باد! (و اى کاش تو هم نبودى)، «ان لم تکونى الّا أنت، تهبّ أعاصیرک(5)، فقبّحک اللّه!»
اشاره به این که کوفه هم که قلمرو اصلى امام بود، خالى از طوفانهاى اختلاف و تمرّد و نفاق نبود، به طورى که امام نمىتوانست روى مردم آنجا نیز حساب کند.
و چقدر سخت مىگذرد بر کسى که کوهى از علم و حکمت و تدبیر و ایمان و شجاعت است، امّا به خاطر نداشتن یاران با وفا، چنین ناله مىزند.
حضرت، سپس به گفته شاعر معروف، تمثّل مىجوید که مىگفت:
لعمر أبیک الخیر یا عمرو إنّنى
على وضر- من ذا الإناء- قلیل
«به جان پدر نیکوکارت- اى عمرو!- سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پیمانه دارم».
«وضر» خواه به معناى «چربى باقیمانده در ظرف یا دست» باشد و خواه به معناى «قطرات کمى از آب که به دیوار ظرف بعد از خالى کردن باقى مىماند» و خواه به معناى «بوى باقیمانده در ظرف از طعام»، اشاره به این است که کوفه و مردم آن در برابر جهان پهناور اسلام در آن روز، ذرّه ناچیزى بودند و هیچ پیشوایى، تنها با کمک امثال آنها نمىتوانست کشور پهناور اسلام را حفظ و شرّ گرگان خونخوار آدم نما را از آن دفع کند.
نکتهها
1- کوفه شهر دو چهره
این شهر، از شهرهاى معروف تاریخ اسلام است که کانون حوادث بسیار زیادى
بوده است و تاریخ اسلام، در جهاتى، با نام آن آمیخته شده.
در این که چرا این شهر، به عنوان کوفه نامیده شده، بعضى معتقدند به خاطر آن است که شکل دائره مانند دارد و عرب، به شنزار مدوّر، «کوفان» مىگوید. و بعضى مىگویند به خاطر اجتماع مردم در آنجا بود، زیرا، یکى از معانى این واژه، اجتماع است. البته، وجه تسمیههاى دیگرى نیز براى آن ذکر شده است.
گفته مىشود که: این آبادى، در سنه هفده هجرى، در عصر خلیفه دوم، به صورت شهر در آمد و بعضى، تاریخ آن را، کمى بعد از آن، نوشتند. این شهر، به عنوان بزرگترین شهر عراق، «قبّة الإسلام» و محل هجرت مسلمانان شناخته مىشد و سعد بن ابى وقّاص، آن را بنا کرد.
بعضى گفتهاند علت بناى این شهر، این بود که سعد بن ابى وقّاص، بعد از فتح عراق و غلبه بر لشکر ساسانیان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده این فتوحات را به خلیفه دوم برسانند. خلیفه، فرستادگان سعد را رنگ پریده و بیمار گونه دید. هنگامى که علت را جویا شد، سبب این تغییر حال را، بدى آب و هواى شهرهاى عراق ذکر کردند. خلیفه دستور داد سرزمینى را براى اقامت لشکر در نظر بگیرد که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد، آنجا را انتخاب کرد و در آغاز، مانند بصره، خانهها را با نى ساختند. چیزى نگذشت که آتش سوزى در گرفت و سوخت. سپس آنجا را با خشت ساختند. سعد، مسلمانان را، میان توقّف در مدائن یا در کوفه، مخیّر کرد. گروهى، راه کوفه را پیش گرفتند و پس از مدتى سلامت خود را باز یافتند.(6)
در مدح و ذم کوفه، روایات زیادى داریم و به نظر مىرسد که این روایات، ناظر به ادوار مختلف کوفه و مردمى است که در آن سرزمین مىزیستند.
در بعضى از روایات، جمله «و طور سینین»،(7) در آیه شریفه به کوفه تفسیر شده
است. در حدیثى دیگر، از امام صادق علیه السّلام آمده است: «الکوفة روضة من ریاض الجنّة، کوفه، باغى از باغهاى بهشت است». و در ذیل همین روایت آمده که قبر نوح و ابراهیم و قبور سیصد و هفتاد پیامبر و ششصد وصى و قبر سید الأوصیاء، على علیه السّلام، در کوفه است.
در حدیث دیگرى نیز از امام صادق علیه السّلام آمده است: «انّه لیس بلد من البلدان و مصر من الأمصار، اکثر محبّا لنا من أهل الکوفة، هیچ شهرى از شهرها، بیش از مردم کوفه، دوستدار ما اهل بیت نیستند».(8)
ولى مىدانیم دورانهایى بر کوفه گذشت که دشمنان اسلام و به خصوص دشمنان اهل بیت، بر آن چیره شدند و آن شهر، عملا، مبدّل به یکى از کانونهاى ضدّ اسلام و ضدّ اهل بیت شد.
