این مسئله از قدیمىترین مسائلى است که در میان دانشمندان و حتى غیر دانشمندان و فلاسفه مورد بحث بوده است. این بحث قدیمى و طولانى دلایل متعددى داشته از جمله فرار گروهى از مردم از زیر بار مسئولیتها در برابر انجام کارهاى خلاف و دیگر، عدم توانایى بر توجیه و فهم مسئله اختیار و نیز تربیت ناپذیرى بعضى از افراد منحرف و مانند آن.
در حالى که انکار مسئله اختیار مفاسد بىشمارى را به بار مىآورد و چراغ سبزى به همه جانیان و مجرمان مىدهد و مربیان اخلاق را مأیوس مىسازد و مسائل تربیتى را مواجه با مشکلات جدى مىکند.
بهترین دلیل براى اثبات مسئله اختیار یکى وجدان فردى و اجتماعى است و دیگر تالى فاسدهایى که امام در گفتار حکمتآمیز خود دقیقاً به آن اشاره فرموده است.
وجدان به ما مىگوید: شخصى که دستش بر اثر بیمارى رعشه دائماً در حال لرزش است با کسى که با اختیار خود دستهایش را بلند مىکند و مثلا الله اکبر نماز مىگوید و رکوع و سجود به جا مىآورد کاملًا متفاوت است؛ در اولى هیچ اختیارى از خود نمىبیند ولى در دومى کاملًا خود را مختار مىانگارد.
وجدان عمومى نیز به یقین طرفدار همین امر است؛ هیچکس سارقان و قاتلان و محتکران و مفسدان اقتصادى و غیر اقتصادى را با جبر تبرئه نمىکند، بلکه آنها را به دست عدالت و مجازات مىسپارد. نیز همه نیکوکاران، خیّرین و افراد ممتاز در اکتشافات علمى و امثال آن را تشویق مىکنند و به افتخارشان جلسات بزرگداشت مىگیرند و جوایز و مدالهاى گرانبهایى به آنها تقدیم مىدارند، در حالى که اگر انسانها در کار خود مجبور بودند، نه آن مجازاتها عادلانه بود و نه
این تشویقها منطقى به نظر مىرسید.
اما تالى فاسدها همان است که در حدیث پربار بالا آمده که فشرده آن در نهجالبلاغه و مبسوطش در کافى و بحارالانوار است و آن اینکه مسئله بعثت انبیا و نزول کتابهاى آسمانى و معاد و سؤال برزخ و قیامت و بهشت و دوزخ بنابر عقیده جبر همگى زیر سؤال مىرود. این امور نه تنها با عدل خداوند سازگار نیست، بلکه با حکمت او نیز نمىسازد و کارى غیر منطقى و غیر عاقلانه است، زیرا اگر خداوند عاصیان و ظالمان را مجبور به ظلم و عصیان کرده چگونه عدالت و حکمت او اجازه مىدهد آنها را به دوزخ ببرد و اگر پیامبران و امامان و صالحان را به کارهاى نیک مجبور کرده بردن آنها به بهشت حکیمانه نیست چون از نزد خود کارى انجام ندادهاند.
این سخن را با حدیث پرمعنایى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب طرائف سید بن طاوس نقل کرده پایان مىدهیم. او مىنویسد: حجاج بن یوسف نامههایى به چهار نفر از علماى معروف آن زمان نوشت: حسن بصرى، عمرو بن عبید، واصل بن عطا و عامر شعبى که (بهترین) آنچه را درباره قضا و قدر به آنها رسیده است براى او بنویسند.
حسن بصرى چنین نوشت: بهترین چیزى که (در این زمینه) به من رسیده سخنى است که از امام امیر مؤمنان على بن ابىطالب شنیدهام که فرمود:«أَتَظُنُّ أَنَّ الَّذِی نَهَاکَ دَهَاکَ وَإِنَّمَا دَهَاکَ أَسْفَلُکَ وَأَعْلَاکَ وَاللَّهُ بَرِیءٌ مِنْ ذَاکَ؛آیا گمان مىکنى کسى که تو را از کارى نهى کرده به آن تشویق نموده است در حالى که آنچه تو را تشویق به کارهاى خلاف مىکند پائین وبالاى توست و خداوند از آن بیزار است».
واصل بن عطا نیز نوشت: بهترین چیزى که در قضا و قدر شنیدهام سخن امام امیر مؤمنان على بن ابىطالب است که فرمود:«لَوْ کَانَ الزُّورُ (الوزر) فِی الْأَصْلِ مَحْتُوماً کَانَ الْمُزَوَّرُ فِی الْقِصَاصِ مَظْلُوماً؛هرگاه گناه اجبارى باشد اگر کسى که
اجبار بر گناه شده قصاص شود مظلوم است».
شعبى نیز براى او نوشت: «بهترین چیزى که در قضا و قدر شنیدهام سخن امام امیر مؤمنان على بن ابىطالب است:«أَیَدُلُّکَ عَلَى الطَّرِیقِ وَیَأْخُذُ عَلَیْکَ الْمَضِیقَ؛آیا خداوند راه را به تو نشان مىدهد ولى سر راه را بر تو مىگیرد».
«کُلُّ مَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِنْهُ فَهُوَ مِنْکَ وَکُلُّ مَا حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْهُ؛هرچیزى که تو از خدا نسبت به آن طلب آمرزش مىکنى (بدان) آن کار از سوى توست و هرچیزى که خدا را بر آن شکر مىگویى از ناحیه اوست».
هنگامى که این نامههاى چهارگانه به حجاج رسید و از مضمون آن آگاهى یافت گفت: «به یقین اینها را از چشمه صاف و زلالى گرفتهاند».(1)
1) بحارالانوار، ج 5، ص 58، ح 108.