و من خطبة له علیه السّلام
بعد غارة الضّحاک بن قیس- صاحب معاویه- على الحاجّ بعد قصّة الحکمین ، و فیها یستنهض اصحابه لما حدث فى الأطراف
این بخشى از خطبهاى است که امام، بعد از حمله ضحاک بن قیس- یکى از دوستان معاویه- به کاروان حاجیان خانه خدا، بعد از داستان حکمین، بیان فرمود و در این خطبه، به یارانش فرمان مىدهد تا در برابر حوادثى که در اطرافشان مىگذرد، به پا خیزند.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که در ذکر اسناد خطبه آمد، بعضى از محقّقان، این خطبه را بخشى از خطبه 27 دانستهاند. به نظر مىرسد که واقعیت امر، چنین است، زیرا حال و هواى هر دو خطبه یکى است و هر دو نشان مىدهند که مردم کوفه و عراق، در برابر حملات ایذایى معاویه و شامیان بسیار سست و خونسرد بودند، گویى نمىدانستند
در اطرافشان چه مىگذرد و غارتگران شام چه مىکنند!
امام، با ناراحتى شدید براى بیدار کردن افکار خفته و ارواح سست و تنبل آنها با شلاقهاى آتشین سخن، آنها را زیر ضربات پى در پى خود قرار مىدهد، شاید به خود آیند و خطرى را که از سوى شامیان خونخوار آنها را تهدید مىکند درک کنند و در برابر آنها بپا خیزند.
ابن ابى الحدید، چنین نقل مىکند:
بعد از جریان حکمیت، بار دیگر امیر مؤمنان علیه السّلام براى نبرد با معاویه آماده شد. وقتى این خبر به گوش معاویه رسید، به وحشت افتاد و نیروهاى خود را براى مقابله با امام علیه السّلام فرا خواند. این وحشت زمانى افزایش یافت که خبر حرکت على علیه السّلام از کوفه و عبورش از نخیله به گوش معاویه رسید.
معاویه براى ایجاد رعب و وحشت، ضحّاک بن قیس فهرى را خواست و به او دستور داد به طرف کوفه حرکت کند و هر کس را که در اطاعت على علیه السّلام مىبیند، مورد هجوم قرار دهد و اموالشان را غارت کند. در هیچ جا توقف نکند. اگر روز را در شهرى به سر مىبرد، شب را در جایى دیگر باشد، ولى هرگز در برابر نیروهایى که براى مقابله با او بسیج شدهاند، مقاومت نکند.
ضحّاک، با حدود چهار هزار نفر نیرو حرکت کرد و هر جا رسید به قتل و غارت پرداخت و هر کس را در اطاعت امام علیه السّلام دید کشت. به کاروان حاجیان خانه خدا حمله برد و آنها را غارت کرد. عمرو بن عمیس- برادر زاده «عبد اللّه بن مسعود» (صحابى معروف)- را با گروهى از یارانش در نزدیکى قطقطانه شهید کرد. وقتى این خبرها به امیر مؤمنان على علیه السّلام رسید، مردم را براى مقابله با این تهاجم توأم با وحشىگرى فرا خواند. هنگامى که گروهى سستى نشان دادند، حضرت خطبه بالا را ایراد فرمود.(2)
بخش اوّل
أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم! کلامکم یوهی الصّمّ الصّلاب، و فعلکم یطمع فیکم الأعداء! تقولون فی المجالس: کیت و کیت، فإذا جاء القتال قلتم: حیدی حیاد! ما عزّت دعوة من دعاکم، و لا استراح قلب من قاساکم، أعالیل بأضالیل و سألتمونی التّطویل، دفاع ذی الدّین المطول.
ترجمه
اى مردمى که بدنهایتان جمع و افکار و خواستههایتان پراکنده است! سخنان (داغ) شما، سنگهاى سخت را درهم مىشکند، ولى اعمال (سست) شما دشمنانتان را به طمع مىاندازد. در مجالس خود (داد سخن مىدهید و رجز مىخوانید)، مىگویید: «چنین و چنان خواهیم کرد»، امّا هنگامى که لحظه پیکار با دشمن فرا مىرسد، مىگویید: «اى جنگ! از ما دور شو!» آن کس که شما را (براى دفاع از حق) فرا خواند، پاسخ آبرومندانهاى نمىشنود. و آن کس که شما را با قهر و زور (براى جهاد و انجام وظیفه) در فشار بگذارد، قلبش آرامش نمىیابد. شما پیوسته به بهانههاى گمراه کننده متوسّل مىشوید و تعلّل مىورزید و از من مىخواهید که جهاد را به تأخیر اندازم، مانند بدهکارى که (بر اثر سستى و سهل انگارى از اداى دین خویش ناتوان شده) و از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت مىخواهد!
شرح و تفسیر
همان گونه که در بالا، تحت عنوان «خطبه در یک نگاه» آمد، امام علیه السّلام این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانى ایراد فرموده است، در شرایطى که دشمن جسور و غارتگر براى تضعیف روحیه مردم عراق، در هر گوشه و کنار به حملات ایذایى و غافلگیرانه پرداخته بود و امام علیه السّلام که راه چاره را در یک حرکت قوى و تهاجم همه جانبه مىدید، به آماده ساختن مردم مشغول بود، ولى ناتوانى و سستى و ضعفى- که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود- امکان تشکیل چنین نیرویى را سلب کرده بود.
امام علیه السّلام چارهاى جز این نداشت که از آخرین حربه براى بسیج این گروه سست و پر ادعاى کم قدرت، استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلّاق ملامت قرار دهد، شاید به خود آیند و خطراتى را که از هر سو آنها را احاطه کرده است با چشم خود ببینند.
در نخستین جمله این خطبه امام علیه السّلام انگشت روى عامل اصلى این ضعف و زبونى و ذلّت مىگذارد و به مو شکافى این نکته مهم مىپردازد و آن ناهماهنگى میان گفتار و عمل است که از ضعف اعتقاد باطنى به اهداف والا و آرمانهاى مقدّس، سرچشمه مىگیرد. امام آنها را مخاطب ساخته، چنین مىفرماید:
«اى مردمى که بدنهایتان جمع و افکار و خواستههایتان پراکنده است! أیّها النّاس المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم!