2- تحلیلى از روحیه مردم کوفه و امام
مىدانیم یکى از مشکلات حکومت على علیه السّلام مردم عراق و اهل کوفه بودند که حالت سرکشى و تمرّد داشتند و بارها، على علیه السّلام در خطبههاى نهج البلاغه، از این امر، اظهار ناراحتى و شکایت مىکند، در حالى که یکى از عوامل مهم پیروزى معاویه در کارهایش، مردم شام و روح فرمانبردارى آنان بود.
بعضى از مورّخان، این موضوع را به صورت مثبت ارزیابى کرده و مىگویند که علت عصیان اهل عراق و اطاعت اهل شام، این بود که اهل عراق، صاحب نظر و زیرک بودند و در عیوب امرا و رؤساى خود، تفحّص مىکردند و کارهاى آنها را به نقد مىکشیدند، بر خلاف اهل شام که افرادى کودن و کم هوش، و در بررسى مسائل، جامد بودند و از جریانهاى پشت پرده، پرس و جو نمىکردند.(9)
ولى به گفته مرحوم مغنیه، این سخن، یک پندار بىاساس بیش نیست. اهل عراق، چه ایرادى مىتوانستند نسبت به حکومت عادلانه على علیه السّلام بگیرند. که آن همه کار شکنى و نفاق به خرج دادند؟! (این، چه هوش و کیاستى است که افراد را وادار به اختلاف و عصیان کند و نتیجهاش ذلّت و زبونى در برابر دشمن و سلطه آنان گردد؟!) صحیح، همان است که تاریخ نویسان (قدیم و جدید)، غالبا نوشتهاند. از جمله به گفته طه حسین، در کتاب علىّ و بنوه دستگاه معاویه، با مکر و حیله کار مىکرد و دین و فکر مردم را با پول مىخرید (و براى حفظ موقعیت خویش، هر کارى را روا مىدانست) در حالى که على علیه السّلام اهل این گونه زد و بندهاى سیاسى نبود و حق و عدالت و دین را بر همه چیز ترجیح مىداد. بىجهت، چیزى به کسى نمىبخشید و اطاعت مردم را با مال خریدارى نمىکرد.
شاهد گویاى این سخن، گفتار خود امام علیه السّلام است که در برابر پیشنهادهاى بعضى از اطرافیان مىفرمود: «أ تأمرونى أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه؟! و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فى السّماء نجما، آیا به من توصیه مىکنید که براى پیروزى خود، از جور و ستم در حق کسانى که بر آنها حکومت مىکنم استمداد جویم (و اموال بیت المال را بناحق، به این و آن بدهم؟) به خدا سوگند! تا جان در تن دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مىکنند، هرگز دست به چنین کارى نمىزنم.»(10)
حضرت به کسانى که سیاست آن حضرت را با سیاست معاویه مقایسه مىکردند، مىفرماید: «و اللّه! ما معاویة بأدهى منّى لکنّه یغدر و یفجر و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهى النّاس، به خدا سوگند! معاویه، از من سیاستمدارتر نیست، امّا او (براى پیش برد اهداف شخصى خود)، نیرنگ مىزند و مرتکب انواع گناه مىشود و اگر از خدعه و نیرنگ بیزار نبودم، من، از
سیاستمدارترین مردم بودم.»(11)
این، همان مطلبى است که در عصر و زمان ما نیز فراوان به چشم مىخورد که بعضى از مردم، در تحلیلهاى اجتماعى خود، افراد نیرنگباز و حیلهگر و بى بند و بار را که براى پیش برد هدفهاى شخصى و حفظ موقعیّت خود، به هر وسیلهاى متشبّث مىشوند، افرادى زیرک و باهوش و لایق و سیاستمدارى کاردان مىشمرند، در حالى که افراد آگاه و با ایمان و مدیر و مدبّر را که سعى دارند در سایه ضوابط و اصول و دستورهاى شرع و وجدان قدم بردارند، افرادى نالایق و فاقد مدیریت مىپندارند! این اشتباه بزرگ، بدبختانه، هنوز وجود دارد و سرچشمه مفاسد عظیم اجتماعى و سیاسى است و چه خونهاى پاکى که به خاطر این اشتباه، در طول تاریخ، بر زمین ریخته شده است!
به هر حال، واقعیت، چیز دیگرى است. مردم عراق و مخصوصا بافت جمعیّت کوفه، از گروههاى مختلف با فرهنگهاى متفاوت تشکیل شده بودند و سیاستهاى زمان عثمان، آنان را به سوى زرق و برق دنیا کشیده بود و سنّت نادرست آن عصر (تقسیم بىدلیل بیت المال به این افراد) عادت زشتى براى آنها شده بود و بسیارى از سران قبایل، در انتظار گرفتن حق و حسابهاى سیاسى و رشوه بودند و به همین دلیل، معاویه، بسیارى از سران قبایل و شخصیتهاى عراق را، با پولهاى کلان، خرید و یکى بعد از دیگرى، به او پیوستند در حالى که مردم شام، از این موج فاسد و خطرناک، نسبتا دور بودند.
