ابنعباس به امر امام -علیهالسلام- به اردوگاه خوارج رفت و با آنان گفتگویی انجام داد که ذیلاً نقل میشود:
ابنعباس: سخن شما چیست و بر امیر مؤمنان چه ایرادی دارید؟
خوارج: او امیر مؤمنان بود، ولی وقتی تن به حکمیت داد کافر شد. باید به کفر خود اعتراف و از آن توبه کند تا ما به سوی او بازگردیم.
ابنعباس: هرگز بر مؤمن شایسته نیست مادامی که یقین او به اصول اسلامی آلوده به شک نشده به کفر خود اقرار کند.
خوارج: علت کفر او این است که تن به حکمیت داد.
ابنعباس: پذیرش حکمیت یک مسئلهی قرآنی است که خدا در مواردی آن را یاد کرده است، از جمله میفرماید:
«و من قتله منکم متعمداً فجراء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم» (مائده: 95).
(ای افراد با ایمان شکار را در حال احرام به قتل نرسانید) و هر کس از شما عمداً آن را به قتل رساند باید کفارهای معادل آن از چهار پایان بدهد، کفارهای که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کند.
هرگاه خداوند در مسئلهی شکار در حال احرام که از پیچیدگی کمتری برخوردار است به تحکیم فرمان دهد، چرا در مسئلهی امامت، آن گاه که برای مسلمانان مشکلی پیش آورد، این تحکیم روا نباشد؟
خوارج: داوران بر نظر او رأی دادهاند ولی او نپذیرفته است.
ابنعباس: موقعیت داور بالاتر از موقعیت خود امام نیست. هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پیش گیرد باید امت با او به مخالفت برخیزند، چه رسد به
قاضی آن گاه که بر خلاف حق حکم کند.
در این هنگام که خوارج محکومیت خود را احساس کردند، همچون کافران کوردل، از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابنعباس پرداختند و گفتند:
تو از همان قبیلهی قریش هستی که خدا دربارهی آنها گفته است: «بل هم قوم خصمون» (زخرف: 58)، یعنی: قریش گروهی کینه توزند. و نیز گفته است: «و تنذر به قوما لدا» (مریم: 97) یعنی: تا به وسیلهی قرآن گروه کینه توز را بیم دهی.(1)
اگر آنان افرادی حق طلب بودند و کوردلی و استبداد فکری بر آنها حکومت نمیکرد منطق استوار فرزند عباس را میپذیرفتند و سلاح را به زمین مینهادند و به امام میپیوستند. و به نبرد با دشمن واقعی میپرداختند، ولی با کمال تأسف، در پاسخ پسر عموی امام -علیهالسلام- آیاتی را تلاوت کردند که مربوط به مشرکان قریش است نه افراد با ایمان از آنان.
مراجعه به حکم مطلبی است که قرآن آن را در نزاعهای کوچک نیز، از قبیل اختلافات خانوادگی، تجویز کرده و نتیجهی آن را در صورت حسن نیست طرفین نیکو خوانده است؛ چنانکه میفرماید:
(و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکماً من أهلها إن یریدا إصلاحاً یوفق الله بینهما إن الله کان علیما خبیراً) (نساء: 35).
اگر از اختلاف زوجین بیم دارید داوری از خانوادهی مرد و داوری دیگر از خانوادهی زن برانگیزید؛ اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را برای رسیدن به هدف موفق میگرداند، که خدا دانا و آگاه است.
هرگز نمیتوان گفت اختلاف امت پس از نبردی کوبنده در طی سه ماه، کمتر از اختلاف زن و شوهر است و اگر امت خواهان داوری دو نفر از طرفین در پرتو
کتاب و سنت شدند کاری بر خلاف انجام داده و کفر ورزیدهاند و باید توبه کنند.(2)
با توجه به این آیات، تخطئهی مسئلهی حکمین از ناحیهی خوارج، جز لجاجت و عناد و ابراز استبداد انانیت علت دیگری نداشت. به طور مسلم احتجاج ابنعباس منحصر به یک بار نبود و بار دیگر نیز برای راهنمایی آنان از طرف امام -علیهالسلام- مبعوث شده است، به گواه اینکه وی در مناظرهی مذکور به آیات قرآن احتجاج کرده، در حالی که امام -علیهالسلام- در یکی از سخنان خود به وی دستور داده است که با خوارج به «سنت» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مناظره کند، زیرا آیات قرآن متحمل احتمالات و توجیهات مختلف است و ممکن است خوارج احتمالی را بگیرند که به حال آنان مفید باشد؛ چنان که آن حضرت میفرماید:
«لا تخاصمهم بالقرآن، فإن القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنة فإنهم لن یجدوا عنها محیصاً»(3)
با خوارج به آیات قرآن مناظره مکن، زیرا آیات قرآن توان احتمالات زیادی دارد و در این صورت تو میگویی و آنان نیز میگویند (و کار به جایی نمیرسد). ولی با سنت بر ایشان استدلال کن که چارهای جز پذیرش نخواهند داشت.
1) شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید، ج 2، ص 273، نقل از کامل مبرد (ص 582، طبع اروپا).
2) استدلال به آیهی مربوط به اختلاف زوجین در احتجاجات خود امام -علیهالسلام-خواهد آمد.
3) نهجالبلاغه، نامهی 77.