سخنان (داغ) شما، سنگهاى سخت را در هم مىشکند، ولى اعمال (سست) شما، دشمنانتان را به طمع مىاندازد، کلامکم یوهی(3) الصّمّ(4) الصّلاب، و فعلکم یطمع فیکم الأعداء!
آرى، بدبختى و زبونى و ذلّت شما از اینجا سرچشمه مىگیرد که روح وحدت از
میان شما رخت بر بسته است. شما ظاهرا جمع و متحدید، امّا در باطن تنها و پراکنده. همین امر سبب شده که به جاى عمل و کار به لفّاظى و رجز خوانى و سخنان داغ و آتشین بسنده کنید، همان کارى که در هر جامعهاى آشکار شود از درون فرو مىریزد و در مدّتى کوتاه همه سرمایههاى خود را از دست مىدهد. در مجالس خود، (داد سخن مىدهید و رجز مىخوانید)، مىگویید: «چنین و چنان خواهیم کرد»، امّا هنگامى که لحظه پیکار با دشمن فرا مىرسد، مىگویید: «اى جنگ! از ما دور شو دور شو!»، تقولون فی المجالس: کیت و کیت(5)، فإذا جاء القتال قلتم: حیدی حیاد(6)!
این در واقع یکى از صفات بارز منافقان و افراد دو چهره و سست و بىاراده است که در مجالس خصوصى و عمومى داد سخن مىدهند و از شجاعت و شهامت و تصمیم اراده قاطع بحث مىکنند، امّا گویى تمام قدرت آنها در زبان آنها خلاصه مىشود و به هنگام ورود در میدان مبارزه چنان ضعف و سستى از خود نشان مىدهند که گویى فریاد مىزنند: «اى مبارزه! از ما دور شو! و از ما فاصله بگیر!» اصلا از ورود در میدان مبارزه وحشت دارند و با بهانههاى مختلف از آن فرار مىکنند. آرى، این گونه است حال منافقان بزدل و آنها که پر مىگویند و ارادهاى براى انجام کار ندارند.
جمله «حیدى حیاد!» در اصل، از ماده «حید»، به معناى «تنفّر و کناره گیرى از چیزى» است و نقطه مقابل آن، «فیحى فیاح» است که به معناى «توجه و ترغیب کردن به چیزى» است. بنا بر این، ممکن است مخاطب در «حیدى حیاد!»، لشکریان و مبارزان باشند که افراد منافق و سست عنصر، آنها را به کناره گیرى از میدان دعوت
مىکنند و به عکس افراد توانمند، نداى دعوت به مبارزه را با «فیحى فیاح» سر مىدهند.
این احتمال نیز داده شده است که آنها به جنگ مىگویند: «از ما دور شو!» و این، نهایت وحشت آنها را از مبارزه با دشمن مىرساند.
و نیز احتمال دارد که آنها با این جمله خودشان را مخاطب مىسازند و به خودشان توصیه مىکنند که هر چه زودتر دور شوید و کناره گیرى کنید.
این گروه همانند منافقان عصر پیامبرند که در سوره احزاب در باره آنها چنین مىخوانیم: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا» «أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً».
خداوند، کسانى را که مردم را از جنگ باز مىداشتند و آنهایى را که به برادران خود مىگفتند: «به سوى ما آیید (و از معرکه جنگ کناره گیرى کنید)!» به خوبى مىشناسد. آنها (افرادى ضعیفند) جز اندکى، پیکار نمىکنند. آنها در همه چیز نسبت به شما بخیلند و هنگامى که ترس و وحشتى پیش آید، مىبینى آن چنان به تو نگاه مىکنند و چشمهایشان در حدقه (بىاختیار) مىچرخد که گویى مىخواهند قالب تهى کنند، امّا هنگامى که خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و غضب بر شما مىگشایند (و سهم خود را از غنائم طلبکار مىشوند) در حالى که در آن نیز حریص و بخیلند. آنها هرگز ایمان نیاوردهاند، از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است.(7)
اگر تنها معدودى از یاران پیامبر اسلام چنین بودند، باید گفت متأسّفانه اکثریت مردم کوفه- که لشکریان امام علیه السّلام را تشکیل مىدادند- این گونه بودند. حضرت،
سپس در ادامه این سخن مىفرماید:
«آن کس که شما را (براى دفاع از حقّ) فرا خواند، پاسخ آبرومندانهاى نمىشنود و آن کس که شما را با قهر و زور (براى جهاد و انجام وظیفه) در فشار بگذارد قلبش آرامش نمىیابد، ما عزّت دعوة من دعاکم، و لا استراح قلب من قاساکم.»
این سخن، در واقع، پاسخ به کسانى است که ممکن است بر این گونه خطبههاى امام علیه السّلام خرده بگیرند که چرا آن حضرت تنها به موعظه بسنده مىکند؟ چرا با فشار و تهدید آنان را زیر پرچم جهاد گردآورى نمىکند، آن گونه که در بسیارى از کشورهاى دنیا به هنگام بروز جنگ معمول است؟
امام علیه السّلام در پاسخ مىفرماید: اگر شما را آزاد بگذارم و از طریق دعوت به جهاد وارد شوم پاسخ مناسبى نمىدهید و اگر با شدّت و فشار شما را فرا خوانم، واکنشى که قلب را آرامش ببخشد نشان نخواهید داد، چرا که افرادى سست و لجوج هستید و چنین افرادى با این گونه روحیات، بزرگترین مایه دردسر براى فرماندهان و پیشوایانند.
البتّه تاریخ نشان داده که همین مردم کوفه، تحت فشار ظالمانه بنى امیّه، ابن زیادها و حجّاجها، در مسیرهاى تعیین شده به راه مىافتادند، چرا که جان و مال و ناموس خویش را در خطر مىدیدند، ولى این کارى نبود که پیشواى عادلى مانند على علیه السّلام انجام دهد.
حضرت باز در ادامه سخن مىافزاید: «شما پیوسته به بهانههاى گمراه کننده متوسّل مىشوید و تعلّل مىورزید»، أعالیل بأضالیل(8) و از من مىخواهید که جهاد را به تأخیر اندازم، مانند بدهکارى که (بر اثر سستى و سهل انگارى از اداى دین خویش ناتوان شده) از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت مىخواهد، و سألتمونی التّطویل، دفاع ذی الدّین المطول.
