و من خطبة له علیه السّلام
و قد قالها یستنهض بها النّاس حین ورد خبر غزو الانبار بجیش معاویة فلم ینهضوا. و فیها یذکر فضل الجهاد و یستنهض الناس و یذکر علمه بالحرب و یلقى علیهم التبعة لعدم طاعته.
امام، این خطبه را زمانى ایراد فرمود که خبر حمله لشکر معاویه به شهر (مرزى) انبار به آن حضرت رسید، ولى مردم براى جهاد حرکت نکردند.
امام علیه السّلام این خطبه را ایراد فرمود، فضیلت جهاد را در آن برمىشمرد و مردم را به قیام (در برابر غارتگران شام) تشویق مىکند، و نیز آگاهى خود را به فنون و مدیریت جنگ بیان مىدارد و مسئولیت را متوجه مردمى مىسازد که از وى اطاعت نکردند.
سند خطبه و زمان و مکان ورود آن
این خطبه، به گفته ابن ابى الحدید، از خطبههاى مشهور امام على علیه السّلام است که (علاوه بر مرحوم سید رضى) بسیارى از محقّقان و محدثان، آن را در کتابهاى خود آوردهاند، از جمله مبرّد در ابتداى کامل (با مقدارى تفاوت) ذکر کرده و در ابتداى آن مىنویسد: به على علیه السّلام خبر دادند که گروهى از لشکر معاویه، به شهر انبار (یکى از شهرهاى مرزى عراق) وارد شدهاند و فرماندار آن حضرت را- که حسان بن حسان نام داشت- کشتهاند.
امام علیه السّلام خشمگین شد و حرکت کرد به گونهاى که عبایش به روى زمین کشیده مىشد تا به نخیله (لشکرگاهى در نزدیکى کوفه) رسید و مردم به دنبال حضرتش
حرکت کردند. امام علیه السّلام روى بلندى قرار گرفت و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و درود بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و سپس این خطبه را ایراد کرد.(1)
مرحوم کلینى، در کتاب کافى، در بحث جهاد نیز آن را آورده است.(2)
نویسنده مصادر نهج البلاغه، این خطبه را از ده منبع معروف قبل از مرحوم سید رضى، نقل کرده است، از جمله البیان و التبیین جاحظ، عیون الاخبار ابن قتیبه، الاخبار الطوال دینورى، غارات ثقفى، عقد الفرید ابن عبد ربّه، أغانى ابو الفرج اصفهانى، …(3)
همان گونه که در بالا آمد، امام، این خطبه را در نخیله و در زمانى ایراد فرمود که به آن حضرت خبر دادند که سفیان بن عوف غامدى- که در متن خطبه، از او، به «اخو غامد» تعبیر شده- به مرزهاى عراق حمله کرد و نماینده على علیه السّلام، حسان بن حسان، و گروه دیگرى را به شهادت رساند و اموال زیادى را غارت و خانههاى بسیارى را ویران کرد و بدون این که مقاومت مهمّى در برابر او بشود، به شام برگشت.
سفیان بن عوف، مىگوید معاویه مرا احضار کرد و گفت: «تو را با لشکر انبوهى به جانب فرات مىفرستم. هنگامى که به سرزمین هیت (شهرى است در کنار فرات بالاتر از انبار) رسیدى، اگر لشکرى یافتى، به آنها حمله کن و الّا شهر انبار را مورد هجوم قرار بده! اگر در آنجا سپاهى نبود، به مدائن هجوم ببر! سپس به شام برگرد. زنهار! به کوفه نزدیک مشو! و بدان که حمله به انبار و مدائن، حمله به کوفه است، زیرا، این کار، قلب عراقیان را مىلرزاند و دوستان ما را خوشحال مىکند. در این سفر، به هر کس برخوردى که حکومت مرا قبول نداشت، بکش! و همه قریههایى را که سر راه تو قرار دارد، ویران ساز و اموال آنان را غارت کن، زیرا، غارت اموال مانند کشتن افراد، براى مخالفان ما، دردناک است.»
سفیان، این دستور را اجرا کرد، هنگامى که به شهر انبار رسید، حسان بن حسان بکرى، با گروهى به مقابله او برخاست و در آغاز، حمله شامیان را دفع کرد، ولى چون لشکر شام، بسیار زیاد بود و حسان دید قدرت در هم شکستن آنها را ندارد، آماده پیکار تا مرز شهادت شد. از اسب پیاده شد و آیه 23 سوره احزاب را خواند که مضمونش این است: «بعضى از مؤمنان راستین، شربت شهادت نوشیدند و بعضى منتظرند، «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»». سپس گفت: «آن کس که خود را آماده شهادت نکرده، در هنگامى که ما به مبارزه مشغولیم و دشمن نمىتواند فراریان را تعقیب کند، از شهر بیرون رود و آنها که آماده شهادتاند، با ما بمانند. گروه زیادى رفتند، او، با سى مرد پیاده، به مبارزه برخاست، تا همگى به افتخار شهادت نائل شدند.(4)
این حادثه تکان دهنده، قلب امام علیه السّلام را سخت آزرده ساخت و خطبه بالا را که بیانگر سوز درونى مولا و خشم فراوان او از کوتاهى مردم در امر جهاد با دشمنان اسلام است، بیان فرمود.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که قبلا اشاره شد، این خطبه- که به خطبه جهاد معروف است- از مشهورترین خطبههاى مولا امیر مؤمنان، محسوب مىشود و تمام خطبه، بر محور جهاد دور مىزند.
در بخش نخستین آن، اهمّیّت جهاد و آثار مهمّ آن، با بیان بسیار گویا و زیبا، تشریح و نیز پیامدهاى ترک جهاد براى امّتها، تبیین شده است.
در بخش دیگرى، مردم کوفه را سخت ملامت مىکند، سپس از حادثه دردناک حمله «سفیان غامدى» به شهر مرزى «انبار» و شهادت «حسان ابن حسان»-
نماینده شجاع و باوفاى امام- و سایر ویرانگرىهاى او و لشکر شام خبر مىدهد.
در بخش سوم، باز، سرزنشها را متوجه مردم سست عراق در آن عصر و زمان، مىسازد و آنها را سخت ملامت مىکند.
در آخرین بخش، آمادگى کامل خود را براى جهاد با دشمن خونخوار و بىرحم و سوابق گذشته خویش را در امر جهاد، بیان مىدارد.
در مجموع، روح حماسى فوق العادهاى، بر غلبه، حاکم است که هر شنوندهاى را سخت تحت تأثیر قرار مىدهد.
جالب این که شارح معروف نهج البلاغه، «ابن ابى الحدید»، در یکى از سخنان خود مىگوید که: بسیارى از گویندگان، در باره اهمّیّت جهاد و تشویق به آن، سخن گفتهاند، امّا همه آنها، خمیر مایه سخن خود را از کلام على علیه السّلام گرفتهاند.
سپس به خطبه معروف «ابن نباته» در باره جهاد اشاره مىکند و آن را در برابر خطبه مولا على علیه السّلام مانند شمشیر چوبین، در برابر شمشیر پولادین بر مىشمرد و آنها را قابل مقایسه نمىداند.(5)
بخش اوّل
أمّا بعد، فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة، فتحه اللّه لخاصّة أولیائه، و هو لباس التّقوى و درع اللّه الحصینة، و جنّته الوثیقة، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ، و شمله البلاء، و دیّث بالصّغار و القماءة، و ضرب على قلبه بالأسهاب، و أدیل الحقّ منه بتضییع الجهاد، و سیم الخسف، و منع النّصف.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدانید) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى دوستان (خاص خود) گشوده است، و آن لباس تقوى، زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است. هر کس آن را از روى بىاعتنایى (نه به خاطر عذر) ترک کند خدا لباس ذلّت و خوارى در اندام او مىپوشاند، بلا از هر سو او را احاطه مىکند و گرفتار حقارت و پستى مىشود، عقل و فهم او تباه مىگردد و به خاطر تضییع جهاد حق از او گرفته مىشود، در راه نابودى پیش مىرود و از عدالت محروم مىگردد!
شرح و تفسیر
جهاد درى از درهاى بهشت
در این جملههاى کوتاه که در نخستین فراز این خطبه آمده است فلسفه جهاد و آثار پر برکت آن در پنج جمله پر معنا بیان گردیده و سپس آثار شوم ترک جهاد، در
هفت جمله دیگر تشریح شده است.
در نخستین جمله در باره اهمیّت جهاد مىفرماید:
«امّا بعد (از حمد و ثناى الهى)، جهاد درى از درهاى بهشت است، «أمّا بعد، فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة».
بدیهى است براى وصول به رحمت و رضوان خداوند و بهشت برین، اسباب مختلفى وجود دارد که در احادیث، به عنوان «درهاى بهشت» معرفى شده که یکى از مهمترین آنها، جهاد است. به همین دلیل، در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که پیغمبر فرمود: «للجنّة باب یقال له: «باب المجاهدین». یمضون الیه فاذا هو مفتوح و هم متقلّدون بسیوفهم، و الجمع فى الموقف، و الملائکة ترحّب بهم، بهشت، درى دارد به نام «باب المجاهدین» که آنان، به سوى آن حرکت مىکنند و در را در برابر خود باز مىبینند در حالى که شمشیرها را به کمر بستهاند. این، در حالى است که سایر مردم، در موقف حساب ایستادهاند و در انتظار حساباند، (امّا مجاهدان، بدون حساب، به سوى بهشت مىروند و در آستانه بهشت)، فرشتگان، به آنان تبریک مىگویند».(6)
مىدانیم که جهاد در اسلام، دو شعبه دارد: جهاد با دشمن بیرون و جهاد با نفس اماره.
نخستین جهاد را، «جهاد اصغر» و دومى را «جهاد اکبر» مىگویند، امّا هر دو، درى از درهاى بهشت محسوب مىشود. بدون جهاد اکبر، کسى، به لقاء اللّه نمىرسد و بدون جهاد اصغر، سر بلندى در دنیا و آخرت، حاصل نمىگردد.
در دومین جمله مىفرماید: «خداوند، آن در را به روى دوستان خاصّ خود گشوده است، فتحه اللّه لخاصّة أولیائه».
درست است که جهاد با دشمن برون و درون، وظیفه همه مسلمانان است، ولى
تنها، اولیاى خاصّ الهى مىتوانند این دو طریق را با نیّت خالص و تا آخرین مرحله، بپیمایند و دیگران گاه با نیاتى آلوده و انتظار غنیمت و یا کسب نام و شهرت و یا امثال آن، در این میدان گام مىنهند و تا آخرین مرحله پیش نمىروند. تنها، خاصّان اولیاء اللّه هستند که جهاد را، با خلوص نیّت، تا آخرین مرحله پیش مىبرند. آنها هستند که در برابر تمام مشکلات جهاد اکبر و اصغر، شکیبایى به خرج مىدهند و در برابر تمام شدائد این راه، مىایستند و شیاطین جن و انس را با پایمردى خود، به زانو در مىآورند.