اضافه بر این، روحیات مردم عراق و شام متفاوت بود. شامیان، بیشتر، اهل عمل بودند در حالى که عراقیها، بیشتر، اهل سخن. شامىها، انضباط اجتماعى را بهتر پذیرا مىشدند، در حالى که عراقیها، کمتر به انضباط تن مىدادند.
روح وفادارى، در شامیان بیشتر بود در حالى که بىوفایى و پیمان شکنى، از ویژگىهاى مردم عراق و مخصوصا کوفه محسوب مىشد.
البتّه این سخن، شامل مردم عراق، در عصر و زمان ما و یا حتّى عصر و زمانهاى بعد از على علیه السّلام و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام نمىشود و به همین دلیل در روایات معصومان، ستایشهاى قابل ملاحظهاى از اهل عراق و کوفه دیده مىشود و هیچ مانعى ندارد که مردم یک مرز و بوم، در دورهاى از تاریخ خود، داراى صفات منفى، و در عصر دیگر، داراى اوصاف مثبت باشند.
بخش دوم
ثمّ قال علیه السّلام:
أنبئت بسرا قد اطّلع الیمن و إنّی- و اللّه!- لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم، و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ، و طاعتهم إمامهم فی الباطل و بأدائهم الأمانة إلى صاحبهم و خیانتکم، و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم، فلو ائتمنت أحدکم على قعب، لخشیت أن یذهب بعلاقته.
ترجمه
سپس چنین فرمود:
به من خبر رسیده که بسر (بن ارطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مىشوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، به خاطر این که، آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حق خود، پراکندهاید. شما، از پیشواى خود، در امر حق، نافرمانى مىکنید، در حالى که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشواى خویشاند. آنها، نسبت به رئیس خود، اداى امانت مىکنند، در حالى که شما، خیانت مىکنید. آنها، در اصلاح شهرها و دیار خود مىکوشند، در حالى که شما، مشغول فسادید (به این ترتیب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویشاند و شما در تمام اینها، عکس آنها هستید. من، چگونه مىتوانم به شما اعتماد کنم، در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یا بند آن قدح را برباید.)
شرح و تفسیر
خرابى کار از کجاست؟
در بخش دوم این خطبه، امام، اشاره به داستان بسر بن ارطاة، جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن مىکند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را، با ذکر علل و عوامل دقیق آن، باز مىگوید.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، نوشتهاند که معاویه، بسر بن ارطاة را که مردى خونریز و مفسد فى الارض و آدمکش و غارتگر بود، مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحى، به سوى مدینه فرستاد و گفت: «هر جا که مىرسى، شیعیان على را تحت فشار قرار داده و دلهاى آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن. هنگامى که وارد مدینه شدى، مردم آن شهر را، چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یارىاش برخاستند و پدرم ابو سفیان را شکست دادند».
سپس از طه حسین، نویسنده معروف مصرى، نقل مىکند که بسر دستور معاویه را دقیقا اجرا کرد. و حتّى از خود، خشونت بیشترى بر آن افزود و در ریختن خونها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمتها، چیزى فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمى را به بار آورد که همه، با چشم خود دیدند. او، آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و … بسر، سپس به سوى یمن آمد و با خونریزى بسیار، رعب و وحشتى در آنجا حاکم ساخت، سپس براى معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبید اللّه بن عباس (حاکم یمن) را سر برید.(12)
ابن اثیر مىافزاید: این دو کودک، در نزد مردى از صحرا نشینان بنى کنانه بودند. هنگامى که بسر مىخواست آنها را به قتل برساند، مرد کنانى گفت: «اینها که گناهى ندارند، چرا آنها را مىکشى؟ اگر مىخواهى آنها را به قتل برسانى، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت، کوتاهى کردهام.) بسر از این شرمنده نشد، او را هم کشت.(13)
به هر حال، این اخبار دردناک، به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید و شدیدا ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود: «به من خبر رسیده که بسر (بن أرطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مىشوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، (أنبئت بسرا قد اطّلع(14) الیمن و إنّی- و اللّه! لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سیدالون(15) منکم)،
سپس حضرت، به علل این مطلب پرداخته و روى چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزى است، انگشت مىگذارد.
نخست این که مىفرماید: «آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حقّتان، پراکندهاید، (باجتماعهم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم).