آرى، افراد ضعیف و سست عنصر و پر گو و پر ادّعا، همیشه چنینند. تمام همّشان در این است که با انواع بهانهها، از انجام وظایف مهم و سنگین سرپیچى کنند و سستى و زبونى خویش را در پردهاى از عذرهاى واهى و گمراه کننده بپوشانند. پیوسته امروز و فردا کنند و فرصتها را از دست بدهند.
درست شبیه همین معنا را در گروهى از منافقان و عافیت طلبان عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىبینیم که قرآن در باره آنها افشاگرى کرده، ریشه اصلى درد آنها را چنین بازگو مىکند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ».
اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا هنگامى که به شما گفته مىشود: «به سوى جهاد در راه خدا، حرکت کنید!» بر زمین سنگینى مىکنید (و سستى به خرج مىدهید)؟ آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟ با این که متاع زندگى دنیا در برابر آخرت، جز اندکى نیست.(9)
نکته
عوامل سستى کوفیان
این سؤال براى بسیارى مطرح است که چرا باید لشکر کوفه با داشتن پیشوایى عادل، حکیم، مدبّر و جنگ دیده مانند امیر مؤمنان على علیه السّلام، این چنین سستى و ضعف از خود نشان دهد، امّا شامیان تحت سلطه حاکمان جبّار بنى امیّه قدرت و قوّت نشان دهند؟
پاسخ این سؤال را- همان گونه که در سابق اشاره کردهایم- باید در بافت اجتماعى آن مردم پیدا کرد. کوفه سابقه تاریخى نداشت، بلکه شهر جدید التأسیسى بود که گروههاى زیادى از اقوام مختلف با فرهنگهاى متفاوت در آن اجتماع کرده
بودند، و اى بسا، که در میان آنها رقابتهاى پنهان و آشکارى نیز وجود داشت، بخلاف شامیان که دست نخورده و یکپارچه بودند.
اضافه بر این، گروه زیادى از منافقان و دشمنان اسلام، از مدینه و نقاط دیگر، در آنجا جمع شده بودند و با وسوسههاى شیطانى، براى تفرقه افکنى و تضعیف روحیه آنها تلاش مىکردند.
از سوى سوم، فتوحات اسلامى ثروت زیادى را به آنجا کشانده بود و طبیعت ثروت، رفاه طلبى و عافیت جویى است که با طبیعت جهاد و رزم و پیکار سازگار نیست.
به این دلیل آنها پیوسته به دنبال عذر و بهانه مىگشتند تا از زیر بار جهاد، حتّى در لحظات حسّاس و سرنوشت ساز، شانه تهى کنند، که سرانجام گرفتار پیامدهاى دردناک این سستى و رفاه طلبى شدند و پیکر آنها در زیر ضربات شلّاق حکّام ظالم بنى امیه، مجروح و خسته شد.
آرى، اگر پیشوایى پیدا مىشد که بیت المال را بىحساب در اختیار ثروت اندوزان و رفاه طلبان مىگذارد، به دنبال او راه مىافتادند، ولى امیر مؤمنان على علیه السّلام کسى نبود که در برابر چنین گناه عظیمى تسلیم شود و رضاى خدا را به رضاى خلق بفروشد، از این رو در یکى از خطبههاى دیگر نهج البلاغه- که احتمالا جزئى از خطبه مورد بحث است- آنها را مخاطب ساخته، چنین مىفرماید:
«و إنّی لعالم بما یصلحکم و یقیم أودکم و لکنّی لا أرى إصلاحکم بإفساد نفسی، من مىدانم چه چیز شما را اصلاح مىکند و کجى شما را (ظاهرا) راست مىسازد، ولى من هرگز اصلاح (ظاهرى) شما را با تباه ساختن نفس خویش جایز نمىدانم».(10)
بخش دوم
لا یمنع الضّیم الذّلیل! و لا یدرک الحقّ إلّا بالجدّ! أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟
المغرور- و اللّه!- من غررتموه، و من فاز بکم، فقد فاز- و اللّه!- بالسّهم الأخیب، و من رمى بکم فقد رمى بأفوق ناصل.
ترجمه
افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمىتوانند ستم را از خود دور کنند، و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمىآید. از کدامین خانه بعد از خانه خود دفاع مىکنید؟ (آیا برتر از دار الاسلام جایى هست؟) و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه با دشمن بر مىخیزید؟ (آیا امامى آگاهتر و عادلتر از من سراغ دارید؟) به خدا سوگند فریب خورده واقعى کسى است که فریب شما را بخورد و آن کس که بخواهد به وسیله شما پیروز شود به خدا سوگند همانند کسى است که در قرعه کشى و بخت آزمایى، برگ نابرندهاى نصیبش شود! و کسى که بخواهد به وسیله شما تیرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تیر سر و ته شکسته تیر اندازى مىکند.
شرح و تفسیر
در این فراز امام علیه السّلام نخست به یک اصل بسیار مهم در زندگى انسانها اشاره کرده، مىفرماید: «افراد ضعیف و ناتوان، هرگز نمىتوانند ستم را از خود دور کنند،
و حق جز با تلاش و کوشش به دست نمىآید، لا یمنع الضّیم(11) الذّلیل! و لا یدرک الحقّ إلّا بالجدّ!»
سزاوار است که این دو جمله را با آب طلا بنویسند و هر روز و هر شب براى مردم ستمدیده جهان تکرار کنند تا جزء فرهنگ آنها شود و در اعماق روح و خون آنها نفوذ کند.
آرى، ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نکرده و حقّ آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمىکنند. حق گرفتنى است و با تلاش و کوشش و ایثار و فداکارى باید آن را به چنگ آورد. نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمىتوان سخن گفت.
اصولا طبیعت زندگى این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالى مادّى و یا معنوى، موانع فراوانى وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستى نشان دهد، هرگز به مقصد نخواهد رسید.