بنا بر این، جاى این اشکال که «چرا امام فرموده است: خداوند، باب جهاد را به روى خاصّان اولیائش گشوده، در حالى که مىدانیم وظیفه همه مسلمانان است؟ باقى نمىماند».
از این جمله، این نکته نیز استفاده مىشود که اگر کسى از عهده جهاد اکبر و اصغر، هر دو، به خوبى برآید از خاصّان اولیاء اللّه خواهد بود.
در سومین و چهارمین و پنجمین توصیف در باره جهاد، مىفرماید: «و آن، لباس تقوا، زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است، «و هو لباس التّقوى و درع اللّه الحصینة، و جنّته الوثیقة».
مىدانیم لباس، هم مایه زینت و زیبایى انسان است و هم حافظ بدن او از گرما و سرما و آفات دیگرى که در صورت عریان بودن بر بدن او وارد مىشود. جهاد نیز مایه آبرو و عزّت و سربلندى اقوام و ملّتها و پیشگیرى از انواع آفات است همان گونه که در ادامه این خطبه، با تعبیر دیگرى بیان شده است. اندام برهنه، زشت و بدن نما و کاملا آسیب پذیر است. قوم و ملّتى که جهاد را ترک کنند، ذلیل و سر به زیر و آسیب پذیر خواهند بود.
امّا چرا «لباس» در اینجا، به «تقوا» اضافه شده؟ ممکن است از این نظر باشد که حفظ اصول تقوا، بدون امنیت ممکن نیست، همان گونه که امنیت، بدون جهاد
حاصل نمىشود.
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که اشاره به آیه 26، سوره اعراف، دارد که بعد از ذکر لباس ظاهر به عنوان یک نعمت الهى مىفرماید: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»، لباس تقوا از لباس ظاهر هم بهتر و کارسازتر است.
بنا بر این، منظور این است که لباس تقوا که در قرآن به آن اشاره شده، مصداق کاملش همان جهاد است که از تمام جوانب، جامعه را در امن و امان قرار مىدهد،(7) و مایه حسن و زیبایى است.
حضرت، در جمله بعد، جهاد را به «زره محکم» و در جمله سوم، به «سپر مطمئن» تشبیه کرده است که هر دو، از وسائل دفاعى در جنگ است همان گونه که در نبردهاى قدیم، کسانى که زره در تن و سپر در دست نداشتند از ضربات دشمن در امان نبودند، قوم و ملّتى که جهاد را ترک کند در برابر ضربات دشمن بسیار ناتوان و آسیب پذیر خواهد بود.
این تعبیر، ممکن است اشاره به این حقیقت باشد که مقصود از جهاد، هجوم بردن بر دیگران و توسعه طلبى و غصب اموال و تحمیل عقیده نیست، زیرا معتقدیم که منطق اسلام و قرآن، آن قدر نیرومند است که بدون نیاز به شمشیر، پیش مىرود.
بنا بر این جهاد، براى حفظ جامعه اسلامى و از بین بردن موانع راه تبلیغ و موانع آزادى بیان تشریع شده است.
در جنگهاى امروز، گر چه سپرها و زرههاى سابق کنار گذاشته شده، ولى وسائل دیگرى که بسیار کاملتر از آن، مانند زره پوشها و نفربرها و سنگرهاى بسیار محکم است، جانشین آن گردیده است و نیز در برابر حملات شیمیایى، لباسهاى مخصوصى تهیه شده است که انسانها را در برابر چنین تهاجمى، حفظ کند.
این نکته نیز قابل توجه است که آنچه در تفسیر این جملهها در باره جهاد اصغر (دشمن خارجى) گفته شد، در مورد جهاد اکبر (جهاد با نفس) نیز صادق است، زیرا اگر جهاد با نفس نباشد، قلب و جان انسان در برابر تهاجم شیطان، سخت آسیب پذیر خواهد بود.
سپس امام علیه السّلام به جنبههاى منفى ترک جهاد پرداخته و به هفت نکته، در عبارات کوتاه و پر معنا، اشاره مىفرماید که هر کدام از آنها، اشاره به یکى از پیامدهاى منفى جهاد دارد:
نخست این که هر کس، آن را از روى بىاعتنایى ترک گوید، خداوند لباس ذلّت و خوارى بر تنش مىپوشاند. (و همان گونه که لباس، بر تمام بدن احاطه مىکند، ذلّت و خوارى، تمام زندگى او را فرا مىگیرد)، فمن ترکه رغبة عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ.
تعبیر به «رغبة عنه» اشاره به این است که افرادى، بر اثر عذر و ناتوانى و بیمارى و نقص عضو، قادر به جهاد نیستند، از این حکم مستثنایند، همان گونه که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است.(8)
دوم این که: بلا، از هر سو، او را احاطه مىکند، (و شمله البلاء).
چرا که چنین شخص یا جامعهاى، به خانه یا شهر بىدفایى مىماند که حیوانات درنده و موجودات موذى، از هر سو، به آن هجوم مىآورند و براحتى در آن وارد مىشوند. آرى، دیوار پولادین جهاد است که جلو این گونه بلاها را مىگیرد و انسان هاى درندهخو و موذى را، دور مىسازد.
سوم این که: «چنین کسى، گرفتار حقارت و پستى مىگردد، و دیّث(9)
بالصّغار(10) و القماءة(11)
چرا حقیر و پست نشود، در حالى که سرمایه عظمت و سربلندى، یعنى جهاد را، از کف داده و تهى دست باقى مانده است؟
درست است که این جمله، با جمله نخست، قریب المعنى است، ولى تفاوت ظریفى با آن دارد. در آنجا، سخن از ذلّت است و در اینجا، سخن از حقارت و پستى. این دو مفهوم، مختلفند ولى لازم و ملزوم هم. چهارمین مصیبتى که دامن ترک کننده جهاد را مىگیرد این است که «عقل و فهم او تباه مىشود، و ضرب على قلبه بالأسهاب(12)».
افراد ضعیف و ناتوان و مغلوب و شکست خورده، دائما، گرفتار توهّماند و ارزیابى واقعیات، آن چنان که هست براى آنها مشکل است. وحشت از دشمن، سبب مىشود که گرفتار کابوسى از تخیّلات هولناک گردند، یا این که براى پیروزى، دست به دامن خرافات بزنند و به جاى جست و جوى پیروزى در سایه شمشیرها در میدان نبرد، مثلا به ساحران و جادوگران پناه ببرند. این طور افراد، در طول تاریخ، نمونههاى متعددى دارد. روشن است که تنها، افراد ضعیف و ناتوان، به این امور خرافى پناه مىبرند، ولى مجاهدان شجاع، از این موهومات، بیگانهاند.
پنجم این که «به خاطر ضایع کردن جهاد، حق، از او گرفته مىشود، و أدیل(13) الحقّ منه بتضییع الجهاد»، چرا که- همان گونه که در ضرب المثل معروف آمده است- حق، گرفتنى است و نه دادنى. زورگویان جهانخوار و غاصبان طغیانگر هرگز حق را به صاحبان حق نسپردهاند، بلکه باید قوى شد و حقّ خویش را از چنگال آنها گرفت.
در کلمات مبارک امام علیه السّلام در خطبه 29 آمده است که: (لا یدرک الحقّ الّا بالجدّ)، حق، جز با تلاش به دست نمىآید.
ششم این که: «چنین کسى، به راه محو و نابودى کشانده مىشود، و سیم الخسف». با توجه به این که خسف و خسوف، به محو شدن نور ماه گفته مىشود و نیز فرو رفتن و ناپدید شدن در زمین، و «سیم» از مادّه «سوم» به معناى «دنبال چیزى حرکت کردن» آمده است، مفهوم جمله، چنین مىشود که تارکان جهاد، در واقع، در طریق محو و نابودى خویش گام برمىدارند. و در طول تاریخ، کرارا، دیده شده که اقوام و ملّتهایى بر اثر سستى در جهاد، خود و کشورشان از صفحه جهان محو شدند.(14)
هفتم این که «از عدالت محروم مىگردد، (و منع النّصف)(15)
دلیل این معنا، روشن است، زیرا، طرفداران عدالت، غالبا، در اقلیتند. اگر در اقلیّت کمى نباشند، از نظر کیفیّت و قدرت، در اقلیت هستند. به همین دلیل، سلطهگران سود پرست، تا آنجا که به اصطلاح، کاردشان ببرد، پیش مىروند و حقوق ملتهاى مظلوم را پایمال مىکنند و پیوسته بر مال و جاه و جلال خود مىافزایند.
ملتهاى مظلوم و ستمدیده، تنها، در سایه جهاد مىتوانند عدالت اجتماعى را تحقّق بخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند.
به این ترتیب، مىبینیم که امام، در این چند خط از خطبه، چه حقایق مهمى را در باره آثار بزرگ جهاد در سرنوشت جوامع انسانى، بیان کرده و ترسیمى بسیار منطقى از مسأله جهاد و فلسفه آن را نشان داده است.
این تحلیلها، نشان مىدهد که جهاد، نه تنها به خاطر پاداشهاى معنوى سراى دیگر، بلکه به خاطر ارزشهایى که در همین زندگى دنیوى مىآفریند، باید مطلوب همه باشد. چه کسى است که طالب ذلّت و تحقیر و پستى و غصب حقوق، و سرانجام، محو از صفحه روزگار شدن باشد؟ اگر با این امور مخالفیم، پس باید دامن همّت بر کمر زنیم و به پا خیزیم و جهاد کنیم و همین نتایج گرانبها است که تحمّل مشکلات جهاد را بر ما آسان مىسازد، مانند تحمّل تلخى داروى شفا بخش.
نکتهها
1- جهاد، رمز عظمت و سربلندى ملّتها است
در باره جهاد، سخن بسیار زیاد است و با توجه به این که امام علیه السّلام در خطبههاى نهج البلاغه کرارا به این مسأله مهم اشاره فرموده. ما هم مجال زیادى داریم که در این باره، بحثهاى زیادى داشته باشیم. آن چه را در اینجا به عنوان یک اصل اساسى باید یادآور شویم، این است که جهاد، قانون حیات و زندگى است و هر موجود زندهاى، تا زمانى به زندگى خود ادامه مىدهد که مشغول جهاد است و آن روز که جهاد را رها کند، مرگ او آغاز مىشود.
گیاهان، با آفات گوناگونى روبرو هستند و براى زنده ماندن خود با آنها پیکار مىکنند. ریشههاى درختان، براى به دست آوردن آب و آذوقه، دائما، در اعماق زمین در حرکتند. و هر گاه با موانع سختى، مانند یک قطعه سنگ روبرو شوند، سعى مىکنند که آن را بشکنند و پیش بروند و اگر قدرت شکستن آن را نداشته باشند، آن را دور مىزنند و به راه خود ادامه مىدهند. انواع جانداران براى زنده ماندن با موانع حیات خود پیکار مىکنند. پرندگانى را مىشناسیم که براى مبارزه کردن با محیط، اقدام به مهاجرتهاى طولانى کرده و گاه، فاصله قطب شمال تا جنوب را طى مىکنند.