اتّحاد، همه جا، مایه پیروزى است به خصوص اگر طرفداران حق، متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حامیان باطل، متّحد! با این که باطل، سرچشمه پراکندگى، و حق، کانون وحدت و اتّحاد است.
آرى، براى پیروزى، در هر کار اجتماعى، قبل از هر چیز، اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگى و اختلاف، سمّ مهلک و کشندهاى است.
دیگر این که «شما، از پیشواى خود، در امر حق، اطاعت نمىکنید در حالى که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشواى خویشاند، (و بمعصیتکم إمامکم فی الحقّ، و طاعتهم إمامهم فی الباطل).
آرى، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا، از شرایط اصلى پیروزى است. هیچ سپاه و لشکرى و هیچ قوم و ملّتى، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جایى نمىرسد و به همین دلیل، در مدیریت امروز، براى مسأله انضباط، اهمیّت
فوق العادهاى قائلاند.
سوم این که آنها، نسبت به رییس خود، اداى امانت مىکنند، در حالى که شما، خیانت مىکنید، (و بأداءهم الأمانة إلى صاحبهم و خیانتکم).
امانت دارى آنان، سبب مىشود که نیروها و تدارکات و سرمایهها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان، بسیج شود، ولى خیانت شما، همه چیز را بر باد مىدهد. یک گروه فاقد امکانات و تجهیزات لازم، سرنوشتشان، چیزى جز شکست نیست.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، «امانت» را در اینجا، به معناى «بیعت» گرفتهاند، ولى تفسیرى که در بالا آمد، با توجه به جملههایى که در ادامه خطبه مىآید، صحیحتر به نظر مىرسد، به علاوه بیعت، اگر به معناى اطاعت باشد، در بالا ذکر شده است و نیازى به تکرار نیست.
چهارم این که، آنها، «در اصلاح شهرها و دیار خود مىکوشند، در حالى که شما، مشغول فساد هستید، (و بصلاحهم فی بلادهم و فسادکم).
به این ترتیب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویشاند و شما، پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعى است که چنان افرادى، بر چنین افرادى، پیشى گیرند و پیروز شوند.
مدیریت و تدبیر و حاکمیت، هر قدر حساب شده و قوى باشد، با وجود چنین افرادى، به نتیجه نمىرسد، چرا که بازوان مدیر و حاکم، مردماند.
آرى، حق، با ضعف و ناتوانى و فساد یارانش، ضعیف مىشود. و باطل، با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش، قوى مىگردد.
حضرت، سپس براى تکمیل سخنان خود مىافزاید: «من، چگونه مىتوانم به شما اعتماد کنم در حالى که اگر من، قدحى را به رسم امانت، به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یا بند آن قدح را برباید! (فلو ائتمنت أحدکم على قعب(16)، لخشیت أن یذهب بعلاقته)(17)
کسانى که در موضوعاتى تا این حد کوچک و کم ارزش، قابل اعتماد نباشند، در مهمترین پستهاى حکومت اسلامى و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و ماند آن، چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!
نکتهها
1- بسر فرمانده خونریز معاویه
مورّخان اسلام، در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه، براى پیش برد اهداف خود، از مهرههایى استفاده مىکرد که هیچ گونه شباهتى با صحابه و یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نداشتند. از جمله آنها، «بسر بن ارطاة» بود که به گفته ابن ابى الحدید، مردى سنگدل، و خشن و خونریز و کاملا بىرحم بود. معاویه، هنگامى که با خبر شد که گروهى از مردم یمن، سر به شورش برداشتهاند و نامه دوستانهاى براى او نوشتهاند، بسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه، به سوى یمن برود و به او گفت: به هر جا وارد شدى، که از پیروان على علیه السّلام هستند، با خشونت تمام، با آنها، صحبت کن، به طورى که بدانند راهى جز تسلیم نیست.
سپس، از خشونت زبانى، خوددارى کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن! هر کس نپذیرفت، او را به قتل برسان و شیعیان على علیه السّلام را هر کجا یافتى، از دم شمشیر بگذران!».
او، دستور معاویه را، دقیقا، اجرا کرد. هنگامى که وارد مدینه شد، خطبهاى خواند و دشنام بسیارى به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختى که از او داشتند، در وحشت عظیمى فرو رفتند. سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهى، با او بیعت کردند. او، خانههاى بسیارى را سوزاند و
حتى به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت: اگر با معاویه بیعت نکنند، قطعا، کشته مىشوند. و به این ترتیب، بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت بر حذر داشت و گفت: «اگر از در خلاف در آیید، ریشههاى شما را قطع مىکنم و خانهها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.» در طائف نیز همین کار را انجام داد.
