اما بعد، من در پاسخ نوشتن پى در پى به نامههایت و گوش دادن به حرفهایت مثل این است که رأى و خرد خود را سست مىسازم، و هوش و فراستم را به خطا مىاندازم. و تو هنگامى که چیزهائى درخواست مىکنى، و مرا بر آن مىدارى که به پیشنهادهایت ترتیب- اثر بدهم به آدمى مىمانى که در خواب سنگینى فرو رفته باشد و خواب ببیند که به جاهائى رسیده است. و همین که بیدار شود و به پیرامون خود بنگرد دریابد که همهاش خواب و خیال بوده، نه کارهاى شده و نه فرمانى دریافت نموده. و نیز به شخص سرگردانى شباهت دارى که در نقطهاى سرپا ایستاده، و انگشت حیرت در دهان نهاده، نمىداند آنچه پیش مىآید بسود و مصلحتش مىباشد یا به زیانش البته تو چون مطمئنى که حق با ماست لذا حیرتزده و سرگردان نیستى، بلکه باید گفت افراد حیرتزده و سرگردان به تو- که نگرانى و ناراحتیت از آنان بیشتر است- همى مانند. به خدا سوگند مىخورم اگر به مصلحتى نمىخواستم تو همچنان زنده بمانى هر آینه بلائى بر سرت مىآوردم که استخوانهایت را خرد سازد، و گوشتهایت را آب کند و بگدازد و این را بدان که شیطان خردت را زدوده، و زمینگیرت نموده. تا نتوانى به بهترین
کارهایت که همانا پیروى از ماست برسى، و گفتارمان را که سراسر پند و اندرز مىباشد بشنوى، و السلام به آن که شایسته اسلام است.