در درون بدن انسان، در مسیر گردش خون او، یک صحنه بزرگى از جهاد دیده مىشود. سربازان مدافع تن- که «گلبولهاى سفید» نامیده مىشوند- در تمام طول عمر انسان، مشغول پیکار با دشمنان خارجى، یعنى میکروبها و ویروسهایى هستند که از طریق آب و غذا و هوا و خراشهاى پوست بدن، وارد این کشور مىشوند. این سربازان مدافع و سخت کوش، از طریق الهام آفرینش، با انواع جنگهاى فیزیکى و شیمیایى، آشنا هستند و دشمن را با وسائل مختلف، در هم مىکوبند و سلامت انسان را تأمین مىکنند.
اگر به سببى از اسباب، این نیروى دفاعى از کار بیفتد، در زمان بسیار کوتاهى انواع بیمارىها، به سراغ انسان مىرود. بیمارى بسیار خطرناک «ایدز»، چیزى جز از کار افتادن این نیروى دفاعى نیست. و به همین دلیل، مبتلایان به این بیمارى وحشتناک، در زمان کوتاهى، مورد تهاجم بیمارىهاى سخت و سنگینى قرار مىگیرند.
کوتاه سخن این که جهاد، رمز حیات و ضامن سعادت و سبب پیروزى و موفقیّت و عامل سربلندى و عزت است، امّا جهادى که در مسیر حق و عدالت قرار گیرد که غیر از آن، تجاوز است و ظلم و جنایت.
به همین دلیل، در آیات قرآن مجید و روایات و از جمله در خطبه بالا، اهمّیتى به جهاد داده شده است که به کمتر چیزى داده شده، به خصوص اگر جهاد را به معناى گسترده و در مورد جهاد با دشمن درون و بیرون تفسیر کنیم که تمام برنامههاى الهى و دینى را فرا مىگیرد. در حدیث پر معنایى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در اهمیّت جهاد مىخوانیم: «من ترک الجهاد ألبسه اللّه ذلّا فى نفسه و فقرا فى معیشته و محقا فى دینه، کسى که جهاد را ترک کند، خداوند، لباس ذلّت بر او مىپوشاند و در زندگى مادّى نیز گرفتار فقر و تنگدستى مىشود و دین او بر باد
مىرود.(16)»
از این حدیث، به خوبى، استفاده مىشود که ترک جهاد، هم زندگى معنوى انسان را به خطر مىافکند و هم زندگى مادّى او را.
در حدیث دیگرى، از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که این جمله را از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرمود: «اغزوا تورثوا أبنائکم مجدا، پیکار کنید تا براى فرزندان خود، مجد و عظمت به ارث بگذارید.(17)».
در کلمات قصار نهج البلاغه، در آنجا که فلسفه احکام را بیان مىفرماید، مىخوانیم: و الجهاد عزّا للاسلام،(18) خداوند، جهاد را، سبب عزت و سربلندى اسلام و (مسلمانان) قرار داده است.
در زمینه جهاد، مطالب فراوان دیگرى نیز هست که در ذیل خطبههاى مختلف نهج البلاغه، به خواست خدا، مطرح خواهد شد.
2- آیا جهاد اسلامى فقط دفاعى است؟!
سالها است که این سؤال در میان دانشمندان اسلام مطرح است. گروهى، سعى دارند که تمام غزوات زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را در شکل دفاعى توجیه کنند، تا مبادا، اسلام، متهم شود که با زور شمشیر مىخواهد تعلیمات خود را به کرسى بنشاند! یا به تعبیرى دیگر، مبادا اسلام را به کشور گشایى و توسعه طلبى نظامى متهم سازند!
در مقابل، افرادى اصرار دارند که غزوات اسلامى را، به دو دسته تقسیم کنند و بگویند که بخشى تهاجمى بوده و بخشى دفاعى و حتّى این دو بخش را براى مسلمانان امروز نیز ثابت مىشمارند و معتقدند که اسلام، وظیفه دارد اقوامى را که در فشارند و تحت سیطره ظالمانند، آزاد سازد و این در واقع، نوعى تهاجم است و نیز وظیفه دارد که راه را براى تبلیغات منطقى خود بگشاید و موانع را، هر چند با
توسل به قدرت نظامى باشد، از سر راه بردارد و این، نوع دیگرى از تهاجم است.
در اینجا، نظر سومى وجود دارد و آن این که طبیعت جنگ در اسلام، طبیعت دفاعى است، ولى گاه مسائل دفاعى، تهاجم را ضرورى مىسازد.
مثلا، همان مسأله دفاع از مظلومان در بند، یا به تعبیر امروز، مداخله بشر دوستانه، گر چه در ظاهر شکل تهاجمى دارد، امّا در واقع دفاع از گروهى است که تحت ستم واقع شدهاند و جزیى از جامعه بزرگ انسانى هستند و دفاع از آنها، بر سایر انسانهاى متعهّد و مؤمن لازم است.
نیز، تهاجم در مورد دوم- یعنى گشودن راه براى آزادى تبلیغات منطقى- نیز نوعى دفاع در مقابل موانع است، یعنى، اگر دشمن، مانعى بر سر راه ایجاد کند، اسلام، اجازه درگیرى را با او مىدهد.
تعبیراتى که در جملههاى نخستین این خطبه دیده مىشود، همه، دلیل روشنى بر دفاعى بودن طبیعت جهاد است، چرا که در یک جا، جهاد به لباس، و در جاى دیگر به زره، و در جاى سوم به سپر تشبیه شده است و مىدانیم که این هر سه، در واقع از وسایل دفاعى است.
در جملههاى آینده نیز اشارات لطیفى به جملات تهاجمى که در واقع، جنبه دفاعى دارد، به چشم مىخورد از جمله این که مىفرماید: (قلت لکم: اغزوهم قبل أن یغزوکم)، من به شما گفتم: پیش از آن که آنان به شما حمله کنند، شما به آنها حمله کنید، (یعنى حمله براى پیشگیرى از حملات دشمن).
این قانون کلى، تنها یک استثناء مىتواند داشته باشد و آن، پیکار و مبارزه است براى محو بت پرستى، چرا که اسلام بت پرستى را بزرگترین خطر براى جامعه انسانى، از نظر معنوى و مادّى، مىداند و اجازه مىدهد که براى از بین بردن بت پرستى- در صورتى که تبلیغات منطقى مؤثر نیفتد- دست به جهاد ببرند.
شک نیست که ممکن است جهانخواران و دولتهاى زورگو و ستمگر، از مسأله
دفاع از مظلومان یا مبارزه با انحطاط فرهنگى و فکرى، به عنوان وسیلهاى براى سرپوش گذاشتن بر اهداف تجاوز طلبانه خود استفاده کنند، ولى هرگز ارزش این مفاهیم کاسته نمىشود. سوء استفاده از عناوین و مفاهیم مقدّس، چیزى است که همیشه در جهان بوده است.
براى توضیح بیشتر در باره اهداف جهاد در اسلام، مىتوانید به تفسیر نمونه، جلد دوم، ذیل آیه 193 سوره بقره، مراجعه فرمایید.
بخش دوم
ألا و إنّی قد دعوتکم إلى قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا، و سرّا و إعلانا و قلت لکم: اغزوهم قبل أن یغزوکم، فو اللّه! ما غزی قوم قطّ فی عقر دارهم إلّا ذلّوا. فتواکلتم و تخاذلتم حتّى شنّت علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان. و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها، و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل على المرأة المسلمة، و الأخرى المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها، ما تمتنع منه إلّا بالاسترجاع و الاسترحام ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم، و لا أریق لهم دم، فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندی جدیرا.
ترجمه
آگاه باشید! من، شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با این گروه (معاویه و حاکمان شام) فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگید (و به استقبال آنها به بیرون مرزها بروید) به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى در درون خانهاش، مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذلیل و خوار شده است، امّا شما، هر کدام، مسئولیت را به گردن دیگرى انداختید و دست از یارى هم برداشتید تا آن که مورد هجوم پى در پى دشمن واقع شدید و سرزمینهایتان از دست رفت. (اکنون بشنوید یکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخو غامد (سفیان بن عوف- از قبیله ی
بنى غامد-) به شهر انبار، حمله کرده و لشکر او، وارد آن شهر شدهاند و حسّان بن حسّان بکرى (فرماندار و نماینده من) را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده است که یکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشوارههاى آنان را از تنشان بیرون آورده است، در حالى که هیچ وسیلهاى براى دفاع از خود، جز گریه و زارى و التماس نداشتهاند! آنها (بعد از این همه جنایات)، با غنائم فراوانى، به شهر و دیار خود بازگشتهاند بى آن که حتى یک نفر از آنان آسیب ببیند یا خونى از آنها ریخته شود. اگر به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)، مسلمانى از شدّت تأسّف و اندوه بمیرد، ملامتى بر او نیست، بلکه به نظر من، سزاوار است.
شرح و تفسیر
اگر کسى از این غصّه بمیرد سزاوار است!
در این فراز از خطبه امام علیه السّلام بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسیار پر معنا و پر محتوا، وارد ذى المقدمه مىشود و انگشت روى یک نمونه بارز از پیامدهاى شوم ترک جهاد گذارده، مىفرماید: «آگاه باشید! من شب و روز، پنهان و آشکار شما را به مبارزه با این گروه (معاویه و حاکمان شام) فرا خواندم و گفتم پیش از آن که آنها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگید، ألا و إنّی قد دعوتکم إلى قتال هؤلاء القوم لیلا و نهارا، و سرّا و إعلانا و قلت لکم: اغزوهم قبل أن یغزوکم».
گفتم که در طبیعت این گروه ظالم و ستمگر، تجاوزگرى نهفته است و هر زمان که فرصت پیدا کنند، از کشتن بىگناهان و اسیر کردن زن و فرزند و غارت کردن اموالتان، دریغ نمىورزند، پس عقل و شرع به شما اجازه مىدهد که توطئههاى آنها را در نطفه خفه کنید و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان در هم بشکنید و آتش فتنه را بدین وسیله خاموش کنید.
حضرت، سپس به استدلال مهم و روشنى در این زمینه پرداخته و مىفرماید: «به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى، در درون خانهاش، مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذلیل و خوار شده است، «فو اللّه! ما غزی قوم قطّ فی عقر(19) دارهم إلّا ذلّوا.» روشن است آنهایى که در درون خانه خود، مورد تهاجم دشمن قرار مىگیرند، به آسانى روحیه خود را از دست مىدهند و احساس شکست مىکنند و همین امر، به شکست آنها مىانجامد.
از سوى دیگر مهاجم، هیچ گاه رعایت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و دیار قومى را که مورد هجوم واقع شدهاند نمىکند، مىزند و مىکوبد و ویران مىکند و پیش مىآید، ولى صاحب خانه ناچار است این امور را رعایت کند، چرا که سرمایههاى او را تشکیل مىدهد و همین گونه ملاحظات، فعّالیت آنها را محدود مىکند و اى بسا منجر به شکست مىشود.
