جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ابن‏ملجم

زمان مطالعه: 5 دقیقه

کسی که دوستی آقا علی (ع) را بر زبان دارد ثلث ایمان را دارا است و کسی که به دل دارد دو ثلث ایمان را دارا است و کسیکه به زبان و دل دارد تمام ایمان را دارا است.

مطلبی مسلم است که کثرت شرکاء موجب قلت سهام است یعنی وقتی شریک ها زیاد شدند سهم‏ها کم می‏شوند مثلا اگر اطاق ده متری را بین دو نفر قسمت کنند مقدار بسیار جزئی نصیب هر یک می‏شود که قابل ذکر و اعتناء نیست.

دلهای خراب به چند جهت مایل است چقدر محبّت های جزئی آنرا فرا گرفته چقدرش برای دوستی آل محمد (ص) می‏ماند گاه می‏شود که دوستی ایشان بر سر زبان است و در دل دوستی چیزهای دیگر است.

حکایت ابن‏ملجم مرادی باعث عبرت است. محبت زبانی و قلبی از این داستان به خوبی واضح می‏شود. حکایتش مفصل است و علامه مجلسی در جلد نهم بحارالانوار مشروحش را بیان فرموده است بنده همان قسمت را که شاهد عرضم هست عنوان می‏کنم.

پس از آنکه حکومت ظاهری به علی (ع) رسید، حضرت نامه‏ای به حبیب عامل یمن نوشت و در آن امر به عدل و انصاف به رعیت

نمود، و در خاتمه از او خواست که ده نفر از افراد مورد و ثوق را برای منظوری که داشتند بفرستند.

نامه حضرت که به عامل یمن رسید از میان افراد شایسته صد نفر را انتخاب و از میان آنان ده نفر را برگزید در میان این ده نفر ابن‏ملجم مرادی بود.

به حسب ظاهر منتخب انتخاب شده‏ها بود وقتی هم که خدمت حضرت رسیدند سخنگوی آنها بود در فصاحت و بلاغت همچنین در شجاعت نمونه بود.

از جمله سخنانش در شرفیابی نخستین خدمت حضرت این بود که ما افتخار داریم شما فرمانی به ما دهید و ما خدمتگذاری نمائیم شمشیرهای ما برای از بین بردن دشمنان شما آماده است.حضرت او را نزدیک طلبید فرمود: اسمت چیست.

گفت: عبدالرحمن، فرمود اسم پدرت چیست گفت ملجم. از قبیله‏اش پرسید گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسید: انت المرادی گفت: آری و حضرت آیه انا الله و انا الیه راجعون را خواند.

حضرت فرمود: دایه‏ات یهودیه بود؟ گفت آری، کسی که به من شیر می‏داد یهودی بود.

حضرت فرمود: هنگامیکه گریه می‏کردی، دایه‏ات می‏گفت ای بدتر از پی کننده ناقه صالح گفت آری.

حضرت ساکت شد و دستور داد از آنان پذیرائی نمایند. ابن‏ملجم

بیمار شد. حضرت خودش پرستاریش کرد تا خوب شد، و گفت من از خدمت شما نمی‏روم. حضرت فرمود انا لله و انا الیه راجعون.

پرسید چرا آیه استرجاع خواندید فرمود قاتل من تو هستی.

ابن‏ملجم خیلی تعجب کرد. او خیال می‏کرد، دوست علی (ع) است اما خبر نداشت که دوست شهوات است، هنگامیکه امتحان پیش بیاید، معلوم می‏شود آیا دین را دوست می‏دارد یا دنیا را.

در محبت هر که وی دعوی کند

صد هزاران امتحان بر وی زنند

روزی نمی‏گذرد که اسباب امتحانش پیش نیاید تا معلوم شود علاقه به چیست.

ابن‏ملجم به سر خودش زد و گفت الان مرا بکش که چنین مطلبی پیش نیاید. فرمود تو کاری نکرده‏ای چگونه قصاص قبل از جنایت کنم؟

جنگ صفین پیش آمد، در رکاب علی (ع) بود و در جنگ نهروان نیز با علی (ع) بود، هنوز گندش در نیامده بود.

عرض کرد اجازه می‏دهید من از پیش بروم و مژده مقدم شما را بدهم که پیروزمندانه می‏آئید. حضرت فرمود چه غرضی داری گفت ابتغاء مرضات الله می‏خواهم خدا از من راضی شود که مردم را خشنود کنم علی (ع) پیروز می‏آید.

حضرت اجازه‏اش داد پرچمی به دست گرفته به کوفه وارد شد. البشاره البشاره را بلند کرد که علی فتح کرده است. نزدیکی‏های

قصر قطامه رسید، زنی زیبا با ثروتی زیاد و شهرتی فراوان در کمینش بود.

از در قصر قطامه گذشت، برادر و پدرش در این جنگ به دست لشکر علی (ع) کشته شده‏اند و دشمنی سختی با آقا دارد. وقتی شنید خبر فتح آورده است گفت او را بطلبید تا از پدر و برادرم از او احوال آنها را بپرسم.

ابن‏ملجم را آوردند پذیرائی کردند، احترام نمودند خود قطامه آمد با همان نظر اول بیچاره بدبخت ابن‏ملجم دلش را داد ایمانش را باخت. ابن‏ملجم دوست علی (ع) نبود دوست شهوتش بود اینجا مسئله روشن می‏شود.