سپس امام علیه السّلام براى قطع بهانهجویى آنان به این نکته اشاره مىکند که شما منتظر چه هستید؟ «از کدامین خانه، بعد از خانه خود دفاع مىکنید؟ (آیا بالاتر و برتر از دار الاسلام، جایى هست؟) و همراه کدام امام و پیشوا بعد از من به مبارزه (با دشمن) بر مىخیزد»؟ (آیا امامى، آگاهتر و عادلتر و پر تجربهتر از من سراغ دارید؟) أیّ دار بعد دارکم تمنعون و مع أیّ إمام بعدی تقاتلون؟
آرى، اگر شما از خانه خود که دار الاسلام است دفاع نکنید از هیچ چیز دفاع نخواهید کرد و اگر همراه من آماده پیکار با دشمن نشوید، با هیچ کس نمىتوانید این برنامه را اجرا کنید. همیشه باید ذلیل و ناتوان و اسیر چنگال دشمن باشید و ابتکار عمل در دست آنها باشد و شما همانند بردگان بىاختیار در دست آنها باشید.
در واقع امام مىخواهد آنها را با هر چیزى که به آن پایبندند تحریک و تشویق کند، اگر طرفدار حق هستند، حق بدون تلاش و کوشش به چنگ نمىآید و اگر
علاقمند به خانه و لانه و وطن خویشند، آن هم بدون مبارزه با دشمنان محفوظ نمىماند و اگر علاقمند به امام و پیشوایتان هستید، کدام امام و پیشوا بهتر از آنچه دارید پیدا مىشود؟ پس درد شما چیست؟ و مشکل شما کجا است؟
امام علیه السّلام در ادامه این سخن آنها را به خاطر مکر و فریب و سستى و بىتفاوتىشان شدیدا مورد سرزنش قرار مىدهد، مىفرماید:
«به خدا سوگند! فریب خورده واقعى کسى است که فریب شما را بخورد! المغرور- و اللّه!- من غررتموه(12)
زیرا ممکن است که شخص شیّاد فریبکارى، بخشى از سرمایه و زندگى انسان را ببرد یا لباس و خانه او را برباید، امّا شما با فریبکارى خود همه چیز مرا غارت کردید و به تمام سرنوشت مسلمانان پشت پا زدید و عدل و دادگرى، پاکى و تقوى، عزّت و سربلندى، حقوق مردم و مستضعفان را بر باد دادید. سپس مىافزاید:
«کسى که بخواهد به وسیله شما، پیروز، شود به خدا سوگند! همانند کسى است که در قرعهکشى و بخت آزمایى، برگ نابرندهاى نصیبش شود، و من فاز بکم، فقد فاز- و اللّه!- بالسّهم الأخیب»(13)
اشاره به این که کمک و همکارى شما به هیچ وجه حساب شده نیست و کسى که اعتماد بر همکارى شما کند، مانند کسى است که در یک قرعه کشى شرکت کرده که نتیجه آن در پایان، برگ نابرنده است.
مسأله قرعه کشى و بخت آزمایى در میان عرب با تشریفات خاصّى معمول بوده است. آنها شترى را مىخریدند و آن را به قسمتهاى متعدّدى تقسیم مىکردند، سپس ده چوبه تیر داشتند که هر کدام از آنها نامى داشت و بر روى آن نوشته شده بود. هفت عدد از تیرها، به ترتیب، برنده یک سهم و دو سهم، تا هفت سهم
(مجموعا بیست و هشت سهم) بود و سه چوبه تیر دیگر، برنده هیچ سهمى نبود و هر کدام از آنها نیز نامى داشت. و در واقع، سهم «اخیب» (چوبه تیر نابرنده) عنوانى براى آنها بود.
مجموع این ده تیر را در کیسهاى مىکردند و تکان مىدادند و به ترتیب به نام ده نفر خارج مىکردند. آنها که صاحب تیر برنده مىشدند، سهم خود را از گوشت شتر مىبردند و آنها که سه چوبه تیر نابرنده به نامشان مىافتاد، مجبور بودند هر کدام یک سوم بهاى شتر را بپردازند، به این ترتیب این سه نفر نه تنها برنده نبودند، بلکه خسارت نیز بر دوش آنها بود.
امام علیه السّلام مردم کوفه را که همکاریشان بىارزش و مبارزههایشان تو خالى و خسارت بار بود، به آن چوبههاى تیر نابرنده پر خسارت تشبیه مىکند، و چه تشبیه گویا و ظریفى!
حضرت در ادامه سخن به تشبیه گویاى دیگرى مىپردازد و مىافزاید:
«کسى که بخواهد به وسیله شما تیرى به سوى دشمن پرتاب کند، مانند کسى است که با تیر بى پیکان تیر اندازى مىکند! و من رمى بکم فقد رمى بأفوق ناصل(14)».
تیر اندازان قدیم که با کمان تیر اندازى مىکردند، تیرهایى داشتند که از سه قسمت تشکیل شده بود: چوبه تیر- که اصل تیر را تشکیل مىداد- و پرهایى که در انتهاى آن بود و سبب مىشد چوبه تیر به طور مستقیم به سوى هدف حرکت کند و نوک فلزى که در سر چوبه تیر بود سبب فرو رفتن تیر در هدف مىشد.
بدیهى است که اگر تیر نوک فلزى نداشته باشد، علاوه بر این که حرکتش خالى از انحراف نخواهد بود، به هدف هم که مىرسد کارى از آن بر نمىآید و آخرین اثرش، مانند اثر شلّاقى است که بر بدن وارد شود و نیز تیرى که آخرش شکسته، روى زه
قرار نمىگیرد و به پیش رانده نمىشود و به فرض که نوک فلزى هم داشته باشد، کارى از آن ساخته نیست.
امام در این سخن بر این نکته تأکید مىکند که شما مردم کوفه، فاقد نیروى اصلى تهاجم بر دشمن- که همان نیروى ایمان و شجاعت و وفادارى و تقوا است- هستید و چنان به زندگى روز مرّه پر زرق و برق خود چسبیدهاید که همه ارزشها را به دست فراموشى سپردهاید.
در اینجا نکته قابل توجّه این است که «افوق» از مادّه «فوق» به معناى «ته چوبه تیر» است که داراى شکافى است و روى زه قرار مىگیرد و با فشار آن به پیش رانده مىشود و «ناصل» از ماده «نصل» به معناى فلز تیزى است که بر سر تیر نصب مىشود. تعبیر «افوق ناصل» در موردى گفته مىشود که چوبه تیر، نه سر داشته باشد و نه ته، که هیچ کارى از آن ساخته نیست، چرا که فقدان یکى از این دو، آن را از کار مىاندازد، تا چه رسد که هر دو قسمت خراب باشد.