هنگامى که جمعیّتى در خانه خود مورد هجوم قرار مىگیرد، زن و فرزندان و کودکان در لابهلاى جنگجویان قرار مىگیرند. مهاجم، بىپروا خون مىریزد و پیش مىآید، ولى صاحب خانه، مجبور به رعایت مسائل انسانى مربوط به خویش است. این امر نیز کار او را به کندى مىکشاند.
مجموع این امور و امورى دیگر، دلیل بر شکست قومى است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گیرند. به همین دلیل، در غزوات اسلامى، همیشه (جز در بعضى از موارد استثنایى که شرایط خاصى وجود داشته، مانند جنگ احزاب) دستور داده مىشد که جنگجویان، به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند.
سپس امام علیه السّلام به عنوان نتیجه گیرى مىفرماید: «ولى شما، هر کدام، مسئولیت را به گردن دیگرى انداختید و دست از یارى هم برداشتید تا آنجا که مورد هجوم
پى در پى دشمن واقع شدید و سرزمینهایتان از دست رفت، (فتواکلتم(20) و تخاذلتم حتّى شنّت(21) علیکم الغارات و ملکت علیکم الأوطان).
تواکل، در اصل واگذارى هر کس کار خود را به دیگرى است. و به تعبیرى دیگر، مفهومش این است که هر کس مسئولیت را از خود سلب کند و بر عهده دیگرى بگذارد و در نتیجه میدان خالى شود. تخاذل، این است که هر کسى از یارى دیگرى چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد، در نتیجه، رشته اتّحاد گسیخته شود و دشمن، بى آن که احساس رادع و مانعى کند، حملهور شود و این یکى از بدترین و زشتترین صفات در جوامع بشرى است که افراد، مسئولیتها را از خود سلب کرده به گردن دیگران بیندازند و هر کس به کار خویش پردازد و اگر برادر یا برادرانش مورد تهاجم قرار گیرند، آنها را تنها بگذارد. و نتیجه این کار، همان است که مولا در سخن بالا فرموده است، یعنى دشمن جسور مىشود و پى در پى حمله مىکند و شهرها و آبادىها یکى بعد از دیگرى، در برابر او سقوط مىکند.
سپس امام علیه السّلام به عنوان بیان یک شاهد زنده عینى، به شرح ماجراى دردناک حمله اخو غامد، (سفیان بن عوف غامدى) پرداخته، چنین مىفرماید:
(اکنون بشنوید یکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخو غامد، به شهر انبار حمله کرده و لشکریان او وارد آن شهر شدهاند، حسّان بن حسّان بکرى، (فرماندار و نماینده من) را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است، (و هذا أخو غامد و قد وردت خیله الأنبار و قد قتل حسّان بن حسّان البکریّ و أزال خیلکم عن مسالحها).
با توجه به این که «مسالح» جمع «مسلحه» به معناى «مرزى» است- به خاطر این که در آنجا اسلحه جمع آورى مىکنند و مرزداران به وسیله آن به پاسدارى
مىپردازند- روشن مىشود که شهر انبار، در نزدیکى مرز عراق و شام بوده و اخو غامد به آن حملهور گردیده و تعبیر «أزال خیلکم عن مسالحها»، نشان مىدهد که بدون مقاومت مهمّى از مرز گذشته است. شرح این ماجرا، در آغاز خطبه گذشت.
سپس امام علیه السّلام از میان جنایات اخو غامد و لشکر غارتگرش، انگشت روى نقطه حسّاس و بسیار دردناکى گذاشته و مىفرماید:
به من خبر رسیده است که یکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمان دیگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشوارههاى آنان را از تنشان بیرون آورده است، در حالى که هیچ وسیلهاى براى دفاع از خود، جز گریه و زارى و التماس نداشتهاند! و لقد بلغنی أنّ الرّجل منهم کان یدخل على المرأة المسلمة، و الأخرى المعاهدة فینتزع حجلها(22) و قلبها(23) و قلائدها(24) و رعثها(25)، ما تمتنع منه إلّا بالاسترجاع و الاسترحام.
اشاره به این که احدى از مسلمانان آنجا به دفاع این زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام بوده، برنخاسته است! گویى، خاک مرگ بر سر همه آنها پاشیده بودهاند که چنین ننگ آشکارى را براى خود پذیرفتهاند، هم اموالشان به یغما رفته و هم نوامیسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شدهاند.
این نکته قابل توجه است که واژه «استرجاع» در کلمات مفسران نهج البلاغه، به
دو معنا تفسیر شده: نخست به «گریه و زارى که توأم با هقهق و رفت و آمد صدا در گلو» است و دیگر گفتن کلمه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» که معمولا در مصائب سخت که کارى از دست انسان ساخته نیست، گفته مىشود.
حضرت، سپس مىافزاید: «آنها بعد از این همه جنایات، با غنائم فراوانى به شهر و دیار خود بازگشتهاند بى آن که حتّى یک نفر از آنان آسیب ببیند یا قطره خونى از آنها ریخته شود، ثمّ انصرفوا وافرین ما نال رجلا منهم کلم،(26) و لا أریق لهم دم.
و در نتیجهگیرى نهایى این جمله کوبنده را بیان مىفرماید که «اگر به خاطر این حادثه (بسیار دردناک) مسلمانى از شدت تأسف و اندوه بمیرد، ملامتى بر او نیست، بلکه به نظر من سزاوار است، (فلو أنّ امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندی جدیرا).
امام علیه السّلام در این بیان گویا از مطلبى که اعماق او را مىسوزاند، پرده بر مىگیرد و آن این که چرا مسلمان با ایمان، آن قدر در برابر حوادث، سستى به خرج دهد که دشمن، بدون هیچ رادع و مانعى، به سرزمین او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتى متعرّض نوامیس او شود و بدون کمترین ضایعات، با دست پر، به خانه خود برگردد؟! آرى هیچ مسلمان غیرتمندى نمىتواند چنین حادثه دردناکى را تحمّل کند و اگر کسى از غصه و اندوه بمیرد، جاى سرزنش نیست.
جالب این که تجاوز به حریم و گرفتن زینت آلات زنان مسلمان و غیر مسلمان و هتک احترام آنها در یک ردیف شمرده شده و این نشان مىدهد که اوّلا اسلام، تا چه حدّ براى نوامیس مردم اهمّیّت قائل است و ثانیا، تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقلیتهایى که در پناه اسلام زندگى مىکنند مىداند. به هر حال مقصود امام علیه السّلام بیان عمق فاجعهاى است که انجام شده است.
بدیهى است این سخن، ویژه دیروز و زمانهاى گذشته و حمله لشکر معاویه به
شهر انبار نبوده و نیست، بلکه یک قاعده کلّى است که در زندگى مسلمانان امروز و فردا نیز صادق است. گویى امام علیه السّلام مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نوامیسشان را به خطر انداختهاند و در دفاع از خود در برابر این خونخواران و غارتگران، سستى به خرج مىدهند، مخاطب ساخته و همین سخنان را براى آنها بازگو مىکند که اگر مرد مسلمانى، از تجاوز دژخیمان به سرزمینهاى مقدّس اسلامى و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نوامیس و اعراضشان، از اندوه و غصه بمیرد، در خور سرزنش نخواهد بود.
نکتهها
1- شکست و پیروزى بىدلیل نیست
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام با آن فکر نافذ و روح بلند و ممارست مستمر در مسائل مربوط به جنگ و پیروزى و شکست، انگشت روى چند عامل مهم گذارده که سزاوار است همه فرزندان مکتبى امام، به آن توجه کنند. او مىفرماید: یکى از عوامل مهم شکست، حالت انفعالى به خود گرفتن و اجازه تهاجم به دشمن دادن است، تا آنجا که وارد خانه آنها شود. این، یک واقعیت غیر قابل انکار است و دلایل آن را به هنگام تفسیر خطبه شرح دادیم.
عامل دیگر، تواکل، به معناى «مسئولیت را به گردن هم انداختن» است. اگر در اجتماع، هر کسى وظیفه خود را به خوبى انجام دهد و گناه خود را به گردن دیگرى نیندازد و سهم خویش را در مسئولیتها بپذیرد، ناکامى و شکست، کمتر واقع مىشود. بدبختى از آنجا شروع مىشود که هر کس از زیر بار مسئولیت خود فرار کند و دیگرى را مقصّر بشمارد، در چنین جامعهاى همه مقصرند و همه گنهکار و شکست آنها در برابر دشمنان غیر منتظره نیست.
عامل سوم، تخاذل است و آن این که هر کسى که گرفتار حادثهاى مىشود، دیگران، حادثه را مربوط به خود او بدانند و به یاریش نشتابند. اگر حمله به این شهر
مىشود، مردم شهرهاى دیگر به یارى شهر مورد تهاجم نشتابند. بدیهى است در حادثه متقابل نیز اهل شهر دوم به یارى شهر نخست نخواهند آمد و نیز محلات یک شهر، همه به صورت واحدهاى جداگانه در مىآیند و با این تجزیه پیروزى دشمن مهاجم مسلّم است.
ولى اگر حالت انفعالى مبدّل به حالت تهاجمى شود و مسلمانان بر دشمنان پیشى بگیرند و هر کدام سهم خود را در مسئولیت اجتماعى و دفاع از کیان اسلام و کشورهاى اسلامى بر عهده بگیرند و هر گاه بخشى از کشور عظیم اسلام مورد تهاجم واقع شود همه کشورهاى اسلامى، یکپارچه برخیزند و به یارى بشتابند، به یقین پیروزى با آنها خواهد بود.
در خطبه 166 نیز به بخشى از این مطلب اشاره شده است: (أیّها النّاس! لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهین الباطل لم یطمع فیکم من لیس مثلکم و لم یقو من قوى علیکم)، اى مردم! اگر دست از حمایت هم در یارى حق برنمىداشتید و در تضعیف باطل، سستى نمىکردید، هیچ گاه، آنان که در پایه شما نیستند، در شکست شما طمع نمىکردند و هیچ نیرومندى، بر شما غالب نمىشد.
2- حمایت از اقلیتهاى مذهبى
ممکن است بعضى تصور کنند که مسأله احترام به اقلیتهاى مذهبى که در پناه اسلام، جان و مالشان محفوظ شمرده شده و نیز حمایت از آنها، تنها یک شعار است، ولى توجه به مسائل مربوط به آنها در فقه اسلامى و تعبیراتى مانند تعبیر امام علیه السّلام در این خطبه، نشان مىدهد که اسلام، دقیقا خود را حامى آنها مىشمرد و ما دام که دست به پیمان شکنى و اعمالى بر ضد اسلام نزدهاند، جان و مال و حیثیت و آزادىشان، محفوظ است.
در این فراز خطبه، امام علیه السّلام شدیدا از این مسأله ناراحت است که چرا غارتگران
شام، زیور آلات زنان یهودى یا نصرانى را که در پناه اسلام مىزیستهاند، به یغما بردهاند حتّى آنها را در کنار زنان مسلمان قرار مىدهد و نسبت به هر دو، شدیدا اظهار نگرانى و ناراحتى مىکند که چرا حرمت آنها شکسته شده و زیورآلاتشان غارت گردیده؟! و مردم عراق را به خاطر سستى و تنبلى در برابر این غارتگران، شدیدا، ملامت و سرزنش مىکند.
