جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به مردم مصر (2)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

هنگامى که امیر المؤمنین على علیه السلام مالک اشتر را به ولایت مصر گماشت نامه زیر را به مردم آن دیار نوشت و با او براى آنان فرستاد.

اما بعد، خداوند بزرگ محمّد- صلى اللّه علیه و آله و سلم- را به پیمبرى برانگیخت تا جهانیان را از حقایق امور آگاه و از عواقب آنها برحذر سازد، و به گواهى کردن رسالت پیمبران پیشین بپردازد. چون در گذشت مسلمانان در امر خلافت راه نزاع و کشمکش پیش گرفتند، و هر گروهى براى خود بسوئى رفتند. به خدا سوگند هرگز به دلم نمى‏نشست و از خاطرم نمى‏گذشت که پس از آن بزرگوار اعراب خلافت را از افراد خانواده او بویژه از من باز دارند، و آن را به دیگران سپارند در آن‏

هنگام بهت و شگفتم از این بود که دیدم بسوى فلانى روى مى‏آرند، و دست خود را براى بیعت در دست او مى‏گذارند. دریغ انسان گاهى در برابر حق شکنیها ناگزیر است دم فرو ببندد، و به بازیهاى روزگار بخندد. بارى، من از این پیش آمد ناگوار هیچ به روى خود نیاوردم، ولى از آن پس دست از کار کشیدم و کناره‏گیرى کردم. تا جائى که دیدم گروه زیادى(1) از اسلام برگشتند، و براى برانداختن آئین محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم شعارهاى مخالف برافراشتند. ترسیدم که اگر بیارى اسلام و پیروان با ایمانش نشتابم، دیر یا زود شکاف بزرگى در صف آن بیابم. یا چنانش ویران ببینم که اندوه و مصیبتش براى من از گم- گشتن خلافت و ولایت بر شما دشوارتر آید، خلافتى که چند روزى بیش نمى‏ماند و مانند سراب نابود مى‏شود و یا همچون ابر از هم مى‏پاشد و به پراکندگى مى‏گراید. بارى، در آن گیر و دارها برپا خاستم، تا آنکه باطل زدوده و نابود شد و دین را از آشفتگى و نگرانى رهانیده ظاهر و باطنش را با زیور اطمینان بیاراستم. به خدا اگر این از خدا برگشتگان به اندازه‏اى زیاد بودند که زمین را پر مى‏ساختند هر آینه من یک تنه با همه آنها روبرو مى‏شدم، و از پیکار با ایشان بیم و وحشت نمى‏کردم و دلیرانه خود را به صفوفشان مى‏زدم. چه، خیره سرى و گمراهى یکایکشان را مى‏دانم، و از راستى و درستى خویش و امید و یقینى که به پروردگارم دارم مطمئنم. آرى، من مشتاق دیدار خدا و آرزومند و منتظر ثواب او هستم. اما نگرانى و اندوهم از این است که مبادا کار این امت بدست مشتى سبک مغز و نابکار بیفتد که مال خدا را به یغما ببرند، و بندگان او را بکردار بردگان بفروشند و بخرند. بد کنشان را به حزب خود در آرند، و با نیکان به پیکار پرداخته دمار از روزگارشان برآرند. در میان آنان کسانى بودند که به حرام شراب نوشیدند، و با تازیانه‏هائى که خوردند سزاى خود را دیدند(2) و نیز از

ایشان اشخاصى هستند که تا عطایائى دریافت نکردند، اسلام نیاوردند(3) چنانچه موضوع بر سر کار آمدن این گونه افراد در بین نبود هرگز شما را نسبت به آنان بد بین نمى‏ساختم، و به بسیج کردنتان براى ستیزگى با ایشان نمى‏پرداختم. و هر آینه پیشنهادهایم را نپذیرفته بودید، و در پاسخ گفتن به سخنانم تأخیر مى‏نمودید، بى‏گمان دست از شما بر مى‏داشتم، و همه‏تان را بحال خود مى‏گذاشتم. مگر نمى‏بینید که دشمن مرزهاى کشورتان را گرفته و زمینهایتان کم شده، و اهریمن کفر به درون آن رخنه کرده و در گوشه و کنارش خیمه زده، و شهرها به تصرف او در آمده؟ پس اى خدا بیامرزها، براى پیکار با دشمن خود را بسیج کنید، و آن قدر سنگینیتان را روى زمین نیندازید زیرا ناگهان بیچاره مى‏شوید و خوارى مى‏بینید. آن گاه چیزى که دیگر ازان پست‏تر نباشد بهره شما خواهد بود. رزم آوران همیشه بیدارند، و آنان که به خواب مى‏روند، بى‏گمان گرفتار دشمنانى که بیدارند مى‏شوند، و السلام.


1) منظور امام اطرافیان عثمان بن عفان است که در ولایات دست به مال و ناموس مردم دراز کرده و اسلام را ببازى گرفته بر خلاف قرآن و روش پیغمبر اکرم رفتار مى‏کردند.

2) عتبة بن ابى سفیان شراب نوشید و خالد بن عبد اللّه را در طائف تازیانه زد و نیز روزى مغیرة بن شعبه که از طرف عمر فرماندار کوفه بود مستانه در مسجد با مردم نمازگزارد و بر رکعات نماز افزوده در محراب استفراغ کرد و او را حد زدند. .

3) گویند عمرو عاص از پیغمبر پولى خواست تا مسلمان بشود. پول را به او دادن و اسلام آورد.