قطامه از پدر و برادرش پرسید که آیا آنها را می‏شناختی؟ گفت آری کشته شده‏اند قطامه به گریه افتاد و ابن‏ملجم نیز از این گفته پشیمان شد. قطامه برخاست رفت آرایش شدیدتری کرد و برگشت و با ابن‏ملجم به معاشقه سرگرم شد.

آری اینجا امتحان سخت و سرنوشت ساز شروع می‏شود تا معلوم شود در دل محبت کی جا دارد علی (ع) یا شهوت؟!

نه هر کس کو مسلمان شد توان گفتنش که سلمان شد

کز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد

آری نخست خالی شدن دل از دوستی دیگران لازم است تا بتواند به دوستی آل محمد (ص) مزین گردد. تا کار بجائی رسید که

ابن‏ملجم بی‏اختیار شد و خواست به او دست درازی کند.

قطامه گفت اگر مرا می‏خواهی مهر من سنگین است گفت هر چه باشد قبول دارم. قطامه گفت زیاد است مقداری وجه و مشک و عنبر و… گفت دیگر چه؟

گفت سنگین است و برخاست و رفت باز هم خودش را به وضعیت دیگری آراست برگشت و عبدالرحمن را عاجز کرد، پرسید دیگر چیست؟ آن وقت گفت: کشتن علی. آری مهر زن فاحشه‏ای خون علی (ع) باشد راستی که اف بر این دنیا چقدر پست است عبدالرحمن یکه خورد، گفت مشکل است تا فکرش را بکنم. صبح قاصدی از صفین آمده به او خبر داد که پدر و عمویت مرده‏اند و وارث آنها تو هستی. اموالشان را نگه داشته‏اند تا بیائی.

خوشحال شد که مالها را می‏گیرد به پای قطامه می‏ریزد نزد حضرت آمد و گفت پدر و عمویم در صفین مرده‏اند و می‏خواهم به یمن بروم، سفارشی برای من به عامل یمن بنویسید تا در جمع آوری میراث کمکم کند. حضرت هم سفارشش را نوشت آری:

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمنان نظر داری‏

عبدالرحمن سفارش نامه حضرت را برداشت و رو به یمن آمد. در اثناء راه در بیابان اوائل شب است، دید شعله آتش و دودی برخاست، فریادهائی هم بلند شد که قاتل اسداللّه آمد.

لرزید و ترسید، حس کرد این صدا از اجنه باشد بلی از مؤمنین

جن طایفه‏ای که با علی (ع) دوستی داشتند سنگبارانش کردند به قسمی‏ که نتوانست در آنجا بماند و استراحت نماید از آنجا فرار کرد.

به هر جوری بود خودش را به یمن رسانید. نامه را به عامل یمن داد عامل یمن نامه را بوسید و بر دیده نهاد و در اسرع وقت کارش را تمام کرد ابن‏ملجم اموال را برداشت و خوشوقت از اینکه با قطامه به عیش و نوش می‏پردازد حرکت کرد.

در اثناء راه دزدان جلویش را گرفتند و جز مرکب و لباسش همه اموالش را بردند. خودش را به قافله‏ای رسانید از او پذیرائی کردند. با اهل قافله مأنوس شد، اینجا بود که دو نفر دیگر نیز در این قافله با او همفکر در آمدند و تصمیم خود را برکشتن سه نفری که سبب اختلافات میان مسلمین هستند، گرفتند. آن دو نفر مأمور کشتن معاویه و عمرو عاص و ابن‏ملجم مأمور کشتن علی (ع) شد. به خانه قطامه آمد پیاله‏ای هم زد شراب ام المفاسد با آواز نوازندگان آن بدبخت را از خود کاملا بی‏خود کرد.

برای قطامه به التماس افتاد امّا آن نانجیب گفت تا کار علی (ع) را یکسره نکنی نمی‏شود عبدالرحمن گفت همین حالا می‏روم و او را می‏کشم. بدبخت سرش گرم شد. و آتش شهوت سراپای او را گرفته به خیالش کشتن علی (ع) آسان است.

قطامه گفت اینطور نمی‏شود، شمشیرش را گرفت هزار درهم داد

آنرا صیقل زدند تا فورا اثر کند و کاملا برنده باشد به آن هم اکتفا نکرد، هزار درهم هم داد تا زهر آلودش کنند که بر فرض اگر شمشیر کارگر نشد، سم اثر خودش را بکند از جمله کسانیکه در قتل علی (ع) با ابن‏ملجم همکاری کرد اشعث بن قیس بود.

این همان نامردی است که دخترش جعده در قتل امام حسن (ع) به معاویه کمک کرد و پسرش محمد نیز با ابن‏زیاد در قتل حسین (ع) دست داشت.

خلاصه: سخن به درازا کشید و راستی داستان عبدالرحمن ابن‏ملجم برای مدعیان دوستی علی (ع) عبرت است. باید وزنی روی خودمان بگذاریم مبادا دوستی چیزهایی دیگر بیشتر از دوستی علی (ع) باشد خداوندا خودت ما را در دوستی علی (ع) خالص و ثابت قدم بدار.

از تیغ ابن‏ملجم فرق علی دو تا شد

در راه دین وقرآن ریشش بخون حنا شد

شد کشته رکن ایمان

از ظلم و جور عدوان‏

علی علی علی علی جان

علی علی علی علی جان‏

فریاد واعلیا آید زعرش اعظم

روح الامین بنالد دراین مصیبت و غم‏

خون شد دل عزیزان

از ظلم و جور عدوان‏

علی علی علی جان

علی علی علی جان‏