3- غیرت دینى
منظور از غیرت دینى، این است که انسان، در برابر تخلّفاتى که از مسیر حق و عدالت و احکام الهى مىشود، خاموش ننشیند و بىتفاوت از کنار آنها نگذرد بلکه تخلّف، هر چه شدیدتر باشد، جوش و خروش او بیشتر گردد. کسانى که خونسرد و بىرمق، از مقابل این امور مىگذرند، فاقد غیرت دینى هستند.
قرآن مجید، در باره بعضى از جنگجویان با ایمان که فاقد وسائل لازم براى شرکت در میدان جنگ بودند، مىفرماید: «وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ»(27)، بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبى (براى میدان جهاد) سوار کنى و تو گفتى که: «مرکبى که شما را بر آن سوار کنم، ندارم.» و آنها از نزد تو بازگشتند در حالى که چشمانشان از اندوه، اشکبار بود، ایرادى نیست، چرا که چیزى که در راه انفاق کنند، نداشتند.
این، چه عاملى است که فردى را که ابزار و وسایل جهاد را نمىیابد چنان منقلب مىکند که بىاختیار مانند ابر بهار، اشک بریزد؟ (توجه داشته باشید «تفیض»، در اینجا به معناى «فرو ریختن فراوان» است)، آن چیزى جز غیرت دینى نیست.
در خطبه مورد بحث نیز به یکى از مظاهر آن- که در بالاترین حدّ قرار دارد- اشاره شده است. حضرت مىفرماید: «اگر مسلمانى، به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)
از شدّت تأسّف بمیرد، جاى سرزنش ندارد، بلکه به نظر من سزاوار است.»
غیرت دینى، عامل بسیار مهمّى براى دفاع از حریم قوانین اسلام و احیاى معروف و از میان بردن منکر است.
جالب این که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند، دو فرشته را براى عذاب قومى مأمور کرد. هنگامى که آنها به سراغ این مأموریت خود رفتند، مردى به ظاهر نورانى را که آثار پارسایى و صلاح از او آشکار بود دیدند که در حال تضرّع و زارى به درگاه خدا است. یکى از آن دو، به دیگرى گفت: «این مرد، دعا کننده را دیدى؟» دیگرى گفت: آرى، ولى من مأموریتم را انجام مىدهم» دومى گفت: من، هیچ کارى نمىکنم، تا به پیشگاه خدا، پروردگارم باز گردم (و دستور جدیدى بگیرم) هنگامى که به پیشگاه خداوند عرضه داشت که «پروردگارا! من به آن شهر که رسیدم، یکى از بندگان تو را دیدم که در حال دعا و تضرّع است.» دستور آمد که برو و مأموریتت را انجام ده (و شهر را زیر و رو کنید)، فإنّ ذلک رجل لم یتغیّر وجهه غضبا لى قطّ، او مردى است که هرگز، چهرهاش از خشم در راه من، متغیّر و بر افروخته نشده است (و ذرهاى غیرت دینى نداشته).(28)
بخش سوم
فیا عجبا! عجبا- و اللّه- یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم! فقبحا لکم و ترحا، حین صرتم غرضا یرمى: یغار علیکم و لا تغیرون و تغزون و لا تغزون، و یعصى اللّه و ترضون! فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم: هذه حمارّة القیظ، أمهلنا یسبّخ عنّا الحرّ. و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فى الشّتاء، قلتم: «هذه صبارّة القرّ، أمهلنا ینسلخ عنّا البرد! کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ. فإذا کنتم من الحرّ و القرّ تفرّون، فأنتم- و اللّه- من السّیف أفرّ!
ترجمه
شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند قلب را مىمیراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازیر مىکند که آنها (شامیان غارتگر) در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق! روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرینتان باشد! چرا که (آن چنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان دادید که) هدف تیرها قرار گرفتید، پى در پى به شما حمله مىکنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنید! با شما مىجنگند و شما با آنها پیکار نمىکنید! آشکارا، معصیت خدا مىشود و شما، (با اعمال نادرستتان) به آن رضایت مىدهید! هرگاه، در ایّام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن را دادم، گفتید: «اکنون، شدّت گرما است، اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند!» و اگر در زمستان، این دستور را به شما
دادم، گفتید: «اکنون، هوا فوق العاده سرد است، بگذارید سوز سرما آرام گیرد.» ولى همه اینها بهانههایى است براى فرار از گرما و سرما. جایى که شما از سرما و گرما (این همه وحشت دارید و) فرار مىکنید، به خدا سوگند! از شمشیر (دشمن) بیشتر فرار خواهید کرد.
شرح و تفسیر
آنها در باطل خود متّحدند و شما در حقّتان پراکنده!
در این بخش از خطبه، امام به تحلیل دیگرى در باره عوامل شکست و عقب نشینى مردم کوفه و عراق، توأم با ملامت و سرزنش مىپردازد، باشد که با این بیان روح خفته آنها را بیدار کند و پیش از آن که اوضاع کشور آنها، بدتر شود بپا خیزند و به دفع دشمن بپردازند.
نخست مىفرماید: «شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند! قلب را مىمیراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازیر مىکند که آنها (شامیان غارتگر) در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق، «فیا عجبا!(29) عجبا- و اللّه- یمیت القلب و یجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم، و تفرّقکم عن حقّکم!»
همیشه، تعجّب و شگفتى، از امورى است که با جریان طبیعى، سازگار نیست و علل ناشناخته یا نامأنوسى دارد. طبیعت امر چنین اقتضا مىکند که طرفداران حق به خاطر ایمان محکمى که به آن دارند، محکم بایستند و از آن دفاع کنند، ولى طرفداران باطل چون انگیزه نیرومندى براى دفاع از آن ندارند، نسبت به حمایت از
آن سست و ناتوان باشند، ولى اگر دیدیم طرفداران حق پراکنده و بىاراده و سست و ضعیفند، امّا طرفداران باطل متّحد و منسجم و در راه خود مصمّم هستند، سبب شگفتى مىشود.
اهل عراق، پیشوایشان على علیه السّلام بود که گذشته از وصیّت مسلّم پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در باره ولایت او، همه مردم مکّه و مدینه، از مهاجران و انصار و غیر آنها و غالب مناطق دیگر، با او بیعت کردند و دلائل حقّانیتش، از افکار و اعمال و زهد و عدالتش نمایان بود، امّا غارتگران شام به دنبال مردى طغیانگر و جاهطلب که سوابق زشت خاندان او در اسلام و جاهلیت، بر کسى پوشیده نبود، سر به شورش در برابر امام بر حق برداشته بودند با این حال آیا جاى تعجّب نیست که آنها پشت سر پیشواى خود بایستند و اینها این چنین پیمان شکنى کنند؟!
اینجاست که امام، شدیدا ناراحت مىشود و آنها را زیر شلّاق سرزنش و ملامت مىگذارند، چرا که سزاوار چنین سرزنش تند و تلخى بودند، مىفرماید: «روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرینتان باشد! چرا که (آن چنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان دادید که) هدف تیرها قرار گرفتهاید، فقبحا لکم و ترحا(30)، حین صرتم غرضا یرمى».
پى در پى، به شما حمله مىکنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنید، یغار علیکم و لا تغیرون.
با شما مىجنگند و شما، با آنها پیکار نمىکنید! و تغزون و لا تغزون.
آشکارا، معصیت خدا مىشود و شما با اعمال نادرستتان به آن رضایت مىدهید! (و یعصى اللّه و ترضون!).
در واقع امام علیه السّلام دلیل سرزنش خود را نسبت به آنان، در این چند چیز خلاصه مىکند که ریشه همه یک امر است و آن سستى و تنبلى و بىتفاوتى به خرج دادن
است تا آنجا که دشمن، چنان جسور مىشود که پى در پى حمله مىکند غارت مىکند، و خون بىگناهان را مىریزد و آنها تماشاچى این صحنههاى غم انگیز و زشت و ناروا هستند!
سپس امام علیه السّلام انگشت روى یک دلیل روشن بر محکومیت آنان، به خاطر سستى و بىارادگى و ضعف و ناتوانیشان گذارده، مىفرماید: «هرگاه در ایّام تابستان، فرمان حرکت به سوى دشمن را دادم، گفتید: «اکنون، شدّت گرما است، اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند»! و اگر در زمستان، این دستور را به شما دادم، گفتید: «اکنون، هوا فوق العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گیرد! فإذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فی أیّام الحرّ قلتم: هذه حمارّة(31) القیظ(32)، أمهلنا یسبّخ(33) عنّا الحرّ. و إذا أمرتکم بالسّیر إلیهم فى الشّتاء، قلتم: «هذه صبارّة(34) القرّ، أمهلنا ینسلخ(35) عنّا البرد!
ولى همه اینها، بهانههایى است براى فرار از گرما و سرما، کلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ.(36))
جایى که از سرما و گرما (این همه وحشت دارید) و فرار مىکنید، به خدا سوگند! از شمشیر (دشمن) بیشتر (وحشت دارید و) فرار خواهید کرد، فإذا کنتم من الحرّ
و القرّ تفرّون، فأنتم- و اللّه- من السّیف أفرّ!
گویى میدان جنگ باید در فصل بهار باشد، آن هم در میان دشتهاى پر از گل و مرغزارها، همراه پرندگان خواننده و چشمهسارها و نسیم لطیف و روح افزا! آن گاه سربازان بنشینند و دشمنان را با اشاره چشم و ابرو بر خاک بیندازند!
این بىخبران، تاریخ اسلام را که زمان چندانى از آن نگذشته بود، به کلّى، فراموش کرده بودند که یاران پیامبر فاصله میان مدینه و میدان تبوک را در آن گرماى سوزان تابستان بیابان حجاز با پاى برهنه روى سنگهاى تفتیده از تابش آفتاب، با نداشتن آب و آذوقه کافى پیمودند و در جنگهاى دیگر نیز سختترین ناملایمات را تحمّل کردند و مانند شیر ژیان، بر دشمن حمله کردند! اگر آنها مىخواستند مانند کوفیان سست عنصر، ملاحظه سرما و گرما کنند، هرگز درخت تنومند اسلام بارور نمىشد و به ثمر نمىنشست. نه تنها در اسلام بلکه در هیچ نقطهاى از دنیا، سربازان سست و ناز پرورده و ترسو و پراکنده پیروز نشدند، بلکه همیشه، ذلیل و حقیر و شکست خورده بودند.
