جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ابن‏عباس و احتجاج او با خوارج

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ابن‏عباس به امر امام -علیه‌السلام- به اردوگاه خوارج رفت و با آنان گفتگویی انجام داد که ذیلاً نقل می‏شود:

ابن‏عباس: سخن شما چیست و بر امیر مؤمنان چه ایرادی دارید؟

خوارج: او امیر مؤمنان بود، ولی وقتی تن به حکمیت داد کافر شد. باید به کفر خود اعتراف و از آن توبه کند تا ما به سوی او بازگردیم.

ابن‏عباس: هرگز بر مؤمن شایسته نیست مادامی که یقین او به اصول اسلامی آلوده به شک نشده به کفر خود اقرار کند.

خوارج: علت کفر او این است که تن به حکمیت داد.

ابن‏عباس: پذیرش حکمیت یک مسئله‏ی قرآنی است که خدا در مواردی آن را یاد کرده است، از جمله می‏فرماید:

«و من قتله منکم متعمداً فجراء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم» (مائده: 95).

(ای افراد با ایمان شکار را در حال احرام به قتل نرسانید) و هر کس از شما عمداً آن را به قتل رساند باید کفاره‏ای معادل آن از چهار پایان بدهد، کفاره‏ای که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کند.

هرگاه خداوند در مسئله‏ی شکار در حال احرام که از پیچیدگی کمتری برخوردار است به تحکیم فرمان دهد، چرا در مسئله‏ی امامت، آن گاه که برای مسلمانان مشکلی پیش آورد، این تحکیم روا نباشد؟

خوارج: داوران بر نظر او رأی داده‏اند ولی او نپذیرفته است.

ابن‏عباس: موقعیت داور بالاتر از موقعیت خود امام نیست. هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پیش گیرد باید امت با او به مخالفت برخیزند، چه رسد به

قاضی آن گاه که بر خلاف حق حکم کند.

در این هنگام که خوارج محکومیت خود را احساس کردند، همچون کافران کوردل، از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابن‏عباس پرداختند و گفتند:

تو از همان قبیله‏ی قریش هستی که خدا درباره‏ی آنها گفته است: «بل هم قوم خصمون» (زخرف: 58)، یعنی: قریش گروهی کینه توزند. و نیز گفته است: «و تنذر به قوما لدا» (مریم: 97) یعنی: تا به وسیله‏ی قرآن گروه کینه توز را بیم دهی.(1)

اگر آنان افرادی حق طلب بودند و کوردلی و استبداد فکری بر آنها حکومت نمی‏کرد منطق استوار فرزند عباس را می‏پذیرفتند و سلاح را به زمین می‏نهادند و به امام می‏پیوستند. و به نبرد با دشمن واقعی می‏پرداختند، ولی با کمال تأسف، در پاسخ پسر عموی امام -علیه‌السلام- آیاتی را تلاوت کردند که مربوط به مشرکان قریش است نه افراد با ایمان از آنان.

مراجعه به حکم مطلبی است که قرآن آن را در نزاعهای کوچک نیز، از قبیل اختلافات خانوادگی، تجویز کرده و نتیجه‏ی آن را در صورت حسن نیست طرفین نیکو خوانده است؛ چنانکه می‏فرماید:

(و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکماً من أهلها إن یریدا إصلاحاً یوفق الله بینهما إن الله کان علیما خبیراً) (نساء: 35).

اگر از اختلاف زوجین بیم دارید داوری از خانواده‏ی مرد و داوری دیگر از خانواده‏ی زن برانگیزید؛ اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را برای رسیدن به هدف موفق می‏گرداند، که خدا دانا و آگاه است.

هرگز نمی‏توان گفت اختلاف امت پس از نبردی کوبنده در طی سه ماه، کمتر از اختلاف زن و شوهر است و اگر امت خواهان داوری دو نفر از طرفین در پرتو

کتاب و سنت شدند کاری بر خلاف انجام داده و کفر ورزیده‏اند و باید توبه کنند.(2)

با توجه به این آیات، تخطئه‏ی مسئله‏ی حکمین از ناحیه‏ی خوارج، جز لجاجت و عناد و ابراز استبداد انانیت علت دیگری نداشت. به طور مسلم احتجاج ابن‏عباس منحصر به یک بار نبود و بار دیگر نیز برای راهنمایی آنان از طرف امام -علیه‌السلام- مبعوث شده است، به گواه اینکه وی در مناظره‏ی مذکور به آیات قرآن احتجاج کرده، در حالی که امام -علیه‌السلام- در یکی از سخنان خود به وی دستور داده است که با خوارج به «سنت» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مناظره کند، زیرا آیات قرآن متحمل احتمالات و توجیهات مختلف است و ممکن است خوارج احتمالی را بگیرند که به حال آنان مفید باشد؛ چنان که آن حضرت می‏فرماید:

«لا تخاصمهم بالقرآن، فإن القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنة فإنهم لن یجدوا عنها محیصاً»(3)

با خوارج به آیات قرآن مناظره مکن، زیرا آیات قرآن توان احتمالات زیادی دارد و در این صورت تو می‏گویی و آنان نیز می‏گویند (و کار به جایی نمی‏رسد). ولی با سنت بر ایشان استدلال کن که چاره‏ای جز پذیرش نخواهند داشت.


1) شرح نهج‏البلاغه‏ی ابن‏ ابی‏الحدید، ج 2، ص 273، نقل از کامل مبرد (ص 582، طبع اروپا).

2) استدلال به آیه‏ی مربوط به اختلاف زوجین در احتجاجات خود امام -علیه‌السلام-خواهد آمد.

3) نهج‏البلاغه، نامه‏ی 77.