نکتهها
1- حقّ گرفتنى است
از تعبیرى که در جمله «لا یدرک الحقّ إلّا بالجدّ» در فراز بالا آمد، این اصل اساسى زندگى انسانها، به خوبى استفاده مىشود که حقّ گرفتنى است، نه دادنى، یعنى «در جوامعى که زورمندان و غارتگران حاکمند، یا در کمین حکومتند، هرگز نمىتوان انتظار داشت که با میل و رغبت حقوق مستضعفان را به آنها بدهند، چرا که قدرت آنها، اصولا از غصب حقوق دیگران به دست مىآید و باز گرداندن حقوق دیگران به آنها، مساوى است با از دست دادن قدرتشان و این، کارى است که هرگز آماده انجام آن نیستند.
اینجاست که امام، به همه ستمدیدگان و محرومان و مستضعفان جهان درس مىدهد که متحد شوند و به پا خیزند و با تلاش و کوشش، حقّ خود را از زورمندان
بگیرند و در این راه، به یقین پیروز مىشوند، چرا که غاصبان حتّى براى حفظ موقعیت خود حاضر به ایثار نیستند، در حالى که مستضعفان و ستمدیدگان هر بهایى را براى احقاق حقّ خویش مىپردازند.
درست است که در دنیاى امروز شعارهایى در زمینه حقوق بشر و باز گرداندن حقّ محرومان به آنها داده مىشود، ولى تجربه نشان داده که این شعارها دامى است براى همان قشر محروم و مستضعف و فریب و نیرنگى است براى اغفال آنها و در نتیجه غصب حقوق آنان. بنا بر این، این اصل که «حقّ را باید گرفت» هم در گذشته صادق بوده و هم امروز و هم فردا و فرداها.
آرى، مؤمنان پاکدل و سربلند دست روى دست نمىگذارند تا زورمندان بىرحم تمام سرمایهها و افتخارات آنها را بر باد دهند. نزد آنان تن به شمشیر دادن بر تسلیم ذلیلانه در برابر زورمندان غاصب ترجیح دارد.
این همان درسى است که امام حسین علیه السّلام در میدان نینوا در روز عاشورا به جهانیان آموخت و در جملههاى تاریخى و ماندگارش فرمود: «ألا! و إنّ الدّعی بن الدّعی قد ترکنی بین السلّة و الذلّة! و هیهات له ذلک! هیهات منّى الذلّة! ابى اللّه ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حدود طهرت و حجور طابت، أن نؤثر طاعة اللّئام على مصارع الکرام»، «آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده، مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیّر ساخته است. هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه، از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(15)
این که آیات قرآن کرارا مؤمنان را به صبر و استقامت دعوت مىکند، در واقع براى همین است. در آیه 214 بقره مىخوانیم:
««أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ»
«مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ»، آیا گمان کردید داخل بهشت مىشوید بى آن که حوادثى همانند حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانا که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند، گفتند: «پس یارى خدا کى فرا مىرسد؟» آگاه باشید که یارى خدا نزدیک است.»
مطالعه تاریخ جنگهاى اسلامى، مانند بدر و احد و احزاب و تبوک و حنین نیز این حقیقت را آشکار مىسازد که مسلمانان نخستین در عصر پیامبر، اگر شاهد پیروزیهاى سریع و پى در پى بودند، همه بدون استثناء در سایه جدّ و جهد و ایثار و فداکارى بسیار صورت گرفت، درست است که دست حمایت الهى بالاى سر آنها بود، ولى از نظر اسباب ظاهر عامل پیروزى تلاش و کوشش آنان بود.
این یک قانون جاودانه تاریخ است نه منحصر به یاران پیامبر و امام حسین علیه السّلام بوده و نه مربوط به دیروز و امروز است، بلکه در آینده مانند گذشته نیز این اصل اساسى حاکم است.
2- دفاع از وطن
هر قدر انسان به تاریخ عصر امیر المؤمنین على علیه السّلام آشناتر مىشود و ضعفها و ناتوانىهاى عجیب مردم عراق و کوفه را در آن عصر بررسى مىکند، به این حقیقت تلخ واقف مىگردد که این مردم زبون و ذلیل و نادان چگونه ارزشهاى مکتب این پیشواى بزرگ را با اعمال خودشان به زیر سؤال بردند!
به همین دلیل مولا على علیه السّلام براى تحریک آنها و آماده ساختنشان جهت مبارزه با دشمنان خون آشام از تمام وسایل ممکن استفاده مىکند، از جمله در فراز بالا روى مسأله وطن و علاقه انسانها به آن تکیه فرموده و مىگوید:
«أىّ دار بعد دارکم تمنعون؟، از کدامین خانه و وطن بعد از خانه و وطن خود، دفاع مىکنید؟»
اشاره به این که هر انسانى به خانه و وطن خویش علاقهمند است و هنگامى که آن را در خطر جدّى ببیند، هر کس که باشد، و از هر آیین و مکتبى پیروى کند، براى دفاع از آن به پا مىخیزد، امّا این روح نیز در شما مرده است.
در اینجا، این سؤال پیش مىآید که آیا احترام به وطن در اسلام، به عنوان دار الاسلام بودن است؟ یعنى کشور اسلام، از این نظر که کشور اسلام است، احترام دارد یا نه، وطن ذاتا از دیدگاه اسلام داراى احترامى است که وقتى دار الاسلام بر آن تطبیق کند، احترام آن دو چندان مىشود؟ پاسخ این سؤالات را در آیات و روایات مىتوان پیدا کرد و حکم عقل نیز آن را تأیید مىکند. توضیح این که کرارا در آیات قرآن آمده است که «بیرون راندن از وطن، یک ضدّ ارزش» است. مفهوم آن، این است که وطن ذاتا یک ارزش محسوب مىشود. از جمله، آیاتى که بوضوح این معنا را بیان مىکند، آیات 8 و 9 سوره ممتحنه است، مىفرماید:
««لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»، «خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند، نهى نمىکند، چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. تنها شما را از دوستى کسانى نهى مىکند که در امر دین، با شما پیکار کردند و شما را از خانههایتان بیرون راندند، یا به بیرون راندن شما کمک کردند، [نهیتان مىکند] از این که با آنها دوستى کنید. و هر کس آنها را دوست دارد، ظالم و ستمگر است.»