در واقع سخن آنها، شباهت زیادى با سخن کفّار و منافقان داشت که مىگفتند: «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ»، «در گرماى تابستان (به سوى میدان جهاد) حرکت نکنید!» که قرآن، در پاسخ آنها مىگوید: «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ»، بگو: آتش دوزخ از این گرمتر است، اگر مىدانستند.(37)
در واقع، کوفیان که با این گونه اظهارات واهى، از جهاد با دشمن خونخوار و سنگدل، طفره مىرفتند، گرفتار نوعى نفاق بودند، نفاقى که از ضعف ایمان آنها به مبانى اسلام و پیشوایشان، امیر مؤمنان على علیه السّلام سرچشمه مىگرفت.
به هر حال، مجاهدان واقعى که در صحنههاى نبرد مىجنگند و مىجوشند و مىخروشند و پیروز مىشوند، کسانى هستند که نه به مشکلات آب و هوا مىاندیشند و نه به مشکلات مسیر راه و میدان نبرد. بى شک، اگر دشمن، احساس
کند که جنگجویان مخالف، مثلا از جنگیدن در سوز سرما و گرما پرهیز دارند، درست حمله خود را در همان زمان شروع مىکند و با استفاده از این نقطه ضعف، وسیله پیروزى خویش را فراهم مىسازد.
نکتهها
1- این همه سرزنش، براى چیست؟
با مطالعه این فراز از کلام مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام این سؤال به ذهن مىآید که «چرا آن پیشواى مدیر و مدبّر چنین حملات شدید و تندى نسبت به مردم کوفه مىکند و آنها را به شدّت زیر ضربات شلّاقهاى سرزنش و ملامت قرار مىدهد- و در فراز بعد هم، فراتر مىرود و به آنها مىفرماید: «من، دوست داشتم که هرگز شما را نمىدیدم و نمىشناختم … خدا، شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید!»
ولى اگر در تاریخ کوفه و کوفیان و عهدشکنىها و نفاقافکنىها و بىوفایىها و سستى و ضعف آنها بیشتر مطالعه کنیم، فلسفه این سرزنشهاى تند و شدید را در مىیابیم. گویى، امام علیه السّلام این سخنان را به عنوان آخرین راه درمان و چاره براى این بیماران کور دل، انتخاب فرموده است، همان کسانى که غیرت آنها در برابر هیچ چیز به جوش نمىآمد و انواع تحقیرها و تحمیلها را از دشمن پذیرا مىشدند! امام علیه السّلام مىخواهد از این راه، دست به کارى بزند که اگر کمترین احساسى در جان آنها است، به پا خیزند و به حرکت در آیند و به مقابله با دشمن بشتابند. استفاده از این راه، از نظر روانشناسى، در برابر بعضى از گروهها کارساز است.
این سخنان، در واقع، سخن کسى است که از پیروان سست عنصر مأیوس شده و براى بیدار کردن آنها جز استفاده از این کلمات تند، راهى نمىبیند و عجب این که آنها با این همه تازیانههاى سخن نیز بیدار نشدند و هنگامى که از آنها براى تشکیل لشکر و حرکت به سوى دشمن دعوت فرموده جز گروه اندکى لبیک نگفتند! به همین دلیل امام علیه السّلام ناچار شد که افرادى به روستاها و آبادىهاى اطراف فرات
بفرستد و از آنها- که مردمانى جنگجو و وفادار به امام علیه السّلام بودند- براى بسیج لشکر دعوت کند.
در واقع کوفیان در این برهه از تاریخ خود شباهتى به قوم لجوج بنى اسرائیل در عصر موسى علیه السّلام که هر چه آنها را تشویق براى حمله به دشمنانشان در بیت المقدس کرد، آنها گفتند: «ما از آنان وحشت داریم و تا آنان در بیت المقدس هستند، ما هرگز وارد آن نمىشویم. ما همین جا نشستهایم، تو و پروردگارت بروید و بیت المقدس را فتح کنید! «قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ» … «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ».(38)
بخش چهارم
یا أشباه الرّجال و لا رجال! حلوم الأطفال، و عقول ربّات الحجال! لوددت أنّى لم أرکم و لم أعرفکم معرفة- و اللّه- جرّت ندما، و أعقبت سدما. قاتلکم اللّه! لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جرّعتمونی نغب التّهمام أنفاسا، و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّى لقد قالت قریش: إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع، و لکن لا علم له بالحرب.
للّه أبوهم! و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا، و أقدم فیها مقاما منّى؟! لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین، و ها أناذا قد ذرّفت على السّتّین! و لکن لا رأی لمن لا یطاع!
ترجمه
اى مرد نمایانى که در حقیقت مرد نیستید! آرزوهاى شما مانند آرزوهاى کودکان است! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشین! (که جز به زر و زیور و عیش و نوش، به چیزى نمىاندیشند). دوست داشتم که هرگز شما را نمىدیدم و نمىشناختم، همان شناختى که سرانجام، به خدا سوگند! پشیمانى بار آورد و خشمآور و غم انگیز بود. خداوند شما را بکشد (و از رحمتش دور سازد)! که این همه، خون به دل من کردید، سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسههاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید! با نافرمانى و ترک یارى، نقشههاى مرا (براى سرکوبى دشمن) تباه کردید تا آنجا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قریش گفتند:
«پسر ابو طالب، مرد شجاعى است، ولى از فنون جنگ آگاه نیست»!
خدا پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقهتر و پیشگامتر در میدانهاى نبرد بوده است؟ من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن، از شصت سال هم گذشتهام، ولى چه کنم؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمىکنند طرح و نقشه تدبیرى ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایى نمىرسد).
شرح و تفسیر
دل مرا خون کردید!
در آخرین فراز این خطبه امام هم چنان تازیانههاى ملامت و سرزنش را پى در پى بر روح آنها مىزند تا شاید این خواب آلودگان سست عنصر از خواب غفلت بیدار شوند و چشمان خود را باز کنند و ببینند در چه شرایط مرگبارى گرفتارند، شاید که بر پا خیزند و با یک جهاد مردانه و خدا پسندانه دست شامیان غارتگر را از کشور اسلام قطع کنند.
در نخستین قسمت، آنها را با سه جمله کوبنده، مخاطب مىسازد و مىفرماید: اى مرد نمایانى که در حقیقت مرد نیستید، یا أشباه الرّجال و لا رجال!
آرزوهاى شما مانند، آرزوهاى کودکان است. (که با مختصر چیزى، فریب مىخورند و دل، خوش مىکنند و چشم بر خطر مىبندند. (حلوم(39) الأطفال).
و عقل و خرد شما، مانند عروسان حجله نشین است (که جز عیش و نوش و زر و زیور به چیزى نمىاندیشند)، و عقول ربّات(40) الحجال(41)!
در توصیف نخست، امام آنها را بر نداشتن شجاعت و حمیّت و غیرت مردانگى سرزنش مىکند چرا که تنها در چهره مردان بودند و از صفات ویژه مردان در آنها خبرى نبود.
حضرت، سپس لحن کلام را تندتر فرموده مىگوید: «دوست داشتم که هرگز شما را نمىدیدم و نمىشناختم، همان شناختى که سرانجام، به خدا سوگند! پشیمانى بار آورد و خشمآور و غم انگیز بود، (لوددت أنّى لم أرکم و لم أعرفکم معرفة- و اللّه- جرّت ندما، و أعقبت سدما).
تاریخ گواه بر این مطلب است که دوستى مردم کوفه و عراق براى امام علیه السّلام در تمام دوران خلافتش، ثمرهاى جز غم و اندوه ناشى از سستىها، بىوفایىها، پیمان شکنىها، ضعفها، پراکندگىها- و اشکال مختلف نفاق، نداشت و این گروه، سبب مشکلات عظیمى در رهبرى و مدیریت این امام مدیر و مدبّر و آگاه شدند. طبیعى است که امام علیه السّلام آرزو کند که اى کاش هرگز آنها را نمىدید و گرد او جمع نمىشدند.
سرانجام آنها را هدف تیر نفرینش قرار داده مىفرماید: «خداوند، شما را بکشد و نابود کند (و از رحمتش دور سازد و به لعنت گرفتار کند)(42)!
که این همه خون به دل من کردید، و سینه مرا پر از خشم ساختید و کاسههاى غم و اندوه را جرعه جرعه، به من نوشاندید! با نافرمانى و ترک یارى، نقشههاى مرا (براى سرکوبى دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامى) تباه کردید تا آنجا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قریش (که از سوابق من در آشنایى با فنون جنگ به خوبى آگاه بودند) گفتند: پسر ابو طالب مرد شجاعى است ولى از فنون جنگ آگاه نیست، قاتلکم اللّه! لقد ملأتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و
جرّعتمونی نغب(43) التّهمام(44) أنفاسا، و أفسدتم علیّ رأیی بالعصیان و الخذلان حتّى لقد قالت قریش: إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع، و لکن لا علم له بالحرب.
معمولا بسیارى از ملتها، عامل عقب نشینى و مشکلات خود را، ضعف پیشوایان و رهبرانشان مىدانند، ولى گاه قضیه به عکس مىشود، یعنى، پیشوا بسیار لایق است، ولى ضعف و ناتوانى و عقب ماندگى فکرى و فرهنگى در پیروان است و این براى یک پیشواى بزرگ و لایق بسیار دردآور است که گرفتار مردمى سست عنصر و بىاراده شود و نتیجه کار منفى باشد و با این حال، مردم در قضاوت خود آن را به حساب پیشواى بزرگشان بگذارند!
حضرت، سرانجام در آخرین جملههاى این خطبه، به پاسخ سخنان ناروا و نادرست جماعتى از قریش مىپردازد که آن حضرت را به ناآگاهى از فنون جنگ متّهم مىساختند. او مىفرماید: «خداوند پدرشان را حفظ کند! آیا هیچ یک از آنها، از من با سابقهتر و پیشگامتر در میدانهاى نبرد بوده است؟ (للّه(45) أبوهم! و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا(46)، و أقدم فیها مقاما منّى؟).
من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در میدان نهادم) هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و الآن از شصت سال هم گذشتهام (بنا بر این بیش از چهل سال جنگ را به عنوان یک فرمانده و یا در صف مقدّم تجربه کردهام) ولى چه کنم که؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمىکنند، طرح و نقشه و تدبیرى ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جایى نمىرسد، لقد نهضت فیها و ما بلغت
العشرین، و ها أنا ذا قد ذرّفت(47) على السّتّین! و لکن لا رأی لمن لا یطاع!
نکتهها
1- پیروان نالایق، شخصیت پیشوایان را زیر سؤال مىبرند.
بىشک، هیچ پیروزى و شکستى بدون دلیل نیست و آنها که همه، یا بعضى از پیروزى و شکستها را به علل ناشناخته و عوامل مرموز و یا تصادف و اتفاق و شانس و طالع نسبت مىدهند، کسانى هستند که نمىخواهند با حقایق تلخ، رو به رو شوند و آن را تحلیل کنند.