از آنجا به نجران آمد. مسیحیان نجران را نیز شدیدا تهدید کرد و گفت: «اگر خلافى از شما به من رسد، کارى مىکنم که نسل شما، قطع شود و خانهها و زمینهاى کشاورزیتان، ویران گردد.»
او، همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همان طور که در سابق اشاره کردیم، از طریق ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک، بر صنعا و یمن مسلّط شد.
هنگامى که خبر به على علیه السّلام رسید، جاریة بن قدامه سعدى را، با دو هزار نفر، به سوى یمن فرستاد.
مردم یمن که به على علیه السّلام وفادار مانده بودند، با ورود جاریة و سربازانش، قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند. آنها از شهرها گریخته، به کوهها پناه بردند. شیعیان على علیه السّلام آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشى کردند و در تعقیب بسر حرکت کردند. بسر که جان خود و یارانش را در خطر دید، هر روز از جایى به جاى دیگر فرار مىکرد و به هر جا که مىرسید، مردمى که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند، ضدّ او مىشوریدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزىهاى خود را براى او شرح دهد و گفته مىشود که او، در این ماجرا، سى هزار نفر را به قتل رساند و گروهى را به آتش کشید و سوزاند.
در حدیثى آمده است که على علیه السّلام بسر را با این عبارت نفرین کرد: «خداوندا! این مرد دینش، را به دنیا فروخته و بىحرمتى، فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکارى را، بر اطاعت تو، مقدّم داشته است. خداوندا! او را نمیران جز این که عقل را از او
بگیرى (و رسواى خاص و عام کنى.) و لحظهاى، رحمت خود را نصیب او نکن …!
چیزى نگذشت که بسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد. پیوسته، هذیان مىگفت و مرتّب مىگفت شمشیرى به من بدهید که من افراد را با آن بکشم. مردم، یک شمشیر چوبى به او دادند و مشک باد کردهاى نزد او مىگذاردند و او، با آن شمشیر چوبى، آن قدر بر آن مىزد تا بیهوش مىشد. حتّى بعضى گفتهاند که در آخر عمر، به قدرى عقل خود را از دست داده بود که قاذورات مىخورد و وقتى هم که دست او را مىبستند، باز خود را بر قاذورات مىافکند و مىخورد و با همین حال از دنیا رفت.(18)
مسعودى، در مروج الذهب، بعد از نقل این داستان مىافزاید که بسر به مردم مىگفت: «شما مرا از خوردن قاذورات منع مىکنید در حالى که دو فرزند ابن عباس- که مظلومانه به دست من کشته شدند- اینها را به خورد من مىدهند.»(19)
2- عوامل پیروزى و شکست ملّتها
امام علیه السّلام در این خطبه، در عبارات کوتاه و بسیار پر معنایى، عوامل پیروزى و شکست اقوام و ملتها را بیان فرموده که نه تنها، در مورد ماجراى مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بسر بن ارطاة، صادق است که در هر عصر و زمانى، مىتواند معتبر باشد.
نخست، از «وحدت کلمه» سخن مىگوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگى و کارآیى آنها است. وحدت کلمه، همان چیزى است که از مهمترین عوامل پیروزى سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزى است که آثار آن را در عصر و زمان خود، در میان اقوام و ملتها مىبینیم. گروههاى اندکى را مىبینیم که در سایه انسجام و اتّحاد، بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزونتر بودند، امّا نفاق و پراکندگى بر آنها حاکم بود، پیروز شدند.
قرآن مجید، وحدت کلمه مسلمانان را، یکى از معجزات پیامبر اسلام معرّفى کرده است(20) و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان، در عصر پیامبر، به وجود آمد، از نعم بزرگ الهى دانسته(21) و اختلاف و پراکندگى و نفاق را هم ردیف عذابهاى زمینى و آسمانى مىشمرد.(22)
حضرت، مسأله انضباط و تمرکز رهبرى و مدیریت را به عنوان عامل دیگرى ذکر مىکند که آن نیز، مکمّل اصل اتحاد و همبستگى است. در عصر خود، انقلابهایى را دیدیم که پیروز شدند و انقلابهاى دیگرى به شکست انجامیدند. و دلیل واقعى آن پیروزى، وحدت رهبرى، و دلیل این شکست، تعدّد و پراکندگى مراکز تصمیم گیرى بود.
حضرت، مسأله امانت را، سومین عامل شمرده است. بىشک، هیچ قوم و ملّتى، روى سعادت و پیروزى را نخواهد دید، مگر این که امکاناتش را به خوبى حفظ کند و از آنها حد اکثر استفاده را نماید. و این امر، ممکن نیست، مگر این که آحاد مردم، امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعى خود، بکوشند.