در این دو آیه، مخصوصا، مسأله اخراج از خانه و وطن، در برابر مقاتله در دین قرار داده شده، که نشان مىدهد هر کدام، ارزشى جداگانه دارد.
در آیه 246 سوره مبارکه بقره نیز این سخن، از زبان گروهى از بنى اسرائیل نقل
شده است: ««قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا»، آنها، به پیامبر زمان خود گفتند: «چگونه ممکن است که در راه خدا پیکار نکنیم، در حالى که از خانهها و فرزندانمان رانده شدهایم (شهرهاى ما از سوى دشمن، اشغال و فرزندانمان اسیر شدهاند؟»
این تعبیر نشان مىدهد که انگیزه آنها براى جهاد، علاوه بر حفظ آیین الهى، نجات وطن بوده است و پیامبر آنان بر این سخن اعتراض نکرد و عملا بر آن مهر تأیید نهاد. در این باره آیات دیگرى نیز هست که طالبان به آنها مراجعه کنند.
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز هنگامى که مىخواست از مکّه هجرت کند، سخت ناراحت و منقلب بود. درست است که مکّه، ارزش معنوى و الهى فوق العادهاى داشت، ولى به نظر مىرسد که علاقه پیامبر به آن شهر جهات متعدّدى داشت که از جمله علاقه او به زادگاهش بود. خداوند با این جمله او را دلدارى داد:
««إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ»، آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت باز مىگرداند».(16)
اساسا انسان رابطه مادّى و معنوى فراوانى با زادگاه خود دارد و تاریخ زندگیش با آن پیوند ناگسستنى پیدا کرده است. همین پیوند، سبب علاقه او به وطن مىشود و همین علاقه، انگیزه حفظ و دفاع و عمران و آبادى آن مىگردد.
در حدیثى از امام على علیه السّلام مىخوانیم: «عمرت البلدان بحبّ الأوطان، شهرها با حبّ وطن آباد مىشود».(17)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «من کرم المرء بکائه، على ما مضى من زمانه و حنینه الى أوطانه، از نشانههاى ارزش و شخصیت انسان آن است که نسبت به عمر از دست رفته (که در آن کوتاهى کرده است) اشک بریزید و نسبت به وطنش علاقهمند باشد».(18)
حدیث معروف «حبّ الوطن من الإیمان»،(19) علاقه به وطن، از نشانههاى ایمان است»، نیز در منابع مختلفى نقل شده است.
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان نتیجه گرفت که عشق و علاقه به زادگاه و وطن هم ریشههایى در قرآن مجید دارد و هم در روایات و هم در منطق عقل. ولى این بدان معنا نیست که انسان نسبت به وطن و زادگاهش عشق کورکورانه داشته باشد و اگر فرضا براى تکامل علمى و مادّى و معنوى هجرت از وطن ضرورت پیدا کند، متعصبانه از وطن جدا نشود، هر چند به قیمت عقب ماندگى و درماندگى او تمام شود. پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با هجرت خود از مکّه- که علاوه بر تمام مزایاى معنوى، زادگاه آن حضرت بود- به مدینه که محیط بازترى براى نشر و پیشرفت اسلام محسوب مىشد، ثابت کرد که ماندن در وطن همیشه مطلوب نیست و استثناءاتى دارد که باید آن را پذیرفت.
جالب این که پس از فتح مکه، باز پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آنجا را براى اقامتگاه خویش انتخاب نکرد و به مدینه بازگشت، چرا که مدینه جایگاه مناسبترى براى مرکزیت اسلام بود. به همین دلیل در حدیث معروفى که در کلمات قصار نهج البلاغه از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده مىخوانیم که فرمود: «لیس بلد بأحقّ بک من بلد. خیر البلاد ما حملک، شهرى براى تو شایستهتر از شهر دیگرى نیست (و در ضرورتها باید از وطن هجرت کنى) بهترین شهرها شهرى است که تو را پذیرا شود (یعنى وسایل پیشرفت تو را فراهم سازد.)(20)
این نکته نیز قابل توجه است که اگر وطن مادّى و جسمانى توأم با وطن معنوى و روحانى گردد و عنوان دار الاسلام به خود بگیرد، عشق و علاقه و احترام به آن، بمراتب، افزونتر مىگردد و در اینجاست که انگیزههاى معنوى و مادّى، دست به دست هم مىدهند و انسان را براى دفاع از آن تا آخرین نفس آماده مىسازند.
بخش سوم
أصبحت و اللّه! لا أصدّق قولکم، و لا أطمع فى نصرکم، و لا أوعد العدوّ بکم. ما بالکم؟ ما دواؤکم؟ ما طبّکم؟ القوم رجال أمثالکم. أقولا بغیر علم؟ و غفلة من غیر ورع؟! و طمعا فی غیر حقّ؟!
ترجمه
به خدا سوگند! به آنجا رسیدم که گفتارتان را تصدیق نمىکنم و به یارى شما امیدى ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد. درد شما چیست؟ داروى شما کدام است؟ طبابت و درمانتان از چه راهى میسّر است؟ این گروه (شامیان) مردانى مانند شما هستند (چرا آنها این گونه متحدند و گوش به فرمان پیشواى ظالمشان هستند، ولى شما این گونه پراکنده و عصیانگرید؟) آیا سخن بدون آگاهى (مشکلى را حل مىکند؟) و غفلت آمیخته با بىتقوایى و امید به پیروزى، در حالى که شایستگى آن را ندارید، (شما را به جایى مىرساند؟)
شرح و تفسیر
کارى کردید که از شما مأیوسم!
در آخرین بخش این خطبه- که از خطبههاى دردناک و غم انگیزى است که از مولا على علیه السّلام شنیده شده است- امام، آخرین تازیانههاى سرزنش و ملامت را بر ارواح مرده آنها مىنوازد، به این امید که شاید به حرکت آیند و بر پا خیزند و با امکانات وسیع و گستردهاى که دارند، قدرت شیطانى دشمن را در هم بشکنند و
مسلمانان را از شرّ این خونآشامان- که آخرین تفالههاى زمان جاهلیتند- آسوده کنند، مىفرماید:
«به خدا سوگند! به آنجا رسیدهام که گفتارتان را تصدیق نمىکنم و به یارى شما امید ندارم و دشمن را به وسیله شما تهدید نخواهم کرد. أصبحت و اللّه! لا أصدّق قولکم، و لا أطمع فى نصرکم، و لا أوعد العدوّ بکم.»