در تحلیلهاى معمولى، غالبا، عامل اصلى پیروزى و شکست را، قدرت فرماندهى و مدیریت و آگاهى او مىدانند، در حالى که در پارهاى از موارد، مسأله عکس است و فرمانده و پیشوا از نظر روحیه و آگاهى و مدیریت در نهایت قوّت است، ولى پیروان ضعیف و ترسو و بىاراده و از هم بریده و بىتجربه- که نمىتوانند طرحهاى دقیق مدیریت پیشوایشان را به خوبى پیاده کنند- عامل اصلى شکست محسوب مىشوند و اینجا است که شخصیت و توان رهبرى، در آتش فساد پیروان مىسوزد! و این براى یک فرمانده لایق و مدیر و مدبر، بسیار دردناک است.
اگر مىبینید که على علیه السّلام در این خطبه، مانند شمع مىسوزد و ناله سر مىدهد و مردم کوفه را زیر رگبار سرزنشهاى خود قرار مىدهد، به همین دلیل است. پراکندگى و پیمان شکنى و ضعف و زبونى آنان سبب شد که نه تنها دشمن بلکه حتى دوستانى که سوابق رشادت و مدیریت پیروزمندانه آن امام بزرگوار را در غزوات اسلامى، به خاطر داشتند، چشم بر هم، نهاده و امام را متّهم به عدم آگاهى از فنون جنگ بکنند! این جاست که امام دست آنها را گرفته و به سوى تاریخ گذشته زندگى خود مىبرد، و مىفرماید: من بیش از چهل سال، تجربه موفق در جنگها
داشتم، چه گونه مىتوان مرا به عدم آگاهى در فنون جنگ متهم کرد؟! مشکل من جاى دیگر است و آن این است که من پیروانى دارم که فاقد انضباط نظامىاند و طغیانگر و سرکشند و در لحظات حسّاس خودسرانه، دست به هر کارى مىزنند و نتیجه آن شکست است.
تجربه ناموفق جنگ صفّین و داستان خدعه و نیرنگ معاویه و عمرو عاص در مسأله بر سر نیزه کردن قرآنها و از آن تأسفبارتر، داستان حکمیت ابو موسى اشعرى، بهترین گواه و شاهد براى این مدّعا است. امروز همه محقّقان تاریخ، بلکه غیر محقّقان مىدانند که اگر آن سرپیچى و نفاق لشکر عراق نبود پیروزى در جنگ صفین قطعى بود و هرگز آن وقایع خونبار- که به خاطر حکومت بلا منازع امویان در تاریخ اسلام، رخ داد- پیش نمىآمد و به همین دلیل، مىتوان از وقایع جنگ صفین به عنوان دردناکترین فراز تاریخ اسلام و تاریخ زندگى على علیه السّلام نام برد، چرا که پیامدهایش بسیار ناگوار و گسترده بود و قلب پاک على علیه السّلام را سخت آزرد.
نه تنها در زمان على علیه السّلام که امروز هم بسیارى از ناآگاهان، سیاست جنگى و کشور دارى امیر مؤمنان را به خاطر بىخبرى از آنچه در تاریخ اتفاق افتاد، زیر سؤال مىبرند و این یکى از بارزترین نشانههاى مظلومیت آن بزرگوار است، آن مردى که فرمانش به مالک اشتر، به عنوان یکى از عالیترین برنامههاى کشور دارى و مدیریت، در تاریخ مىدرخشد و پس از گذشت چهارده قرن، پیوسته، اصولش محکم و استوار است و به مصداق «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»(48)، دوست و دشمن از ثمرات آن بهرهمند مىگردد و سایر فرمانها و نامههاى او در نهج البلاغه از نهایت انسجام و پختگى سیاست او خبر مىدهد، کارش به جایى برسد که این گونه در باره او قضاوت شود!
تنها در اینجا نیست که على علیه السّلام از این مسأله پرده برمىدارد، بلکه در موارد متعدّد دیگر نیز به این حقیقت تلخ اشاره مىکند که مردم بىوفا و عصیانگر و گروهى خیانتکار برنامههاى مرا در هم مىریختند. در یکى از کلمات قصار که اتفاقا
بعد از همین داستان حمله غارتگرى شام به شهر انبار، از آن حضرت شنیده شده مىخوانیم:
«و اللّه ما تکفوننى أنفسکم فکیف تکفوننى غیرکم ان کانت الرّعایا قبلى لتشکوا حیف رعاتها و انّنى الیوم لأشکو حیف رعیّتى کأنّنى المقود و هم القادة أو الموزوع و هم الوزعة، شما براى حل مشکلات خودتان نمىتوانید به من کمک کنید چگونه مىتوانید مشکل دیگران را دفع کنید؟! در گذشته، رعایا از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند ولى من از ستم رعیّتم، شکایت دارم! گویا، من پیروم و آنها، پیشوا و من فرمانبر و محکومم و آنها، فرمانده و حاکم!»(49)
در جاى دیگر مىفرماید: «أرید أن أداوى بکم و أنتم دائى، من، مىخواهم بیمارىهاى خودم را به وسیله شما مداوا کنم، امّا شما، خود درد و بیمارى من هستید!»
حضرت سپس به پیشگاه خدا شکایت مىبرد و عرضه مىدارد: «أللّهمّ قد ملّت أطبّاء هذه الدّاء الدّوىّ و کلّت النّزعة بأشطان الرکىّ! أین القوم الّذین دعوا الى الاسلام فقبلوه و قرءوا القرآن فأحکموه و هیجوا الى القتال فولهوا و له اللّقاح الى اولادها، بار خدایا! طبیبان این درد جانفرسا، خسته شدند و بازوى تواناى رادمردان در کشیدن آب همّت از وجود این مردم- که دائما در حال فروکش کردن است- ناتوان گردیده! کجایند آن مردمى که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند و قرآن را تلاوت مىکردند و به خوبى در مىیافتند و در عمل پیاده مىکردند و به سوى جهاد دعوت مىشدند و عاشقانه مانند ناقهاى که به دنبال فرزندش مىرود، به سوى آن راه مىافتادند؟»(50)
اینها همه به خوبى نشان مىدهد که مشکل کار على علیه السّلام کجا بوده و درد بىدرمان حکومتش، از کجا سرچشمه مىگرفته و اگر مردمى غیر از سست عنصران کوفه گرداگرد وجودش را مىگرفتند تاریخ اسلام شکل دیگرى به خود مىگرفت.(51)
2- پاسخ به یک سؤال
بعضى از مفسّران نهج البلاغه، سؤالى را در این جا مطرح کردهاند، و آن این است که آیا این گونه سیاست را در برابر مردم پیش گرفتن (و با این شدّت و حدّت آنها را مورد سرزنش قرار دادن) صحیح است؟ آیا این سبب نمىشود که گوینده این سخنان در میان جمعیتش، تنها و غریب بماند؟
اگر این جمله را بر این سؤال بیفزائیم که امام، به شهادت گفتار و رفتارش، کوه صبر و استقامت و کانون عطوفت و محبت بود- با این حال چگونه راضى مىشود این گونه با مردم سخن بگوید؟ اشکال گستردهتر و عمیقتر مىگردد.
ولى همان گونه که در سابق نیز اشاره کردیم، این طرز بیان در واقع آخرین وسیله براى تحریک احساسات و به حرکت در آوردن افراد سست و ضعیف و بىتفاوت است.
این همان چیزى است که در تعبیرى عامیانه گفته مىشود: «باید کارى کرد که به رگ غیرت او برخورد کند».
بنا بر این، استفاده از این شیوه بیان هماهنگ با مسأله بلاغت در کلام است که مىگوید باید کلام را مطابق با مقتضاى حال بیان کرد.
نباید فراموش کرد که امام علیه السّلام این روش را بعد از به کار بستن روشهاى دیگر از قبیل تشویق و تمجید و بیان ارزشهاى معنوى و مادى جهاد فى سبیل اللّه به کار مىبندد.
این که بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند(52) که این بیان به خاطر آن است که امام علیه السّلام از فزونى نفرات در اطرافش، احساس پیروزى و غرور و از پراکندگى مردم، احساس تنهایى نمىکرد، (لا یزیدنی کثرة النّاس حولى عزّة و لا تفرّقهم عنّى وحشة)، بسیار بعید به نظر مىرسد، زیرا به هر حال در جنگها، وجود نفرات و لشکر قدرتمند کارساز است و هیچ کس، به تنهایى نمىتواند به جنگ یک لشکر عظیم برود.
3- سؤال دیگر
در خطبه بالا آمده بود که امام علیه السّلام فرمود: «من، در زمانى به فنون جنگ پرداختم که بیست سال از عمرم نمىگذشت». در اینجا این سؤال پیش مىآید که على علیه السّلام به هنگام هجرت حد اقل 23 ساله بود و مىدانیم جنگهاى اسلامى، بعد از هجرت واقع شد. این مسأله تاریخى، چگونه با سخن بالا سازگار است؟
در جواب مىگوئیم که درست است که جنگها، به طور رسمى، بعد از هجرت آغاز شد، ولى سالهاى آخر اقامت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مکه نیز با طوفانها و درگیرىهاى شدیدى همراه بود که کمتر از جنگ محسوب نمىشد. و یک نمونه آن، محاصره خانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به وسیله شمشیرزنان قریش، در لیلة المبیت بود که على علیه السّلام با ایثار عجیبى، خود را در کانون خطر افکند و جان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را نجات داد. حتّى در بعضى از تواریخ آمده که قبل از آن نیز دشمنان نقشه، کشتن پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را کشیده بودند و ابو طالب از این موضوع سخت نگران بود.
مرحوم علامه مجلسى، در بحار الانوار، نقل مىکند، که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هنگامى که از خانهاش (در مکّه) خارج مىشد، بچههاى مشرکان، او را با سنگ هدف قرار مىدادند تا آنجا که بدن او را مجروح مىساختند و على علیه السّلام به عنوان دفاع از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به آنها حمله مىکرد و آنها فرار مىکردند.(53)
این گونه حوادث و مانند آن، نشان مىدهد که در دوران مکه، هر چند جنگ میان مسلمانان و مشرکان رسما آغاز نشده بود، ولى حالتى شبیه به جنگ و درگیرى، وجود داشت که مىبایست با نیروى تدبیر بر آن غلبه یافت و آمادگى دفاعى را همواره حفظ کرد.
شاید جمله (نهضت فیها و ما بلغت العشرین)- که در خطبه بالا آمده است- نیز اشاره به مسأله آمادگى براى جنگ باشد، نه آغاز جنگ.
4- پایان غم انگیز ماجرا
بعضى از شارحان نهج البلاغه نوشتهاند، هنگامى که خبر ناگوار حمله به شهر انبار و غارتگرى شامیان و کشتن فرماندار على علیه السّلام به آن حضرت رسید، امام علیه السّلام خطبهاى خواند، سپس سکوت کرد تا ببیند کسى پاسخ مثبت مىدهد یا نه. همه خاموش شدند و هیچ سخنى نگفتند. حضرت هنگامى که سکوت آنها را دید، پیاده به راه افتاد تا به نخیله (لشکرگاه معروف کوفه) رسید و مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند. گروهى از سرشناسان، عرض کردند: «یا امیر المؤمنین! شما، باز گردید ما این مشکل را براى شما حل مىکنیم.» امام علیه السّلام فرمود: «شما مشکل خود را نمىتوانید حل کنید، چگونه مىتوانید مشکل مرا حل کنید؟» ولى آنها اصرار کردند و امام علیه السّلام بازگشت در حالى که بسیار اندوهگین بود و به سعید بن قیس حمدانى، مأموریت تعقیب سپاه غارتگر سفیان بن عوف را داد. او با هشت هزار نفر به تعقیب وى برخاست، ولى آنها فرار کرده بودند و از مرزهاى عراق خارج شده بودند.