و بالأخره، حضرت، چهارمین عامل پیروزى را، اصلاح طلبى فرد فرد جامعه ذکر مىکند. به تعبیرى دیگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصى خود را فداى آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند، هرگز بر مشکلات پیروز نمىشوند و در چنگال دشمن، ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهایى که فساد جامعه را به قیمت منافع خود مىخرند، هم جامعه را ویران مىکنند و هم خانه خود را.
بخش سوم
اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملّونی و سئمتهم و سئمونی(23)، فأبدلنی بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا منّى! اللّهمّ مث(24) قلوبهم کما یماث الملح فی الماء، أما- و اللّه!- لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم.
هنالک، لو دعوت، أتاک منهم
فوارس مثل أرمیة الحمیم
ثمّ نزل علیه السّلام من المنبر.
ترجمه
خداوندا! من، از آنها خسته شدهام و آنها نیز از من (که هماهنگى با نیّات شومشان ندارم) خسته شدهاند. من، از آنان ملول گشتهام، و آنان نیز از من، ملول گشتهاند، پس، به جاى آنان، افرادى بهتر، به من عنایت فرما! و به جاى من، شخص بدى را بر سر آنها مسلّط فرما. خداوندا! دلهاى آنها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مىشود! بدانید- به خدا سوگند- دوست داشتم به جاى شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مىداشتم (سپس امام در وصف آنان به این شعر متمثّل مىشود).
هنالک، لو دعوت، أتاک منهم
فوارس مثل أرمیة الحمیم
اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تندرو) به سوى تو مىآیند.
سپس امام (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد.
شرح و تفسیر
من از شما خسته شدم!
در سومین و آخرین فراز این خطبه، امام، با قلبى مملوّ از غم و اندوه، روى به درگاه خدا مىآورد. و آنها را نفرین مىکند، ولى نفرینى بیدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّهاى از بیدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از این طریق، به آنها آگاهى دهد و آن گمگشتگان وادى ضلالت را، به راه خدا آورد، چرا که نفرینهاى امام هم اندرز و موعظه و درس بیدارى است.
حضرت، مىفرماید: «خداوندا! (از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شدهام و آنها نیز از من (که هماهنگى با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شدهاند. من، از آنان ملول گشتهام و آنان نیز از من، ملول شدهاند، (اللّهمّ إنّی قد مللتهم و ملُّونی و سئمتهم و سئمونی(25)).
روشن است، هنگامى که میان رهبر و پیروانش، هماهنگى در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد، این مشکل عظیم، بروز مىکند که پیشوایى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پیروانى دنیا پرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهاى او سودى نبخشد، و این سبب مىشود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا. به گفته سعدى:
«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.
گر ملولى زما ترش منشین
که تو هم در میان ما تلخى!»
و اگر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگیرد، به این دلیل بود که آنها، تربیتش را پذیرفتند و خلق و خوى او را در خود زنده کردند. به همین دلیل، پیامبرانى که این توفیق نصیبشان نشد، از پیروان خود، ملول گشتند و پیروان هم، وجود آنها را تحمّل نکردند.
فراموش نکردهایم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پیامبر بزرگ، به جرم پاکدامنىاش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها، مردمى هستند که پاکدامنى را مىطلبند (و با ما همصدا نیستند.»(26)
حضرت، سپس آنها را چنین نفرین مىکند:
خداوندا! به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنایت فرما و به جاى من، بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فأبدلنی بهم خیرا منهم، و أبدلهم بی شرّا منّی!)
چرا که نه آنها، پیروانى شایسته براى این پیشوا هستند و نه من، پیشوایى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ایجاب مىکند، اکنون که آنها از کوره آزمایش، روسیاه به در آمدند، این نعمت الهى از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتار انواع درد و رنج شوند.
و چه زود، این نفرین امام در حق آنها، تحقّق یافت، بنى امیّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ، بىنظیر و یا کم نظیر است.
و از عجایب این که در تواریخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام، این نفرینها، را کرد (یا با فاصله کمى) حجّاج بن یوسف- آن جنایتکار بىنظیر تاریخ- متولّد شد،(27) البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز، مردم عراق و کوفه، کفّاره جرایم خود را مىدادند، ولى در عصر حکومت حجّاج، به اوج خود رسید.
بدیهى است که منظور از جمله (أبدلهم بى شرّا منّى) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن، بلکه این، تعبیرى است که در مقایسه خوب مطلق با بد مطلق نیز گفته مىشود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذابهاى بسیار دردناک دوزخ مىفرماید: «قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ»، بگو: آیا این (عذابهاى دردناک) بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».
و به تعبیر دیگر، نه کوفیان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام- العیاذ باللّه- بد بود که خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد، صیغه افعل تفضیل، مفهوم معمول خود را از دست مىدهد و براى مقایسه دو چیز متضاد ذکر مىشود.