درست است که اعتماد متقابل پیشوا و پیروان، از اصول مسلّم مدیریت است و اعتماد به مردم و تشویق آنان و چشم پوشى از خطاهایشان و بیان نقاط قوّتشان، مایه دلگرمى و پیروزى است، ولى گاه کار به جایى مىرسد که بر اثر ضعف و سستى فوق العاده و پراکندگى افکار و تشتّت صفوف و جهل و نادانى تمام روزنههاى امید رهبر و پیشوا بسته مىشود و مردم در شرایط خاصّى به شکل فردى در مىآیند که گرفتار ایست قلبى شده و جز با فشارهاى سنگین امیدى به بازگشتش نیست. و یا مانند کسى که مادّه سمى خواب آورى خورده که باید او را با سیلى آبدار از فرو رفتن در خوابى که مایه مرگ است، نجات داد.
این سخنان در عین این که وضع مردم کوفه را مشخص مىکند، مشکلات طاقت فرساى امیر مؤمنان على علیه السّلام را در آن مقطع تاریخى نشان مىدهد. او، حق داشت این چنین اظهار بىاعتمادى به آنها کند، چرا که بارها از وعدههاى خود تخلّف کرده و بىوفایى و پیمان شکنى را نشان داده بودند. آنها گروهى بودند که تنها، با رجز خوانى و شعارهاى داغ در مجالس شب نشینى دل خوش مىکردند، ولى به هنگام حرکت به سوى میدانهاى نبرد با دشمن در لانههاى خود مىخزیدند.
حضرت سپس در ادامه این سخن گویى بر آنها فریاد مىزند، مىفرماید:
«درد شما چیست؟ داروى شما کدام است؟ طبابت و درمانتان از چه راهى میسر است؟ ما بالکم؟ ما دواؤکم؟ ما طبّکم؟
این گروه شامیان مردانى مانند شما هستند (چرا آنها این گونه متّحدند و آن قدر
مقاوم و گوش به فرمان پیشواى ظالمشان هستند، ولى شما این گونه پراکنده و سست و عصیانگرید؟)، القوم رجال أمثالکم.
آیا آنها، از آب و گل دیگرى هستند، یا ساختمان جسمى و روحیه دیگرى دارند؟ به یقین چنین نیست، فرق آنان با شما در یک چیز است: اخلاق و روحیات.
آرى، آنها مىدانند براى میدان جنگ چه چیزهایى لازم است، ولى شما هرگز نمىدانید و على رغم نعمتهاى عظیمى مانند پیشواى قدرتمند و … که خدا به شما داده، نفرات فراوان و امکانات بسیار آنها شما را مرعوب خود ساخته و به ذلّت کشانده است. افسوس و صد افسوس که رهبرى مانند من، گرفتار شماها شده! و به گفته مولا، در دیوان منسوب به آن حضرت:
دواؤک فیک و ما تبصر
و داؤک منک و ما تشعر
درد تو در درون جان تو است و تو نمىبینى و داروى تو، در خود تو است و تو نمىفهمى!
سرانجام و در آخرین جملههاى این خطبه، امام دقیقا انگشت روى درد آنها مىگذارد و در سه چیز، آن را خلاصه مىکند و مىفرماید:
«آیا سخن بدون آگاهى (مشکلى را حلّ مىکند؟) و غفلت آمیخته با بىتقوایى شما را به جایى مىرساند؟ و امید به پیروزى دارید، در حالى که شایستگى آن را ندارید، أ قولا بغیر علم؟ و غفلة من غیر ورع؟! و طمعا فی غیر حقّ؟!»
آرى، بدبختى شما از اینجا سرچشمه مىگیرد که نسنجیده سخن مىگویید و سطح آگاهى شما پایین است: شما آیین تقوا را رها کرده در غفلت دنیا پرستى فرو رفتهاید، شما مىخواهید تکیه بر جاى بزرگان و پیروزمندان بزنید، در حالى که اسباب پیروزى را فراهم نساختهاید. آرى، درد شما، اینجا است.
این عوامل سه گانه (گفتار بدون عمل و جهل توأم با بىتقوایى و امید پیروزى،
بدون فراهم ساختن اسباب آن) در هر قوم و ملّتى که فراهم شود، سبب بدبختى و بیچارگى و شکست آنها خواهد شد.
نکته
عوامل اصلى ناکامیها
بىشک، سپاهیان على علیه السّلام با آن رهبرى لایق و قابل قبول مردمى و سابقه در جهاد، امکان پیروزى بر دشمن را از هر نظر دارا بودند، ولى متأسفانه ضعفهایى داشتند که تمام عوامل پیروزى را از اثر انداخت و بىشک، این ضعفها در هر قوم و ملّتى که پیدا شود، سرنوشتى بهتر از سپاه کوفه نخواهد داشت.
در جملههاى اخیر این خطبه و پارهاى از جملههایى که در فرازهاى قبل گذشت، این ضعفها به خوبى تبیین شده که نخستین آن، رها کردن عمل و چسبیدن به سخن است. امروز در جاى گرم و خوش بنشینند و سخن از جنگ و جهاد گویند، بى آن که به آن معتقد باشند و یا تصمیمى بر انجام آن بگیرند. در پشت جبهه حرفهاى داغ آتشین بزنند، ولى هرگز به خطوط مقدم نزدیک نشوند. اصولا افراد پر ادعا و پر حرف در عمل، افرادى ضعیف و ناتوانند، گویى تمام قدرت و استعداد خود را در زبانشان جمع کردهاند!
جمله «أ قولا بغیر علم؟»، همین معنا را مىرساند، خواه علم را به معناى «آگاهى» بدانیم یا به معناى «اعتقاد» یا به معناى «عمل»، چرا که هر سه تفسیر، به یک نتیجه باز مىگردد، زیرا آگاهى و اعتقاد نسبت به چیزى، دعوت به عمل مىکند و ضعف عمل، معمولا به خاطر عدم درک عمیق و نداشتن اعتقاد است، همان گونه که در سخن دیگرى از مولا على علیه السّلام آمده است که فرمود: «العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل.(21) علم، با عمل همراه است، کسى که آگاهى (و اعتقاد) نسبت به
چیزى داشته باشد، به آن عمل مىکند.»
