هنگامى که به امیر مؤمنان على علیه السلام خبر دادند معاویه نامهاى به زیاد بن ابیه فرماندار فارس نوشته و در آن با فریب و نیرنگ او را برادر ناتنى خود خوانده و بدین سبب به همکارى دعوتش کرده است، بىدرنگ یادداشت زیر را برایش فرستاد.
اما بعد، اطلاع یافتهام که معاویه نامهاى به تو نوشته است و مىخواهد خرد و ایمانت را در پرتگاه هوسهاى خود بلغزاند، و در هوش و زیرکیت خللى وارد آورده بناى زندگیت را بلرزاند. از او بر حذر باش زیرا او همانا شیطان مجسّم است، از پیش و پس، و راست و چپ به سراغ مؤمن مىآید، تا در پوستش برود و در آن غفلتکده جا نماید، و پس از آن فرصتى یافته خرد و ایمانش را برباید. بارى، ابو سفیان در
دوران عمر بن خطاب بمناسبتى(1) سخنى پیرامون دلبازیها و شیطنت- کاریهاى گذشتهاش از زبانش در رفت که با این سخن نه نسبى ثابت مىگردد، و نه کسى استحقاق ارثى پیدا مىکند تا بدان طمع ورزد. و هر آنکه به این گونه سخنهاى بیهوده دل ببندد، مانند نادانى است که خویشتن را میان میخوارگان بیفکند و بخواهد لبى تر کند ولى آنان نگذارند و از جرگه خود بیرونش سازند، و یا بسان توبره چرمى خالى یا قدح چوبى جنبانى است که معمولا سواران بر پشت مرکب اندازند.
1) چون زیاد بن ابیه در دوران خلافت عمر خبر پیروزى مسلمانان را بر ایرانیان به مدینه آورد و بدین مناسبت خطبه غرائى روى منبر ایراد کرد، عمرو عاص گفت: شگفتا اگر این جوان قریشى بود هر آینه اعراب را با عصاى خود مىراند ابو سفیان گفت: سوگند بخدا او قریشى است، عمرو پرسید پدرش کیست گفت من، آرى من نطفه او را در رحم مادرش سمیّة قرار دادم. عمرو اظهار داشت: پس چرا او را بخودت منتسب نمىکنى ابو سفیان گفت: از این که اینجا نشسته است- یعنى عمر- مىترسم.