این نفرین امام، در حقیقت، شبیه نفرینى است که در قرآن مجید، از پیامبر بزرگ الهى، نوح، نقل شده است: ««رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً»، پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین، باقى مگذار!».(28)
حضرت، سپس به نفرین خود چنین ادامه مىدهد:
«خداوندا! دلهاى آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مىشود، «اللّهمّ مث قلوبهم کما یماث الملح فی الماء.»
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوهها بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جریحهدار کند، بگونهاى که از آن تعبیر شود به این که: قلب آب شده است.
شبیه به این معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نیز آمده است که امام علیه السّلام مىفرماید: و اللّه، یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرّقکم عن حقّکم، به خدا سوگند! این جریان، قلب انسان را مىمیراند و اندوه و غم به بار مىآورد که آنها در مسیر باطل خویش، متّحدند و شما، در راه حق، پراکنده و متفرّق.
بدیهى است که منظور از آب شدن دلها، ضایع شدن عقل و هوش و درایت است. در واقع، مفهوم جمله، این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانىها و نفاق و دو رویى و کوتاهى و کار شکنى، از آنها بگیر تا در زندگى، حیران و سرگردان شوند. این تعبیر، در آیات و روایات فراوانى آمده است که قلب، به معناى عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است. از جمله، در آیه 25 سوره انعام مىخوانیم: ««وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ»، ما، بر قلبهاى آنها، پردهها افکندیم تا آن (قرآن) را درک نکنند».
در حقیقت، یکى از بزرگترین مجازاتهاى الهى- که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده- همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست، نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراههها، سرگردان و هلاک شود.
سپس امام علیه السّلام در آخرین جملههاى این خطبه، آرزو مىکند که اى کاش، به جاى انبوه لشکریان ضعیف و ناتوان، افراد کمى از قبیله بنى فراس- که به شجاعت و وفادارى معروف بودند- مىداشت، او مىفرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مىداشتم». (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاى خود مىنشاندم)، (أما- و اللّه! لوددت أنّ لی بکم ألف فارس من بنی فراس بن غنم).
سپس امام علیه السّلام به این شعر در وصف آنان متمثّل مىشود:
هنالک، لو دعوت أتاک منهم
فوارس مثل أرمیة الحمیم
معناى شعر این است که اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مىآیند! و به گفته شاعر فارسى زبان:
چو آن ابر سریع السّیر کم آب
پى دشمن کشى بىصبر و بىتاب
سپس امام علیه السّلام (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد، (ثم نزل علیه السّلام من المنبر).
«قال السید الشریف: أقول: «ألارمیة» جمع «رمى» و هو السحاب و الحمیم، هاهنا، وقت الصیف. و إنّما خصّ الشاعر سحاب الصیف بالذکر لأنّه أشدّ جفولا و اسرع خفوفا، لأنّه لا ماء فیه. و إنّما یکون السحاب ثقیل السیر لامتلائه بالماء، و ذلک لا یکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء، و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا، و الإغاثة إذا استغیثوا، و الدلیل على ذلک قوله: «هنالک، لو دعوت، أتاک منهم.»
مرحوم سیّد رضى، در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمیة الحمیم» چنین مىگوید:
أرمیة جمع رمى (بر وزن شقى) به معناى «ابر» است. و حمیم، در اینجا، به معناى «وقت تابستان» است. و این که شاعر، در اینجا، روى ابرهاى تابستانى تکیه کرده، به خاطر آن است که آنها سریعتر و سبکبارترند، چرا که آب چندانى همراه ندارند، ولى ابرهایى که پر آبند، آهستهتر حرکت مىکنند و این، غالبا در فصل زمستان است. و منظور شاعر، این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانى و فریادرسى و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بیت شعر است.
نکته
بنو فراس بن غنم کیانند؟
ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه خود در باره آنها مىنویسد: آنها، یکى از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. یکى از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامى زنان و کودکان بود و مىگویند: او، تنها کسى است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست. داستان این حمایت، چنین است که گروهى از سواران بنى سلیم به او حمله کردند، در حالى که جمعى از زنان و کودکان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تیرى به سوى او رها کردند که بر قلبش نشست و
مىخواست به زمین سقوط کند، ولى نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتى بر بالاى مرکب بىحرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریعتر خود را به قبیله برسانند. بنى سلیم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان این که هنوز زنده است، نزدیک نیامدند. کم کم از عدم تحرّک او، نسبت به حیات وى، ظنین شدند. یکى از آنان، تیرى به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتى قبل از آن، جان داده است، ولى این، در حالى بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند.(29)
در کتاب بلوغ الادب، نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله، با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر، برابرى داشته است و آنها شجاعترین قبایل عرب محسوب مىشدند.(30)
جالب این که سربازان امام علیه السّلام در کوفه، بالغ بر دهها هزار نفر، بلکه به روایتى، یک صد هزار نفر(31) بودند ولى امام علیه السّلام آرزو مىکند همه آنها، تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنى فراس شوند و این نشان مىدهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه، بىاستقامت و بىکفایت بودند و تا چه حدّ، مردان قبیله بنى فراس، شجاع و پر استقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتى، در سایه ایمان به اسلام، شجاعت بیشترى یافتند.
