کسی که دوستی آقا علی (ع) را بر زبان دارد ثلث ایمان را دارا است و کسی که به دل دارد دو ثلث ایمان را دارا است و کسیکه به زبان و دل دارد تمام ایمان را دارا است.
مطلبی مسلم است که کثرت شرکاء موجب قلت سهام است یعنی وقتی شریک ها زیاد شدند سهمها کم میشوند مثلا اگر اطاق ده متری را بین دو نفر قسمت کنند مقدار بسیار جزئی نصیب هر یک میشود که قابل ذکر و اعتناء نیست.
دلهای خراب به چند جهت مایل است چقدر محبّت های جزئی آنرا فرا گرفته چقدرش برای دوستی آل محمد (ص) میماند گاه میشود که دوستی ایشان بر سر زبان است و در دل دوستی چیزهای دیگر است.
حکایت ابنملجم مرادی باعث عبرت است. محبت زبانی و قلبی از این داستان به خوبی واضح میشود. حکایتش مفصل است و علامه مجلسی در جلد نهم بحارالانوار مشروحش را بیان فرموده است بنده همان قسمت را که شاهد عرضم هست عنوان میکنم.
پس از آنکه حکومت ظاهری به علی (ع) رسید، حضرت نامهای به حبیب عامل یمن نوشت و در آن امر به عدل و انصاف به رعیت
نمود، و در خاتمه از او خواست که ده نفر از افراد مورد و ثوق را برای منظوری که داشتند بفرستند.
نامه حضرت که به عامل یمن رسید از میان افراد شایسته صد نفر را انتخاب و از میان آنان ده نفر را برگزید در میان این ده نفر ابنملجم مرادی بود.
به حسب ظاهر منتخب انتخاب شدهها بود وقتی هم که خدمت حضرت رسیدند سخنگوی آنها بود در فصاحت و بلاغت همچنین در شجاعت نمونه بود.
از جمله سخنانش در شرفیابی نخستین خدمت حضرت این بود که ما افتخار داریم شما فرمانی به ما دهید و ما خدمتگذاری نمائیم شمشیرهای ما برای از بین بردن دشمنان شما آماده است.حضرت او را نزدیک طلبید فرمود: اسمت چیست.
گفت: عبدالرحمن، فرمود اسم پدرت چیست گفت ملجم. از قبیلهاش پرسید گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسید: انت المرادی گفت: آری و حضرت آیه انا الله و انا الیه راجعون را خواند.
حضرت فرمود: دایهات یهودیه بود؟ گفت آری، کسی که به من شیر میداد یهودی بود.
حضرت فرمود: هنگامیکه گریه میکردی، دایهات میگفت ای بدتر از پی کننده ناقه صالح گفت آری.
حضرت ساکت شد و دستور داد از آنان پذیرائی نمایند. ابنملجم
بیمار شد. حضرت خودش پرستاریش کرد تا خوب شد، و گفت من از خدمت شما نمیروم. حضرت فرمود انا لله و انا الیه راجعون.
پرسید چرا آیه استرجاع خواندید فرمود قاتل من تو هستی.
ابنملجم خیلی تعجب کرد. او خیال میکرد، دوست علی (ع) است اما خبر نداشت که دوست شهوات است، هنگامیکه امتحان پیش بیاید، معلوم میشود آیا دین را دوست میدارد یا دنیا را.
در محبت هر که وی دعوی کند
صد هزاران امتحان بر وی زنند
روزی نمیگذرد که اسباب امتحانش پیش نیاید تا معلوم شود علاقه به چیست.
ابنملجم به سر خودش زد و گفت الان مرا بکش که چنین مطلبی پیش نیاید. فرمود تو کاری نکردهای چگونه قصاص قبل از جنایت کنم؟
جنگ صفین پیش آمد، در رکاب علی (ع) بود و در جنگ نهروان نیز با علی (ع) بود، هنوز گندش در نیامده بود.
عرض کرد اجازه میدهید من از پیش بروم و مژده مقدم شما را بدهم که پیروزمندانه میآئید. حضرت فرمود چه غرضی داری گفت ابتغاء مرضات الله میخواهم خدا از من راضی شود که مردم را خشنود کنم علی (ع) پیروز میآید.
حضرت اجازهاش داد پرچمی به دست گرفته به کوفه وارد شد. البشاره البشاره را بلند کرد که علی فتح کرده است. نزدیکیهای
قصر قطامه رسید، زنی زیبا با ثروتی زیاد و شهرتی فراوان در کمینش بود.
از در قصر قطامه گذشت، برادر و پدرش در این جنگ به دست لشکر علی (ع) کشته شدهاند و دشمنی سختی با آقا دارد. وقتی شنید خبر فتح آورده است گفت او را بطلبید تا از پدر و برادرم از او احوال آنها را بپرسم.
ابنملجم را آوردند پذیرائی کردند، احترام نمودند خود قطامه آمد با همان نظر اول بیچاره بدبخت ابنملجم دلش را داد ایمانش را باخت. ابنملجم دوست علی (ع) نبود دوست شهوتش بود اینجا مسئله روشن میشود.