غم و اندوه سراسر وجود على علیه السّلام را فرا گرفت، به گونهاى که شخصا آمادگى براى ایراد خطبه نداشت و مطابق این روایت، خطبه جهاد را نوشت و دستور داد تا سعد (یکى از یاران حضرت) آن را براى مردم بخواند.
بسیارى از مردم، از خواب غفلت بیدار شدند و به عنوان عذرخواهى خدمت حضرت آمدند و گروهى نیز همچنان در کار خود مردّد بودند، در این هنگام حجر بن عدى و سعید بن قیس (که از فرماندهان باوفاى لشکر حضرت بودند) خدمتش آمدند و عرض کردند که: هر دستورى بفرمایید، ما اطاعت مىکنیم و عشایر ما در اختیار شما است. فرمود: «آماده حرکت براى رفتن به سوى دشمن شوید.» منظور حضرت، سپاه معاویه بود و حضرت پس از مشورت با یارانش معقل بن قیس تمیمى را که مردى شجاع و هوشیار بود، به روستاهاى اطراف فرستاد تا از آنجا نیز لشکر جمع آورى کند. ولى هنوز کار معقل انجام نیافته بود که امیر مؤمنان على علیه السّلام با شمشیر عبد الرحمن بن ملجم، به شهادت رسید.(54)
1) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 75.
2) کافى، جلد 5، صفحه 4.
3) مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 397.
4) اقتباس از شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحات 85- 87.
5) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 80.
6) کافى، جلد 5، صفحه 2، کتاب الجهاد، باب فضل الجهاد، حدیث 2.
7) توجه داشته باشید که در تفسیر نخست، اضافه «لباس التّقوى» از قبیل اضافه لامیه است و در تفسیر دوم اضافه بیانى.
8) سوره توبه، آیه 91- 92.
9) دیّث، از مادّه «دیث» به معناى «خوار و ذلیل و رام» است و افراد بىغیرت و بىاعتنا به وضع عفت خانواده خود را، از این جهت، «دیوث» گفتهاند که تن به عمل ذلیلانه و حقارت آفرین مىدهند.
10) صغار، در اینجا، به معناى «ذلت و پستى» است.
11) قماءة، نیز به معناى «کوچکى و ذلت» آمده است.
12) اسهاب، به معناى «کم عقلى و پر حرفى» است و در خطبه بالا، اشاره به همان معناى نخست است.
13) أدیل، از مادّه «دولة» به گفته مقاییس، به دو معنا آمده: یکى «تحول و جابهجایى» و دیگر «ضعف و سستى»، در این جا به همان معناى نخست است.
14) جمعى از شارحان نهج البلاغه، این جمله را به معناى «به ذلت کشانده شدن» تفسیر کردهاند که در واقع، از قبیل تکرار و تأکید نسبت به جملههاى گذشته مىشود، ولى آنچه را در متن آوردم، ضمن این که با متون لغت کاملا سازگار است، معناى جدیدى را در بر دارد که مانع از تکرار خواهد بود. و به همین دلیل، مناسبتر است.
15) نصف و انصاف، از یک ریشه است و به معناى «عدالت» است.
16) بحار الانوار، جلد 98، صفحه 9.
17) اصول کافى، جلد 5، صفحه 8.
18) کلمات قصار، کلمه 252.
19) «عقر» (بر وزن ظهر) به معناى «اساس و ریشه هر چیزى» است. و این که به پى کردن شتر، عقر (بر وزن ضرب) گفته مىشود، به خاطر این است که اساس و ریشه آن را مىزنند، به طورى که شتر تعادل خود را از دست مىدهد و به روى زمین مىافتد.
20) «تواکلتم» از مادّه «وکل» به معناى این است که دو یا چند نفر، هر کدام، کار خود را به هم موکول کنند.
21) «شنّت» از مادّه «شنن» به معناى «خشکى و کهنگى» است، سپس در هر موردى که آب یا مانند آن به صورت پراکنده و از هر طرف فرو ریزد، اطلاق شده است، همانند مشک کهنهاى که پاره شود و آب درون آن، متفرق و پراکنده گردد. جمله (شنّت علیکم الغارات) اشاره به حملات پراکنده و پى در پى مىباشد که از سوى غارتگران شام به نواحى مختلف عراق صورت مىگرفت.
22) «حجل» (بر وزن فعل) و «حجل» (بر وزن فصل) به معناى «خلخال، همان زینتى که زنهاى عرب در مچ پا مىکردند و حجله- که صحیح آن حجله (بر وزن عجله) است- به معناى اطاق مخصوص عروس است که آن را زینت مىکنند و مىآرایند.
23) «قلب» (بر وزن قفل) به معناى «دستبند» و در اصل، از مادّه «قلب»، به معناى «دگرگونى» گرفته شده است. این، شاید به این دلیل باشد که دستبند، در دست انسان دائما در حرکت است.
24) «قلائد» جمع «قلادة» (بر وزن اجاره) به معناى «گردنبند» است و به هر چیزى که چیز دیگرى را احاطه کند، اطلاق مىشود.
25) «رعث» (بر وزن شتر) جمع «رعث» (بر وزن رأس) به معناى «گوشواره» است.
26) کلم، به معناى «زخم و جراحت» است.
27) سوره توبه، آیه 92.
28) بحار الانوار، جلد 97، صفحه 89، حدیث 60.
29) یا عجبا عجبا، بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند که جمله «فیا عجبا عجبا!» در اصل، «عجبت عجبا …» بوده است، یعنى منصوب به عنوان مفعول مطلق است. این احتمال نیز داده شده است که عجبا نخستین، از قبیل مفعول مطلق و دومى تکرار و تأکید باشد. (شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 2، صفحه 36) بعضى نیز گفتهاند که در تقدیر، «یا عجبى احضر، اى شگفتى من! حاضر شو». بوده است. (شرح نهج البلاغه، علامّه خویى، جلد 3، صفحه 392)، این تفسیر با منادى واقع شدن «عجبا»، تناسب بیشترى دارد.
30) ترحا، به معناى «اندوه و حزن» و در واقع در این جمله، امام علیه السّلام به آنها نفرین مىکند که همواره قرین حزن و اندوه گردند.
31) «حمارة» از مادّه «حمر» به معناى «رنگ قرمز» است. به همین جهت به گرماى سوزان تابستان، حمارة گفته مىشود. گویى از شدت گرما، مانند آتش سرخ و سوزان است.
32) «قیظ» (بر وزن فیض) به معناى «شدت گرماى تابستان» است. بنا بر این اضافه «حماره» به «قیظ» نوعى تأکید در گرما را مىرساند.
33) «یسبّخ» از مادّه «سبخ» است به معناى «فراغت از چیزى یا تخفیف» آن است و در این جا به معناى «فرو نشستن سوز گرما» است.
34) «صبارّه» از مادّه «صبر» در اصل، به معناى «حبس و نگهدارى چیزى» است و شکیبایى را، به همین مناسبت، صبر مىگویند. و شدّت سرما را که «صبارّه» مىگویند، از این جهت است، که انسان را از کار و فعالیّت باز مىدارد.
35) «ینسلخ» از مادّه «سلخ» و در اصل، به معناى «پوست کندن» است و سلّاخ را به همین جهت، سلّاخ مىگویند که پوست حیوان را مىکند آن گاه این کلمه، به «جدا ساختن هر چیزى» اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به فرو نشستن سوز سرما است.
36) «قرّ»، به گفته مقیاس، به دو معنا آمده: نخست: سرما، و دوم جاى گرفتن و استقرار در مکان است. بعید نیست که معنى نخست، به معناى دوم بازگردد، چرا که سرماى شدید، انسان را از کار باز مىدارد.
37) سوره توبه، آیه 81.
38) سوره مائده، آیات 22- 24.
39) «حلوم» در اصل از مادّه «حلم» به معناى «خویشتن دارى» است و چون در حال خواب، انسان، آرام در گوشهاى قرار مىگیرد و به صحنههایى که در خواب است نظاره مىکند، این واژه به خواب و رؤیا اطلاق شده است در خطبه بالا، به معناى «آرزوهاى خام» است که شبیه به خوابهاى کودکان مىباشد.
40) «ربات» جمع «ربه» به معناى «صاحب و مالک چیزى» است. (با توجه به «تاء تأنیث» در مورد مؤنّث به کار مىرود.
41) «حجال» جمع «حجله» که صحیح آن حجله (بر وزن عجله) است.
42) توجه داشته باشید که تعبیر به «قاتل» نشان مىدهد که آنها، در مقام مبارزه با خدا و فرمانش برآمده بودند. به یقین چنین کسانى مغلوب و منکوب و مطرود درگاه الهى مىشوند و به همین جهت، بسیارى از مفسّران در اینجا و ذیل آیه 30 توبه «قاتَلَهُمُ اللَّهُ» آن را به معناى لعن و دورى از رحمت خدا، تفسیر کردهاند که در واقع تفسیر به لوازم مطلب است. (به مفردات راغب و نثر طوبى- از مرحوم علامه شعرانى- مراجعه کنید.).
43) «نغب» جمع «نغبه» (بر وزن لقمه) به معناى «جرعه آب یا چیز دیگر» است و در اینجا غم و اندوه را به نوشابه تلخى تشبیه فرموده که امام جرعه جرعه، آن را نوشیده است.
44) «تهام» از مادّه «همم» به معناى «غم و اندوه» است. این وزن معمولا به معناى مصدر به کار مىرود مانند تکرار و تذکار.
45) «للّه ابوهم»، این جمله در مقام مدح گفته مىشود و در مواردى، به عنوان تعجب و شگفتى ذکر مىشود و مفهومش این است که خداوند، پدر آنها را حفظ کند امّا در فارسى معمولا به جاى آن عبارت «خدا پدرشان را بیامرزد» به کار مىرود.
46) «مراس» و «ممارست» به یک معنا است، یعنى مراقبت و توجه و همراهى با چیزى.
47) «ذرّفت» در اصل از مادّه «ذرف» به معناى «سیلان اشک» است و سپس به «معناى عبور و گذشتن از چیزى» اطلاق شده. در جمله بالا مفهومش گذشتن از صد سال است.
48) سوره ابراهیم، آیات 24 و 25.
49) کلمات قصار، شماره 261.
50) خطبه 121.
51) در مقدّمه جلد نخست در باره شخصیت على علیه السّلام نیز تا آنجا که مناسب آن بحث فشرده بود، سخن گفتیم و بخشى از قضاوت صاحب نظران را بازگو کردیم.
52) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 192.
53) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 62.
54) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحات 88- 90 با تلخیص.