همان گونه که قرآن مىگوید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»(32)
چه بسیار گروههایى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند.
1) در مصادر «نهج البلاغه»، آمده است که قبل از مرحوم سیّد رضى، مسعودى در مروج الذهب، این خطبه را با مختصر تفاوتى، آورده است. سپس مىگوید که عقد الفرید و ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به آن اشاره کردهاند.
2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، پایان خطبه.
3) شرح نهج البلاغه، ابن میثم البحرانى، جلد 2، صفحه 18.
4) ضمیر «هى» به حکومت یا مملکت باز مىگردد و مفهوم جمله چنین است: «ما الحکومة و المملکة التی تحت سیطرتى الّا الکوفة».
5) «أعاصر» جمع «أعصار» به معناى «گردباد» است و به طوفانهاى اجتماعى نیز «أعاصر»- به طور کنایه گفته مىشود. در جمله بالا به معناى ناآرامىهایى است که غالبا، در طول تاریخ، بر کوفه حاکم بود.
6) معجم البلدان، ماده «کوفه»، تاریخ کامل، جلد 2، صفحه 527، لغتنامه دهخدا، ماده «کوفه».
7) سوره تین، آیه 2.
8) سفینة البحار، ماده «کوفه».
9) ابن ابى الحدید، این سخن را، از جاحظ نقل کرده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 343).
10) نهج البلاغه، خطبه 126.
11) نهج البلاغه، خطبه 200.
12) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 177.
13) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 383، تاریخ طبرى، جلد 4، صفحات 106 و 108.
14) «اطّلع» از ماده «طلع» و در اصل، به معناى «نگریستن از بالا» است و سپس به عنوان کنایه، در معناى غلبه یا پیروزى ناگهانى، به کار رفته است. و ماده «طلوع»، به معناى ظهور و بروز است.
15) «یدالون» (فعل مضارع مجهول از باب افعال) از مادّه «دوله» به معناى «انتقال از جایى به جاى دیگر» است. و مال و ثروت را، از این جهت، دولت مىگویند که در میان مردم، دست به دست مىشود. و حکومت را نیز به همین دلیل، دولت مىگویند که هر چند روزى، در دست کسى است. بنا بر این، جمله «یدالون منکم» مفهومش این است که حکومت، از شما گرفته مىشود، به خاطر ضعف و ناتوانى و پراکندگى و اختلافتان.
16) «قعب» به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى «قدح چوبى» و به گفته بعضى دیگر، «قدح بزرگ ضخیم» است.
17) «علاقه»، این واژه اگر به فتح عین استعمال شود، به معناى «پیوندهاى معنوى» است و اگر به کسر عین استعمال شود، به همین معنا یا به معناى «پیوندهاى مادّى»، است. و در جمله بالا، به معناى «دسته یا بندى است که ظرف را به آن آویزان مىکردند».
18) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحات 3- 18، و منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 360، و الغدیر، جلد 11، صفحه 19.
19) «مروج الذهب»، جلد 3، صفحه 163، (بحث ذکر ایّام الولید بن عبد الملک).
20) «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» (سوره انفال، آیات 62- 63).
21) «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» (سوره آل عمران، آیه 103).
22) «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً» (سوره انعام، آیه 65).
23) «سئمتهم» از مادّه «سأم» است و به معناى «ملالت و افسردگى و زدگى از چیزى» است.
24) «مث» از مادّه «میث» است و در اصل، به معناى «حل شدن چیزى در آب» است و بر بارش باران که خاک زمین را در خود حل مىکند، نیز اطلاق شده و به حوادث تلخ و دردناک که عقل و هوش انسان را مىگیرد و قلب او را فشار مىدهد نیز گفته شده است.
25) توجه داشته باشید که «ملّ ملالا» به معناى «خسته و زده شدن از کسى یا چیزى» است، نه «خسته کردن کسى را»، و «سئم سآمة» نیز مترادف با آن است و همان معنا را مىبخشد، (به مفردات و صحاح و لسان العرب) مراجعه شود.
26) سوره اعراف، آیه 82.
27) منهاج البراعه، جلد 3، صفحه 358، مسعودى- از مورّخان مشهور- تصریح مىکند که حجاج، در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگى، به جهنّم واصل شد.
28) سوره نوح، آیه 26.
29) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 341.
30) بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 125.
31) همان مأخذ.
32) سوره بقره، آیه شریفه 249.