عامل دیگر، غفلت و فقدان ورع است و به تعبیرى دیگر عدم توجه به واقعیتها- که برخاسته از بىتقوایى است- سبب مىشود که دشمن براحتى در میان جمع نفوذ کند و گاه سران آنها را با زخارف دنیا بخرد و گاه آنها را با مقام تطمیع کند و یا از خطر بترساند، در حالى که اگر هوشیارى آمیخته با پرهیزگارى جاى این غفلت و بىتقوایى را بگیرد تیر دشمن به سنگ مىخورد و کمانه مىکند و به او باز مىگردد.
عامل سوم، طمع در چیزى است که شایستگى آن را ندارد و یا به تعبیر دیگر اسباب آن را فراهم نساخته است.
مىدانیم که در عالم، براى رسیدن به هر مقصدى، اسبابى لازم است و قانون علّت و معلول، با اراده و مشیت الهى با قدرت تمام بر جهان حکومت مىکند، هر چند ناآگاهان در عالم خیال این پیوندها را از هم گسسته و براى رسیدن به مقصود به اوهام و خیالات دل مىبندند.
جمله «طمعا فى غیر حقّ» مىتواند به همین معنا باشد که شما طمع در چیزى دارید که استحقاق آن را ندارید، ولى برخى از مفسران نهج البلاغه- گفتهاند که منظور از این جمله، این است که آنها طمع داشتند که عطایاشان از بیت المال، افزوده شود و بیش از آنچه استحقاق دارند از سوى مولا على علیه السّلام به آنها پرداخته شود و چون این خواسته نامشروع، انجام نشد، در جنگ سست شدند.
بدیهى است که این طرز تفکّر مادّى گرایانه، هر جا باشد، عامل بدبختى و شکست است، همان گونه که توجه به جمع آورى غنائم- که یک گرایش مادّى در میدان جهاد الهى بود- در جنگ احد، سبب شکست سختى در سپاه اسلام شد.
به هر حال این اصول تنها مربوط به تحلیل عوامل شکست در لشکر کوفه نبود، بلکه اصولى است مربوط به هر عصر و زمان و مکان.
این جملههاى اخیر، بلکه تمام فرازهاى این خطبه، از سوز درون مولا على علیه السّلام و
نهایت ناراحتى آن حضرت خبر مىدهد و اگر تاریخ مدوّن هم وجود نداشت، همین جملهها کافى بود که شرایط خاصّ زمان حضرت را روشن سازد.
1) به گفته مصادر نهج البلاغه، این خطبه از خطبههاى معروفى است که بسیارى از علماء و دانشمندانى که قبل از سیّد رضى مىزیستند آن را نقل کردهاند که از میان آنها بزرگان زیر را مىتوان نام برد:1) ابو عثمان جاحظ در البیان و التبیین، جلد 1، صفحه 170.2) ابن قتیبه دینورى در الإمامة و السیاسة، جلد 1، صفحه 150.3) ابن عبد ربّه در عقد الفرید، جلد 4، صفحه 71.4) بلاذرى در کتاب أنساب الأشراف، (در شرح زندگى على علیه السّلام)، صفحه 380.5) قاضى نعمان مصرى در دعائم الاسلام، جلد 1، صفحه 391 (البته با تفاوتهایى با آنچه در نهج البلاغه آمده است).شارح خوبى مىگوید: از بحار الانوار، و احتجاج و ارشاد، استفاده مىشود که این خطبه، بخش دیگرى از همان خطبه 27 است. شرح نهج البلاغه، خویى، جلد 4، صفحه 21.
2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحات 113- 117.
3) «یوهى» از ماده «وهى» به گفته مقاییس در اصل به معناى سستى است و به همین دلیل هر سخن سستى را «واهى» مىگویند و از آنجا که سستى، سبب متلاشى شدن مىگردد، این واژه به معناى «پارگى و از هم گسستن» نیز آمده است.
4) «صمّ» جمع «اصمّ» به معناى کر و ناشنوا است و در اینجا مراد سنگهاى سخت و نفوذ ناپذیر است، گویى گوش شنوا براى چیزى ندارد. و «صلاب» جمع «صلب»، به معناى «محکم» تأکیدى بر آن است.
5) «کیت و کیت» از ماده «تکییت» به معناى «آماده ساختن جهاز شتر، یا پر کردن ظرف آب» است، ولى تعبیر به «کیت و کیت» معمولا در مواردى گفته مىشود که انسان مىخواهد با حرف همه چیز را درست کند.
6) «حیدى» صیغه فعل امر از ماده «حیود» است. و واژه «حیاد» اسم فعل است، مانند «نزال» که به معناى «انزل» است. بنا بر این هر دو واژه «حیدى» و «حیاد»، یک مفهوم را مىرساند و تأکید هم است و به معناى «دور شو و کناره بگیر!» است.
7) سوره احزاب، آیه 18- 19.
8) «اعالیل» جمع «اعلوله» به معناى امورى است که انسان به بهانه آن تعلّل مىورزد. و «اضالیل» جمع «اضلوله» به معناى امورى است که اسباب ضلالت است، یعنى شما براى گمراه ساختن خود و دیگران، به اسباب بىاساسى متشبّس مىشوید.
9) سوره توبه، آیه 38.
10) نهج البلاغه، خطبه 69.
11) ضیم، به معناى «ظلم و ستم» آمده است.
12) مقدم شدن «المغرور»- که در واقع، خبر مبتدا است- در اینجا، معناى حصر را مىرساند، یعنى فریب خورده واقعى، تنها چنین کسى است.
13) «اخیب»، از ماده «خیب»، در اصل، به معناى «محروم شدن و از دست رفتن مطلوب» است و «سهم اخیب» به چوبه تیرى مىگویند که به هنگام بخت آزمایى علامت باخت را دارد.
14) «افوق ناصل» چوبه تیرى است که نه پیکان داشته باشد، نه شکاف آخر، یعنى، نه سر دارد و نه ته، در نتیجه به درد نمىخورد.
15) بحار الانوار، جلد 45، صفحه 83.
16) سوره قصص، آیه 85.
17) بحار الانوار، جلد 75، صفحه 45.
18) بحار الانوار، جلد 7، صفحه 264.
19) سفینة البحار، ماده «وطن».
20) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 442.
21) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 366.