جنگ تمام عیار در صفین، به سبب طولانی شدن و فزونی تلفات سپاه شام، معاویه را بر آن داشت که به هر نحو که ممکن است امام -علیهالسلام- را به صلح و سازش و متارکهی نبرد و بازگشت هر دو سپاه به منطقهی اولیه وادار سازد و این کار را از طرقی آغاز کرد که اهم آنها سه راه بود:
1- مذاکره با اشعث بن قیس.
2- مذاکره با قیس بن سعد.
3- نگارش نامه به امام علیهالسلام.
اما این نقشهها به جهت قوت روحیهی سپاه امام -علیهالسلام- نقش بر آب شد، تا اینکه سرانجام حادثهی «لیلة الهریر» رخ داد و نزدیک بود سازمان نظامی معاویه به کلی متلاشی شود. اما فریبکاری معاویه و ساده لوحی عراقیان و تلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام -علیهالسلام- جریان را به نفع سپاه شام تغییر داد. اینک تفصیل مذاکرات ملاقاتهای معاویه:
1- معاویه برادر خود عتبة بن ابیسفیان را که مرد سخنوری بود به حضور
طلبید و به او مأموریت داد که با اشعث بن قیس که نفوذ قابل ملاحظهای در سپاه امام داشت ملاقات کند و از او بخواهد که بر بازماندگان از طرفین ترحم کند.
عتبه خود را به خط مقدم رسانید و از همان جا خود را معرفی کرد و اشعث را طلبید تا پیام معاویه را به او برساند. اشعث او را شناخت و گفت: مرد اسرافگری است که باید با او ملاقات کند. خلاصهی پیام عتبه این بود: اگر بنا بود معاویه با کسی جز علی ملاقات کند با تو ملاقات میکرد، چه تو رئیس مردم عراق و بزرگ اهل یمن هستی و داماد عثمان و کارگزار او بودی. حساب تو با مالک و عدی بن حاتم جداست. اشتر قاتل عثمان وعدی جزو محرکان این کار است. من نمیگویم که علی را ترک کن و معاویه را یاری رسان، بلکه تو را به حفظ باقیماندگان دعوت میکنم که در آن صلاح من و توست.
اشعث در پاسخ وی، هر چند به تکریم و تعظیم امام -علیهالسلام- پرداخت و گفت که بزرگ عراق و یمن علی است، ولی در پایان سخنان خود، همچون یک دیپلمات، پیشنهاد صلح را پذیرفت و گفت: نیاز شما به حفظ باقیماندگان بیش از ما نیست. وقتی عتبه سخنان اشعث را برای معاویه نقل کرد وی گفت: «قد جنح للسلم»: گرایش به صلح پیدا کرده است.(1)
2- در حالی که اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، از مهاجران و انصار، در گرداگرد امام -علیهالسلام- جمع بودند از میان انصار فقط دو نفر به نامهای نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد با معاویه همکاری میکردند. معاویه از نعمان بن بشیر خواست که با قیس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام -علیهالسلام-، ملاقات کند و با جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد. وی در ملاقات خود با قیس بر آسیبهایی که بر طرفین وارد شده بود تکیه کرد و گفت: «أخذت الحرب منا و منکم ما رأیتم فاتقوا الله فی البقیة» یعنی: جنگ از ما و شما آنچه را که میبینی گرفته است. پس دربارهی
باقیماندگان از خدا بترسید (و چارهای بیندیشید).
قیس در پاسخ نعمان بر هواداران معاویه و علی -علیهالسلام- تکیه کرد و گفت:
در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما با صورت و گلوگاه، شمشیر و نیزههای دشمن را پاسخ میگفتیم تا حق پیروز شد، در حالی که کافران از این امر ناراحت بودند. ای نعمان، اینک کسانی که معاویه را یاری میکنند جز یک مشت افراد آزاد شده و بیابانیها و یمنیهای فریب خورده نیستند. علی را بنگر که اطراف او را مهاجران و انصار و تابعان، که خدا از آنان راضی شده است، فرا گرفتهاند ولی در اطراف معاویه جز تو و دوست تو (مسلمة بن مخلد) کسی نیست، و هیچیک از شما، نه بدری هستید، نه احدی و نه سوابقی در اسلام دارید و نه آیهای دربارهی شما نازل شده است. اگر در این مورد بر خلاف ما حرکت میکنی قبلاً نیز پدر تو به چنین کاری دست زد.(2)
3- غرض از این ملاقاتها زمینه سازی برای صلح و سازش بود، ولی مقصود معاویه را فراهم نساخت. از این جهت، ناچار شد که نامهای به امام -علیهالسلام- بنویسد و در آن مطلبی را درخواست کند که در روز نخست یاغیگری خود درخواست کرده بود، یعنی واگذاری حکومت شام به او، بدون اینکه بیعت و اطاعتی بر گردن او باشد. و آن گاه افزود: ما همگی فرزندان عبد مناف هستیم و هیچیک از ما بر دیگری برتری ندارد، مگر آن کس که عزیزی را خوار و آزادی را بنده نسازد.
امام -علیهالسلام- دبیر خود ابنابیرافع را طلبید و به او دستور داد که پاسخ نامهی او را به نحوی که املاء میکند بنویسد. متن نامهی آن حضرت در نهجالبلاغه، تحت شمارهی 17 آمده است.(3)
1) وقعهی صفین، ص 408؛ شرح نهجالبلاغهی ابنابیالحدید، ج 8، ص 61؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 102؛ اعیان الشیعه، ج 1، ص 503.
2) مقصود ماجرای سقیفه است که بشیر پدر نعمان برای اینکه گوی خلافت را پدر قیس، یعنی سعد بن عباده پسر عموی او، نبرد، برخاست و با ابوبکر بیعت کرد و اتفاق انصار را بر هم زد. شرح نهجالبلاغهی ابنابیالحدید، ج 8، ص 87؛ وقعهی صفین، ص 448؛ الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 97.
3) مضمون نامهای که در نهجالبلاغه درج شده است با مضمون آن در الاخبار الطوال (ص 187) و الإمامة و السیاسة (صص 103 و 104) و وقعهی صفین (ص 471) تفاوت دارد.