قطامه از پدر و برادرش پرسید که آیا آنها را میشناختی؟ گفت آری کشته شدهاند قطامه به گریه افتاد و ابنملجم نیز از این گفته پشیمان شد. قطامه برخاست رفت آرایش شدیدتری کرد و برگشت و با ابنملجم به معاشقه سرگرم شد.
آری اینجا امتحان سخت و سرنوشت ساز شروع میشود تا معلوم شود در دل محبت کی جا دارد علی (ع) یا شهوت؟!
نه هر کس کو مسلمان شد توان گفتنش که سلمان شد
کز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد
آری نخست خالی شدن دل از دوستی دیگران لازم است تا بتواند به دوستی آل محمد (ص) مزین گردد. تا کار بجائی رسید که
ابنملجم بیاختیار شد و خواست به او دست درازی کند.
قطامه گفت اگر مرا میخواهی مهر من سنگین است گفت هر چه باشد قبول دارم. قطامه گفت زیاد است مقداری وجه و مشک و عنبر و… گفت دیگر چه؟
گفت سنگین است و برخاست و رفت باز هم خودش را به وضعیت دیگری آراست برگشت و عبدالرحمن را عاجز کرد، پرسید دیگر چیست؟ آن وقت گفت: کشتن علی. آری مهر زن فاحشهای خون علی (ع) باشد راستی که اف بر این دنیا چقدر پست است عبدالرحمن یکه خورد، گفت مشکل است تا فکرش را بکنم. صبح قاصدی از صفین آمده به او خبر داد که پدر و عمویت مردهاند و وارث آنها تو هستی. اموالشان را نگه داشتهاند تا بیائی.
خوشحال شد که مالها را میگیرد به پای قطامه میریزد نزد حضرت آمد و گفت پدر و عمویم در صفین مردهاند و میخواهم به یمن بروم، سفارشی برای من به عامل یمن بنویسید تا در جمع آوری میراث کمکم کند. حضرت هم سفارشش را نوشت آری:
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
عبدالرحمن سفارش نامه حضرت را برداشت و رو به یمن آمد. در اثناء راه در بیابان اوائل شب است، دید شعله آتش و دودی برخاست، فریادهائی هم بلند شد که قاتل اسداللّه آمد.
لرزید و ترسید، حس کرد این صدا از اجنه باشد بلی از مؤمنین
جن طایفهای که با علی (ع) دوستی داشتند سنگبارانش کردند به قسمی که نتوانست در آنجا بماند و استراحت نماید از آنجا فرار کرد.
به هر جوری بود خودش را به یمن رسانید. نامه را به عامل یمن داد عامل یمن نامه را بوسید و بر دیده نهاد و در اسرع وقت کارش را تمام کرد ابنملجم اموال را برداشت و خوشوقت از اینکه با قطامه به عیش و نوش میپردازد حرکت کرد.
در اثناء راه دزدان جلویش را گرفتند و جز مرکب و لباسش همه اموالش را بردند. خودش را به قافلهای رسانید از او پذیرائی کردند. با اهل قافله مأنوس شد، اینجا بود که دو نفر دیگر نیز در این قافله با او همفکر در آمدند و تصمیم خود را برکشتن سه نفری که سبب اختلافات میان مسلمین هستند، گرفتند. آن دو نفر مأمور کشتن معاویه و عمرو عاص و ابنملجم مأمور کشتن علی (ع) شد. به خانه قطامه آمد پیالهای هم زد شراب ام المفاسد با آواز نوازندگان آن بدبخت را از خود کاملا بیخود کرد.
برای قطامه به التماس افتاد امّا آن نانجیب گفت تا کار علی (ع) را یکسره نکنی نمیشود عبدالرحمن گفت همین حالا میروم و او را میکشم. بدبخت سرش گرم شد. و آتش شهوت سراپای او را گرفته به خیالش کشتن علی (ع) آسان است.
قطامه گفت اینطور نمیشود، شمشیرش را گرفت هزار درهم داد
آنرا صیقل زدند تا فورا اثر کند و کاملا برنده باشد به آن هم اکتفا نکرد، هزار درهم هم داد تا زهر آلودش کنند که بر فرض اگر شمشیر کارگر نشد، سم اثر خودش را بکند از جمله کسانیکه در قتل علی (ع) با ابنملجم همکاری کرد اشعث بن قیس بود.
این همان نامردی است که دخترش جعده در قتل امام حسن (ع) به معاویه کمک کرد و پسرش محمد نیز با ابنزیاد در قتل حسین (ع) دست داشت.
خلاصه: سخن به درازا کشید و راستی داستان عبدالرحمن ابنملجم برای مدعیان دوستی علی (ع) عبرت است. باید وزنی روی خودمان بگذاریم مبادا دوستی چیزهایی دیگر بیشتر از دوستی علی (ع) باشد خداوندا خودت ما را در دوستی علی (ع) خالص و ثابت قدم بدار.
از تیغ ابنملجم فرق علی دو تا شد
در راه دین وقرآن ریشش بخون حنا شد
شد کشته رکن ایمان
از ظلم و جور عدوان
علی علی علی علی جان
علی علی علی علی جان
فریاد واعلیا آید زعرش اعظم
روح الامین بنالد دراین مصیبت و غم
خون شد دل عزیزان
از ظلم و جور عدوان
علی علی علی جان
علی علی علی جان